استاد زندگی

او پس از چند سال آموزش و تجربه‌اندوزی در ایتالیا و چکسلواکی، در سال ۱۳۴۳ به ایران برگشت. او در عرصه‌ها و رشته‌های گوناگون، از نویسندگی و بازیگری و طراحی و گریم برای سینما و تئاتر، تولید فیلم‌های انیمیشن و نمایش‌های عروسکی کارهای زیادی ارائه داده است. کریمی پس از انقلاب از فعالیت هنری بازماند و به تدریس روی آورد و به کارهایی مانند پیکرتراشی و پرورش گل پرداخت. نصرت کریمی در مصاحبه با «ایسنا» درباره ورودش به هنر گفته بود: «شانزده ساله بودم و هنرجوی هنرستان صنعتی ایران و آلمان در بخش آهنگری که یک شب به اتفاق برادرم استاد زنده‌یاد علی کریمی به تئاتر هنرستان هنرپیشگی رفتم. نمایش تمام‌‌آهنگی «پیراهن مراد» اثر زنده یاد معزالدیوان فکری را نمایش می‌دادند. من تا آن زمان به غیر از نمایش‌های سیاه‌بازی که در عروسی یا روی تخت حوضی اجرا می‌شد، در صحنه تئاتر نمایشی ندیده بودم. آن شب چنان با تمرکز ذهن،‌ اشعار و آهنگ‌های این نمایش را بلعیدم که در راه مراجعت به خانه، از سر تا به آخر آن را برای برادرم خواندم. هنوز هم پس از شصت و اندی سال، چند بیتی از آن را به خاطر دارم. چند روز بعد، چهار بعدازظهر که از هنرستان صنعتی مرخص شدم، برای نام‌نویسی به هنرستان هنرپیشگی رفتم. برای دوره سوم داوطلب می‌پذیرفتند. یکی از شرایط ورود، داشتن مدرک سیکل از دبیرستان بود که هنرجویان پس از گذراندن دوره دوساله به اخذ دیپلم پنجم متوسطه نائل می‌شدند. من چون در کلاس نهم هنرستان رفوزه شده بودم و هنوز مدرک سیکل اول را دریافت نکرده بودم، به مشکل برخوردم. اما برادرم علی کریمی که ۱۳ سال از من بزرگ‌تر بود، با کمک چند نفر از اساتید مثل زنده‌یادان رفیع حالتی و نعمت میری که از مدرسه کمال‌الملک آنها را می‌شناخت، مشکل مرا حل کرد. قرار شد من به‌طور مستمع آزاد در کلاس‌های درس حاضر شوم تا سال دوم که مدرک سیکل اول صنعتی را به دست می‌آورم به‌عنوان شاگرد رسمی به تحصیل ادامه دهم. به این طریق هر روز پس از تعطیل شدن هنرستان صنعتی، از ساعت ۱۶ تا ۲۰ در هنرستان هنرپیشگی حاضر می‌شدم.»

زنده یاد خسرو سینایی در روز وداع با این هنرمند گفته بود: نصرت کریمی استاد زندگی بود. او می‌دانست هنر برای زیبا زندگی کردن و زندگی را زیبا کردن بهترین ابزار است. اگر فیلم نمی‌ساخت یا بازیگری نمی‌کرد به مجسمه‌ها و صورتک‌های زیبایی که می‌ساخت، عشق می‌ورزید. اگر مجسمه نمی‌ساخت، تدریس می‌کرد و اگر تدریس نمی‌کرد در هر محفلی بود گرما می‌بخشید. کتاب می‌نوشت و اگر همه اینها نمی‌شد کاکتوس پرورش می‌داد و به آنها عشق می‌ورزید. کریمی استاد زیبا زندگی کردن و هنرمند و انسان خردمندی بود. کریمی از نخبگان فرهنگ و هنر سرزمین ما بود که متاسفانه سال‌های دراز روح خلاق و سازنده‌اش از ما دریغ شد و نتوانستیم از آن بهره بگیریم.»

ماندانا کریمی فرزند نصرت کریمی درباره پدرش گفته است: او یک عمر عاشقانه و هنرمندانه زیست و هرگز اهل شکوه و شکایت نبود. هر وقت می‌پرسیدیم حالت چطور است، می‌گفت خوب نیستم، عالی‌ام. مادرم که خود نقاش و انیماتور است بیش از ۵۰ سال نه تنها همسر بلکه همراه و رفیق و همکار پدرم بود. پدرم می‌گفت اگر ایشان نبود من ۱۰ سال پیش از دنیا رفته بودم. پدر همیشه مردم را شاد می‌خواست و همیشه در پایان فیلم هایش می‌گفت خوش باشید. خوش باشید. مهرداد اسکویی، مستندساز و داماد این هنرمند تعریف کرده که بابا نصرت همیشه می‌گفت از این کشور نرو، سختی هست؛ ولی اینجا خانه ماست. اگر دلت گرفت برو بازار تهران، برو شهرهای دیگر. شما قصه‌گوهای این مردم هستید و اینجا خاک ما و خانه ماست.