Untitled-2 copy

چرا و چگونه گفتمان مسلط توسعه تولید و اشتغال را نادیده گرفت و چرا این مساله مهم است؟

 در طول قرن گذشته، گفتمان توسعه دو دیدگاه اصلی رقیب را ایجاد کرده است. پس از جنگ جهانی دوم و دوران ضداستعماری، شاهد برتری نظریه‌های کلاسیک توسعه بودیم که در آن توسعه تقریبا مترادف با صنعتی‌شدن و تحول ساختاری بود. آنها بر لزوم انباشت بالای سرمایه و تحول ساختار تولیدی از طریق برنامه‌ریزی اقتصادی، بر اساس متغیرهای تجمعی مانند پس‌انداز، سرمایه‌گذاری و نیروی کار مازاد متمرکز بودند. دولت توسعه‌گرا و شرکت‌های صنعتی بزرگ که در بازارهای انحصاری فعالیت می‌کنند به‌عنوان عوامل اصلی کارآفرینی در پشت چنین تحولی دیده می‌شدند. در فرآیند به‌کارگیری این نظریه‌ها، «افراد» تحت عنوان یک خیر برتر به نام «توسعه اقتصادی» فراموش یا بدتر از آن سرکوب می‌شدند. از دهه1970 اقتصاد توسعه کلاسیک در ابتدا با خیزش دوباره اقتصاد نئوکلاسیک و سپس از طریق رویکردهای «انسان‌گرایانه» با چالش شدیدی مواجه شد. امروزه ترکیبی از این دو رویکرد دیدگاه غالب توسعه را شکل می‌دهند. در این بخش ما یک ارزیابی انتقادی از این دیدگاه خواهیم داشت.

اقتصاد نئوکلاسیک استاندارد و محدودیت‌های آن

امسدن نشان داده است که نظریه‌های کلاسیک توسعه «ریشه محکم و اساسی در تولید دارند» و بر نقش محوری «تقسیم کار نوآورانه محدودشده توسط بازار» در توسعه تاکید دارد. امسدن ضمن اذعان به «معاشقه با مسائل مربوط به تولید» در برخی نظریه‌های جریان اصلی، اقتصاددانان نئوکلاسیک را متهم می‌کند که به‌طور فزاینده‌ای بازارها را «صرفا به مثابه مبادله و نه تولید تفسیر می‌کنند؛ همان‌طور که در نهادگرایی جدید، رشد اقتصادی به‌دلیل هزینه‌های بالای مبادله به تاخیر می‌افتد (چرا هزینه‌های بالای تولید را در نظر نگیریم؟)؛ یا در مطالعات تجارت بین‌الملل که بر اهمیت قیمت‌های نسبی مبادله بین فروش داخلی و خارجی تاکید می‌شود بدون توجه به اینکه ظرفیت تولید کالاهای تجارت‌پذیر برای فروش در هر بازاری چگونه ایجاد می‌شود.»

غفلت از تولید که توسط امسدن تقبیح شده است، اتفاقی نیست. این به خاطر عناصر اساسی اقتصاد نئوکلاسیک است. مرتبط‌ترین آنها عبارتند از: 1- تعلق خاطر به مبادله بازاری و دیدگاه «جعبه سیاه» نسبت به تولید. 2- درک محدود از یادگیری سازمانی و فناورانه در تولید. 3- فرض همگنی تولید (یعنی این فرض که همه فعالیت‌های تولیدی مشابه هستند). 4- فرض جامعه اتمی و در نهایت 5-جانبداری حامی مصرف‌کننده.

اول، اقتصاد نئوکلاسیک به‌طور سنتی به پدیده مبادله بین افراد منطقی در بازار و مشکل مرتبط با کارآیی تخصیصی منابع کمیاب اهمیت  می‌دهد. از این رو دارای هیچ نظریه واقعی تولید نیست. حتی در نظریه به اصطلاح تولید، تولید مشابه مصرف در یک چارچوب انتخاب عقلانی و تعادل رقابتی مفهوم‌سازی می‌شود. توابع تولید بیانگر مجموعه‌ای از تکنیک‌های کارآمد هستند که به‌عنوان ترکیبی از نهاده‌های عوامل تعریف شده است که حداکثر مقدار خروجی را تولید می‌کنند. این توابع هم در سطح خرد (برای استخراج توابع هزینه یک شرکت) و در سطح کلان (برای تعیین سهم درآمد عوامل و سهم نسبی در رشد اقتصادی) استفاده می‌شوند. به‌رغم اینکه «مفهوم فرآیند برای هیچ شاخه دیگری از اقتصاد به اندازه اقتصاد تولید ضروری نیست»، نظریه نئوکلاسیک دیدگاه «جعبه سیاه» تولید را حفظ کرده است که در آن پویایی‌های سازمانی و یادگیری فناورانه در طول زمان نادیده گرفته می‌شود.

