فرزاد موتمن از عشقش به مطالعه گفت
از ترکیه فقط کتاب میخرم
وی درباره سرگرمیهایش میگوید: «اهل ورزش نبودم و هنوز هم نیستم. زنگ ورزش، نمیرفتم ورزش کنم. اجازه میگرفتم از دبیر ورزش که بروم کتابخانه و کتاب بخوانم. یک بار هم یک دبیر ورزش به من اصرار کرد که «باید بروی ورزش کنی. یعنی چه که میروی کتابخانه و کتاب میخوانی؟» و به زور مرا برد در زمین بسکتبال و توپی که پرت کردم، به سر ناظم مدرسه که طاس بود برخورد کرد. سرش شکست و صورتش پر از خون شد، معلم ورزش نگاهی به من کرد و گفت: «موتمن تو برو کتابخانه همان کتابت را بخوان!»
موتمن از کارهای عجیبش در کودکی تعریف میکند: «آن زمان هفتهای ۲۵ ریال در دهه ۴۰ پول تو جیبی میگرفتم. حدودا ۹، ۱۰ ساله بودم. رفته بودم یک کتاب از شوپنهاور خریده بودم. پدرم میگفت: «من فقط میخواهم بدانم این کتاب به چه درد تو میخورد؟» در عین حال در بچگی کاملا علاقهمند بودم به کمیکها و کارتنهایی که کیهان بچهها چاپ میکرد و عاشق تارزان بودم. تارزان هم جزو اولین کتابهایی است که خواندم.»
وی درباره عادات مطالعهاش هنگام سفر میگوید: در سفرهایی که میروم همیشه با خودم کتاب میبرم. استانبول زیاد میروم چون فرزندم آنجا مشغول تحصیل است. ایرانیها وقتی از گیت میگذرند، سراغ کالاهای غیرمجاز میروند؛ اما من اولین جایی که میروم، کتابفروشی فرودگاه است. مثلا بعضی کتابهایی که در سفرهای پیش پول کم آورده بودم و نتوانستم آنها را تهیه کنم؛ در سفر بعدی قبل از اینکه پولم تمام شود میروم آنها را تهیه میکنم. خیلی هم اهل رد و بدل کردن کتاب نیستم. چون معمولا کتابهایی را میخوانم که خیلی مورد علاقه عموم نیست. در دوران دانشجویی آنچه برایم مهم شد، مطالعه تاریخ بود. متوجه شدم که اگر بخواهم فیلمساز شوم، باید تاریخ بدانم. غالبا سینما را جزیره میبینند. فقط راجع به فیلم صحبت میکنند. متوجه نیستند که فیلم محصول شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه است. تحولات سیاسی روی شکلگیری نمایش، درام و سینما تاثیر مستقیم دارد. وقتی راجع به ژانر گنگستری در سینمای آمریکا صحبت میکنیم، باید بدانیم که این ژانر ماحصل رکود اقتصادی دهه ۲۰ است. ماحصل بسته شدن کارخانهها و بیکار شدن کارگرها و برگشتن سربازها از جنگ جهانی اول، در جامعهای که کار نبود و نمیتوانستند خانواده تشکیل دهند. یک قانون منع مصرف مشروبات الکلی هم گذراندند و همان سربازهایی که از جنگ برگشته بودند را عضو کردند. حالا ژانر گنگستری سینمای آمریکا را میفهمیم. اگر این تاریخ را ندانید، نمیفهمید که گنگستری یعنی چه؟ به همین خاطر من به شدت تاریخ خواندم. مشخصا تاریخ انقلاب فرانسه و تاریخ دو انقلاب آمریکا و تاریخ انقلاب شوروی را خیلی وسیع مطالعه کردم و تز من در دانشگاه، جنگ آمریکا بود.»
این سینماگر همچنین درباره تاثیر کتاب بر سینما میگوید: «من فکر میکنم برای نسلی هستم که بیشتر از طریق سینما به کتاب میرسد. نسل قبلی منظورم ۱۰ سال پیش نیست، پیش از جنگ جهانی دوم است که از ادبیات به سینما میرسیدند؛ اما الان این سینماست که منبع الهام ادبیات است. شاید اگر من اینقدر گدار را دوست نداشتم، موراکامی هم نمیخواندم. زمانی به موراکامی علاقهمند شدم که دیدم «پس از تاریکی» را به نحوی بر اساس آلفاویل گدار نوشته است.» کارگردان «شبگرد» درباره تجربیات شخصیاش در زمینه اقتباس تعریف میکند: «من به جز فیلم «سراسر شب» که خودم فیلمنامهاش را نوشتم، دیگر آثارم به نویسندگی دیگران بود. در نتیجه خیلی خودم تصمیمگیرنده نبودم. بهخصوص در کارهایی که با سعید عقیقی انجام دادیم، کتاب نقش اساسی داشت. نه فقط در «شبهای روشن»، بلکه در فیلم «صداها» نیز نقش اساسی دارد. برای اینکه در فیلم «صداها» با یک جو ملتهب و تب زده روبهرو هستیم. یکی از کاراکترها -رضا کیانیان- که نویسنده و دست به قلم است، جایی میگوید که همه مریض شدیم. همه تب کردیم و درست در روز ازدواجش همسرش کتاب «عشق سالهای وبا» را به او هدیه میدهد. آدرسی را روی کتاب یادداشت میکند که آنجا کشته میشود و لحظه مردن هم این کتاب روی سینهاش قرار دارد. به نظرم کتاب نقش اساسی در فیلم «صداها» دارد.
در فیلم «سایه روشن» خیلی از دیالوگها از کتابها برآمده است. چون دو کاراکتر دانشجوی سینما تئاتر داشت. اینها کتاب خوانده بودند و در نتیجه مثل آدمهای کتابخوان با همدیگر صحبت میکردند. بعد منتقدان گفتند که مغز ما سوت کشید! خب شما بیخود منتقد شدید. با چهار تا دیالوگ این شکلی مختان سوت میکشد؟ چون خود من این شکلی حرف میزنم. دیالوگها از رمانهای گراهام گرین و موراکامی و چند نویسنده دیگر آمده بود. آنجا هم اشاره مستقیمی داریم. در فیلم «شبهای روشن» خیلی نکته ظریفی وجود دارد که کمتر به آن دقت میشود و آن این است که درواقع جایی است که استاد به دختر میگوید: «شاید گاهی وقتها زندگی باید شبیه رمانها باشد.» این دیالوگ در متن کتاب داستایوفسکی نیست. این دیالوگ خیلی تحتتاثیر «رساله هنر» تولستوی است. جایی که تولستوی بحث میکند: «هنر فراتر از زندگی ما میرود و نتیجهاش به زندگی ما بازمیگردد.» من به این نکته خیلی اعتقاد دارم. خیلی خوشحالم که سعید عقیقی این دیالوگ را در فیلم گذاشت.