دلتنگی شاعر برای جنهای گمشده
امروز سالگرد درگذشت محمدعلی سپانلو است
وی تعریف میکرد: «زمانی که ۲۰ سالم بود، در میدان بهارستان یک فرشته آزادی وجود داشت که مشغول کشتن دیو استبداد بود. دست آن فرشته آزادی یک مشعل بود که در آن آتش روشن بود. گروهی اعتراض کردند که این آتش نماد آتشپرستی است، بنابراین بهجای آتش یک لامپ حبابی گذاشتند. شعر اول من درباره شهر تهران، این مجسمه را هم شامل میشد.»
سراینده مجموعه «قایقسواری در تهران» درباره توصیف شهر در شعرهایش گفته است: «یک شعر من درباره قدمزدن در پیادهرو بود که فردی که در این پیادهرو قدم میزند، یاد پیادهرو دیگری میافتد؛ پیادهروهایی که کودتا به خود دیدهاند یا روزهای دیگری را تجربه کردهاند. در این شعر دو عابر بههم میرسند و یکی به دیگری میگوید همهجا زمستان نیست. خیلی از زمستانها به اخلاقیات خود ما برمیگردد. او به خوابگاهش میرود و گل یخ میکارد چون تنها گل و آتش گرمی که برجا مانده، همین گل یخ است. این گل یخی است ولی تنها گلی است که مانده و در نهایت موجب امید میشود. جالب است بسیاری از کتابهایم سالهای پیش کامل چاپ میشدند ولی در سالهای اخیر، چاپهای جدیدشان با سانسور است و چند سطر از برخی شعرها کم شده است. نمیدانم آن سطرهایی که پاک شدند قرار بود چه کسانی را از راه بهدر کنند!»
سپانلو در شعرهایش تنها وصفکننده بیطرف شهر نیست بلکه نوعی نگاه انتقادی بر مدرنیسم جاری در زندگی را نیز میتوان در آنها دید. وی میگفت: «متاسفانه خیلی از ساختمانهایی که امروز در تهران ساخته میشوند، هویت ندارند و اصلا زیبا نیستند. به یکی از معمارها میگفتم آن کارفرمایی که به تو سفارش ۱۰ طبقه داده، دیگر به شکلش که کاری ندارد، حداقل تو آن را زیبا بساز! بهتازگی کنار خانه ما یک ساختمان ۱۱ طبقه ساختهاند که اصلا زیبا نیست، تازه با چراغهای قرمز آن را تزیین کردهاند که والله شبها مانند خانه دراکولا میشود. »
شاعر مجموعه «خانم زمان» همچنین تعریف میکند: «یکبار یک دوست خارجی به من گفت این شهر تهران شما هیچچیز ندارد. به او گفتم زیر این شهر یک تاریخ وجود دارد و آن «راگا» یا همان «ری» است که قدمتش به ۳ هزار سال پیش میرسد؛ خیلی قدیمیتر از شهرهای شما. ما روی دیو و ضحاک نشستهایم. وقتی با تاریخ زندگی کنیم، میتوانیم در این شهر زندگی کنیم.»
سپانلو علاوه بر ادبیات، به سینما و بازیگری نیز علاقه زیادی داشت. سپانلو در سال ۱۳۸۰ در فیلمی بهنام رخساره به کارگردانی امیر قویدل به ایفای نقش پرداخت و با میترا حجار همبازی بود. پیش از آن وی همچنین در فیلمهای شناسایی (۱۳۶۶) به کارگردانی محمدرضا اعلامی، ستارخان(۱۳۵۱) به کارگردانی علی حاتمی و آرامش در حضور دیگران (۱۳۵۱) با کارگردانی ناصر تقوایی نیز به ایفای نقش پرداخته بود.
سپانلو در مصاحبهای درباره بازی در فیلم آرامش در حضور دیگران گفته بود: «من تقوایی را بهنام میشناختم، روزهایی که او داستان مینوشت و در مجله آرش منتشر میشد. روزی او را در منزل سیروس طاهباز دیدم و این اولین آشنایی من با او بود. بعد در هتل مرمر یک بار دیگر تقوایی را دیدم، از من پرسید که فیلم بازی میکنی؟ من نمیدانستم که او فیلمساز هم هست. گفت که همه برای من مجانی بازی میکنند چون پولی ندارم و به جایی هم وابسته نیستم. قرار شد که من در این فیلم بازی کنم. غلامحسین ساعدی فیلمنامه را داد و سیروس طاهباز همخانهاش را، هر دو هم بدون دریافت پول و اینطور بود که آرامش در حضور دیگران ساخته شد.»
سپانلو چند سالی از سرطان ریه رنج میبرد. وی از روز سهشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۴ در پی ناراحتی ریوی و تنفسی در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان سجاد تهران بستری شد و سرانجام شامگاه دوشنبه ۲۱اردیبهشت ۱۳۹۴ در سن ۷۵ سالگی بر اثر عارضه ریوی و تنفسی در بیمارستان سجاد تهران درگذشت و در روز پنجشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴ در قطعه نامآوران بهشت زهرا به خاک سپرده شد.