دوم، اقتصاد نئوکلاسیک درک محدودی از یادگیری سازمانی و فناورانه در تولید دارد.در حالی که مفاهیمی مانند «یادگیری از طریق انجام دادن»، «تغییرات فناوری» و «سرمایه انسانی» به تدریج معرفی شده‌اند، به روش‌های ساده‌سازی نظریه‌پردازی می‌شوند. برای مثال مفهوم، یادگیری از طریق انجام دادن ممکن است این ایده اسمیتی را دربرگیرد که بهره‌وری کارگر با تجارب تولیدی افزایش می‌یابد؛ اما این کار را به روشی منفک، یعنی بدون ارجاع به ساختار و فرآیند تولید و فقط از منظر مدت زمان صرف‌شده در اجرای وظایف انجام می‌دهد. در مثالی دیگر، در نظریه موسوم به سرمایه انسانی، سرمایه انسانی به‌عنوان یک نهاده همگن تصور می‌شود، به‌رغم این واقعیت که تولید واقعی در شرکت‌هایی اتفاق می‌افتد که از ترکیب متفاوتی از «دانش، تجربه و مهارت‌» و نه دانشی همگن استفاده می‌کنند. علاوه بر این، نظریه نئوکلاسیک سرمایه انسانی را چیزی می‌بیند که در خارج از فرآیند تولید در نتیجه آموزش رسمی انباشته می‌شود؛ درحالی‌که در اغلب اوقات انباشت قابلیت‌ها از طریق یادگیری در تولید مهم‌تر است.

سوم، اقتصاد نئوکلاسیک به‌شدت ناهمگونی فعالیت‌های تولیدی را در داخل و بین بخش‌های تولیدی دست‌کم می‌گیرد. نه تنها موضوع «چه چیزی» (یعنی چه محصولی) را «چگونه» تولید می‌کنید (یعنی فناوری‌ها و سازمان‌های مورد استفاده) نادیده می‌گیرد، بلکه به این سوال که «کجا» تولید انجام می‌شود نیز توجه نمی‌کند: «فرض کلی این است که کارکردهای تولیدی در همه جا یکسان هستند؛ به‌طوری‌که عمده کالاهای کاربر بی‌تردید مزیت نسبی تولیدکنندگان با کمترین دستمزد هستند» که در واقعیت چنین نیست.

چهارم، اقتصاد نئوکلاسیک درک ضعیفی از جنبه «چه کسی» تولید دارد. صورت‌بندی اقتصاد به‌عنوان مجموعه‌ای از معاملات بین افراد، آن را از درک ماهیت جمعی تولید بازمی‌دارد. همان‌طور که توسط هربرت سایمون تاکید شده «به محض اینکه شرکت‌ها به چیزی بیش از نقطه‌های Nodes ساده در شبکه‌ای از معاملات تبدیل شوند، برای تبدیل شدن به تولیدکنندگان - تبدیل‌کنندگان عوامل تولید به محصولات - سوالات دشوار و مهمی برای نظریه مطرح می‌شود. بخش بزرگی از رفتار سیستم در حال حاضر در زیر پوست شرکت‌ها صورت می‌گیرد و شامل مبادلات بازاری صرف نمی‌شود.»

پنجم، اقتصاد نئوکلاسیک به‌طور سنتی افراد را به‌عنوان مصرف‌کنندگان سیری‌ناپذیر تصور می‌کند که پیوسته در پی به حداکثر رساندن مطلوبیت با به‌دست آوردن کالاها و خدمات بیشتر هستند. کار به‌عنوان ابزاری صرفا برای تامین مصرف و نوعی بی‌فایدگی همراه با درد دیده می‌شود که اوقات فراغت فرد را محدود می‌کند. در این چارچوب، رشد اقتصادی به‌عنوان وسیله اصلی افزایش درآمد فردی تلقی می‌شود که موجب افزایش مصرف و در نتیجه افزایش رفاه انسان می‌شود. در نتیجه، فقر عمدتا به‌عنوان نوعی محرومیت از مصرف، درک (و اندازه‌گیری) می‌شود.

