زندگی یک ستاره با پول بازنشستگی مادرش
امروز سالروز درگذشت فریدون فروغی است
زندهیاد تورج شعبانخانی آهنگساز و خواننده که برخی از مهمترین کارهای فریدون فروغی را ساخته درباره همکاریاش با این خواننده و شکلگیری ترانه مشهور «آدمک» گفته بود: آغاز کار هنری فریدون درست زمانی بود که مدت کوتاهی از حضور من در جامعه حرفهای موسیقی در ایران میگذشت. برخی میگویند من باعث و بانی دیده شدن فریدون بودم درحالیکه این جمله اصلا درست نیست. ماجرای رو شدن در مورد من و فریدون بهصورت دوطرفه جاری شد و من هم با خوانندهای به نام فریدون فروغی رو آمدم. در ابتدا قرار بود من خودم این کار را بخوانم. درست در همین زمان بود که ماجرای سربازی رفتن برایم پیش آمد و من تصمیم گرفتم خواندن آدمک را به فریدون بسپارم. صدای فریدون برای خواندن آن آهنگ به خصوص، به مراتب از صدای من بهتر بود. این اتفاق افتاد و استقبال زیادی از آدمک صورت گرفت. متاسفانه ما در ایران یک ایراد بزرگ فرهنگی داریم. آنچه تجربه شخصی به من نشان داده این است که مرده و زنده آدمها در مملکت ما با هم فرق دارد. مجبورم بگویم که فریدون در زمان حیاتش مورد بیاعتنایی واقع شده بود. بیاعتناییای که در همه جا او را آزار میداد. خانواده، دوستان و مخاطبان موسیقی برای مدت زیادی البته تا قبل از مرگش کمکم او را از یاد برده بودند و مرگش باعث توجه دوباره همه به نام فریدون فروغی شد. فریدون در اواخر عمرش بهخصوص از نظر مالی فشار زیادی را تحمل کرد و با حقوق بازنشستگی مادرش روزگار سخت فراموشی را پشت سر میگذاشت. خدا او را رحمت کند اما او زندگی خوشی را تجربه نکرد. او با توجه به علاقهای که به ایران داشت از کشور نرفت و پس از انقلاب در ایران ماند. تا سالهای ابتدایی که اصلا حرفی از موسیقی پاپ نبود و مسوولان فرهنگی کشور فقط به موسیقی سنتی روی خوش نشان میدادند.
بهروز صفاریان، نوازنده و آهنگساز که در سالهای پایانی زندگی فروغی همراهش بود و در آخرین اجرای فروغی در کیش حضور داشت نیز درباره مرگ او در گفتوگو با یک رسانه گفته است: فریدون در زندگی و کار آدم مبارزی بود. اگر کسی به او میگفت تو نمیتوانی، قطعا کاری میکرد که بتواند، منتها یک سیستم مهندسی برای نابود کردن هنرمندان طراحی شده است که رمزش، جواب ندادن و معلق نگه داشتن آدمهاست. این آدم به این نرمافزار بهروز نشده بود. یک آدم باشخصیت بود و معلق بودن باعث یأس دهچندانش شد. کسی به او نگفت تو میتوانی یا نمیتوانی و این وضعیت خیلی اذیتش کرد. سر کنسرتها بسیار انگیزه گرفته بود و ذهن و روحش پرواز میکرد. به خرید وسایل خانه افتاده بود. چیزهای باکیفیت، اسپیکرهای خوب، تلفن جدید و... میخرید و دوباره به زندگی برگشته بود. خود را بهروز کرده بود. اما این آدمی که من میشناختم، در اواخر عمر چهره دیگری پیدا کرده بود. فکر میکرد نزدیکترین آدمهای زندگیاش جاسوساند. ناآرامش کردند و احساس کرد رفیق ندارد. یکی از افسوسهای من این است که اواخر به خاطر کارهایم به او نزدیک نبودم. اگر بیشتر پیش او میرفتم شاید اتفاقات به شکل دیگری پیش میرفت.
حجت بداغی یکی از نزدیکترین رفقای فریدون فروغی درباره این هنرمند رمانی نوشته با عنوان «آشیل صدا» که گوشههایی پنهان از زندگی و تفکر فروغی را به مخاطب نشان میدهد. این نویسنده درباره رمانش گفته است: مسائل جانبی زیادی وجود داشت که بعضیهایش را میشود گفت و بعضیها را نه. اما اصل قضیه این بود که دلم میخواست. به فریدون فروغی قول داده بودم دربارهاش رمان بنویسم. اما حقیقت این است که اگر فرصت کنم و قبل از مرگم بار دیگر این رمان را بنویسم، اسم فریدون فروغی را از آن درمیآورم. چون فکر میکنم اسم فریدون فروغی به ساخت ادبی کتاب به شدت ضربه زده و اگر تبدیل به اسم خیالی شود، خیلی بهتر خواهد شد. منتها بهخاطر شکل مرگ فروغی و مسائل سختی که در زندگیاش داشته، به این فکر کردم که رفیقم و تعهدی که به او دادهام واجبتر است یا رمان؟ دیدم رمان و گفتم به تعهدم پایبند باشم. در اصل میخواستم چیزهایی را در مورد فروغی روشن کنم و ترجیح دادم به این شکل باشد. میتوانستم اسم دیگری را انتخاب کنم و بعد در مصاحبهها بگویم منظورم فریدون فروغی بوده اما دیگر کتاب آن باری را که این حرفها در مورد فریدون فروغی گفته میشود، نداشت. بعدها که ماجراها تمام شود، اگر فرصت کنم این اسم را از کتاب بیرون میآورم و کاملا تبدیل به شخصیت خیالیاش میکنم.