خطابه علیه ادبیات کلاسیک

سیاحتنامه ابراهیم بیگ، شرح سفر یک بازرگان غیور و وطن‌خواه ایرانی ساکن مصر است که به عشق دیدار وطن از مصر حرکت می‌کند و از راه بادکوبه به زیارت مشهد و از مشهد منزل به منزل تا پایتخت می‌آید و سرخورده و رنجیده‌خاطر از راه آذربایجان از ایران خارج می‌شود. ابراهیم بیگ در طول سفر خود، در راه‌ها و دهات و شهرها با مسائل موجود و طبقات و صنوف مختلف مردم روبه‌رو می‌شود، همه‌چیز و همه‌جا را پریشان و آشفته می‌بیند و به امید صلاح ‌کارها شکایت به کارگردانان دولت می‌برد و به ضرب ناسزا و کتک از حضور رانده می‌شود. سراسر کتاب انتقاداتی شیرین است از اوضاع عمومی و پیشنهادهایی برای اصلاح امور.

سفرنامه ابراهیم بیگ در مصر چاپ و به ایران فرستاده شد. دستگاه سانسور حکومت وقت «دوران ناصرالدین‌شاه قاجار» داشتن و خواندن کتاب را ممنوع و برای این‌ کار مجازات‌های سنگینی اعلام کرد اما کتاب همچنان به همت آزادی‌خواهان در جوف بسته‌های تجارتی مخفیانه به ایران می‌رسید و بین مردم توزیع می‌شد. مورخان تاریخ مشروطیت می‌نویسند انجمن‌های سری آزادی‌خواهان زیر فشار دستگاه تفتیش کسانی را داشته‌اند که فصول سیاحت‌نامه ابراهیم بیگ را حفظ کرده و در انجمن‌ها برای سایرین می‌خوانده‌اند.

ابراهیم بیگ ضمن سفر خود در طهران، به مجلس شاعرانه‌ای دعوت می‌شود و در باب شعر و شاعری اظهارنظری می‌کند. با توجه به اینکه اظهارنظر حاج‌زین‌العابدین مراغه‌ای سال‌ها پیش از جوانه زدن اولین نهال‌های شعر نو و پیش از اولین اشعار دهخدا و سایرین است جالب توجه می‌نماید.

«هی قلیان و چای است که می‌آید، صحبت نیز گرم است. یک نفر از مهمانان را که در صدر مجلس جای داشت یکی از حضار مخاطب دانسته به آواز بلند گفت:

ـ جناب شمس‌الشعرا، به‌تازگی چیزی انشاء فرموده‌اید؟

گفت بلی، دیشب چیزی به نواب والا امیرزاده نوشتم. فردا جمعه است، بنده حضورا خواهم خواند. دست کرد به بغل، کاغذی درآورد، بنا کرد به خواندن و در اتمام هر بیتی از مستمعین صدای بارک‌الله، احسنت، احسنت‌ است که بذل می‌شود. یکی از آن میان گفت: آفرین به خیال مبارک شما. به‌به‌به‌ چه خوب گفته‌اید پس روی به من کرد: چطور است مشهدی؟ گفتم بنده از این چیزها نمی‌فهمم. گفت چطور نمی‌فهمی. کلامی‌ست که سراپای روح است. گفتم هیچ روحی ندارد. این شیوه کهنه‌شده، مقتضیات زمان امروز در امثال این ترهات روحی نگذاشته. به بهای این سخنان دروغ در هیچ جای دنیا یک دینار نمی‌دهند مگر در این ملک، که سبب آن هم جز بیکاری و بیماری و بی‌علمی و غفلت و دنائت نفس نیست، که ظالمی را دانسته و فهمیده به عدالت و جاهلی را به فضیلت و لئیمی را به سخاوت ستایش کنی و به سبب یافتن این دروغ‌های بی‌معنی نیز بر خود ببالی.

زمان آن زمان نیست که مرد دانا بدین سخنان دروغین مزور فریفته شود. شاعری یعنی مداحی کسان ناسزاوار؟ مانند آن است که خوش‌نویس کشیده کاف و یا دایره‌ نون را خوب می‌کشد و نیکو می‌نویسد. دیگر امثال این کارها چندان از فضائل انسانی معدود نیست. تو مطلب را درست بنویس گو کشیده کاف کج باشد، همه منصفان می‌گویند راست است. امروز بازار مار زلف و سنبل کاکل کساد است. موی میان در میان نیست. کمان ابرو شکسته و چشمان آهو از بیم آن رسته است. به جای خال لب از زغال معدنی باید سخن گفت. از قامت چون سرو و شمشاد سخن کوتاه کن از درختان گردو و کاج جنگل مازندران حدیث‌ران. از دامن سیمین‌بران دست بکش و بر معادن نقره و آهن بیاویز بساط عیش را برچین دستگاه قالی‌بافی وطن را پهن کن. امروز استماع صدای سوت راه‌آهن در کار است نه نوای عندلیب گلزار. باده عقل‌فرسای را به ساقی بی‌حیا واگذار، تجارت وطن را ترقی و رواج بده. حکایت شمع و پروانه کهنه شد از ایجاد کارخانه شمع کافوری سخن ساز کن. صحبت شیرین لبان را به دردمندان واگذار، سرودی از چغندر آغاز کن که مایه شکر است.