شعری از سایه با دستخط صمد بهرنگی
البته صمد بهرنگی چنان که خودش هم اشاره کرده، چون احتمالا شعر را از حفظ نوشته است، بخشی را پس و پیش کرده است. او بهخاطر این مساله از شاعر و از مخاطب نامهاش عذرخواهی هم کرده. روایت میکنند که هوشنگ ابتهاج در جوانی (احتمالا در سالهای دهه ۲۰ شمسی) به دختری ارمنی به نام گالیا علاقهمند شد که در رشت ساکن بود و این شعر را برای او سرود اما نکته دیگر درباره این شعر موضع سایه است. بخش ابتدایی این شعر که با دستخط صمد بهرنگی میبینید چنین است.
«دیر است، گالیا!/ در گوش من فسانه دلدادگی مخوان!/ دیگر ز من ترانه شوریدگی مخواه!/ دیر است گالیا! به ره افتاد کاروان/ عشق من و تو؟...آه/ این هم حکایتی ست/ اما در این زمانه که درمانده هر کسی/ از بهر نان شب/ دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست/ (در این میان بخشی از شعر سایه در نامه صمد پس و پیش شده است)/ زیباست رقص و ناز سرانگشتهای تو/ بر پردههای ساز، اما هزار دختر بافنده این زمان/ با چرک و خون زخم سرانگشتهای شان/ جان میکنند در قفس تنگ کارگاه/ از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن/ پرتاب میکنی تو به دامان یک گدا»