Untitled-1 copy

فراتر از اقتصاد نئوکلاسیک یا درون آن؟ اصلاحات در اقتصاد نئوکلاسیک استاندارد و محدودیت‌های آن

اقتصاد نئوکلاسیک در چند دهه اخیر تغییراتی را تجربه کرده است. از اواسط دهه1970، شروع به شناسایی مشکلات مرتبط با اطلاعات نامتقارن کرد. از دهه1980، اقتصاددانان نئوکلاسیک که در سنت اقتصاد نهادی جدید (NIE) کار می‌کردند، با استفاده از مفهوم هزینه‌های مبادله، توضیحی درباره وجود شرکت ارائه کردند.

به‌رغم اهمیت این تحولات، همچنان این پیشرفت‌ها در داخل پارادایم نئوکلاسیک هستند. تمرکز اقتصاد اطلاعات همچنان تخصیص منابع، تبادل در بازار و مصرف است. به موازات آن، گفتمان توسعه شاهد ظهور دیدگاه‌های انسان‌گرایانه از دهه1970 بود که با رویکرد «نیازهای اساسی» و دیدگاه «کوچک زیباست» شروع شد - یعنی دیدگاهی که برنامه‌های توسعه باید پایین به بالا و بر مداخلات میکرو و مویرگی متمرکز شوند. رویکرد اومانیستی با ظهور رویکرد قابلیت آمارتیاسن (Capability Approach) در دهه1980 تقویت شد که در دهه1990 نفوذ پیدا کرد. رویکرد قابلیت دیدگاه استاندارد نئوکلاسیک رفاه مبتنی بر معیارهای مطلوبیت‌محور و طرز تفکر تقلیل‌گرایانه آن درباره مطلوبیت را به‌عنوان نتیجه درآمد یا داشته‌های کالایی به چالش کشید.

رویکرد قابلیت دیدگاهی از توسعه را به‌عنوان گسترش آزادی‌ها یا ارزش نهادن به «موجودات و اعمال» پیشنهاد کرد. همان‌طور که بعدا توسط سِن اشاره شد، بر خلاف دیدگاه BLAST «خون، عرق و اشک» اقتصاددانان کلاسیک توسعه، رویکرد قابلیت دیدگاه توسعه GALA - «فائق آمدن با کمی کمک» را پیش برد که توجیهاتی را برای آنچه امسدن بعدها آن را «اقدامات تسکین فقر پایین به بالا» نامید، ارائه می‌دهد.

حتی درحالی‌که رویکرد قابلیت از اقتصاد نئوکلاسیک به‌دلیل تمرکز صرف آن بر مصرف مادی انتقاد می‌کند، این رویکرد با برخی از دیدگاه‌های اساسی آن اشتراک دارد. اولا این یک رویکرد فردگرایانه است، مانند اقتصاد نئوکلاسیک و در نتیجه ابعاد جمعی اقتصاد را نادیده می‌گیرد. ایوانز در انتقاد از سِن به‌خاطر اینکه هنوز یک «لیبرال خوب منچستری» است، توجه را به این واقعیت جلب می‌کند که «توانایی من برای انتخاب زندگی‌ای که برای آن ارزش قائل هستم اغلب به امکان کنش مشترک من با دیگرانی بستگی دارد که برای چیزهای مشابهی ارزش قائل هستند» و نتیجه می‌گیرد که «قابلیت‌های فردی به قابلیت‌های جمعی بستگی دارد».

دوم، رویکرد قابلیت دیدگاه مبتنی بر مصرف مشترکی با اقتصاد نئوکلاسیک درباره رفاه انسان دارد؛ زیرا بیشتر بر استفاده از منابع متمرکز است تا ایجاد آنها، حتی اگر مصرف را به‌طور گسترده‌تری تعریف کند. این امر باعث می‌شود که نقش تولید در اقتصاد و امکان تصور افراد به‌عنوان تولیدکننده نادیده گرفته شود. سوم، این دو ویژگی، وقتی با هم ترکیب شوند، باعث می‌شود که رویکرد قابلیت از موضوع قابلیت‌های تولیدی جمعی غفلت کند (آنچه امسدن به‌عنوان «ساخت اجتماعی دارایی‌های رقابتی» تعریف ‌می‌کند و اهمیت تحول ساختار تولیدی یک کشور را به‌عنوان اساسی‌ترین عامل توسعه دست کم می‌گیرد) .

نتیجه، یک اتحاد ناخواسته و معمولا غیررسمی بین اقتصاد نئوکلاسیک و رویکرد قابلیت از دهه1990 بوده است. توسعه و کاهش فقر مترادف شده‌اند و نقش حیاتی تحول تولید نادیده گرفته شده است. این امر همچنین منجر به غفلت از اشتغال کامل و مولد به‌عنوان یک بعد حیاتی توسعه شده است. علاوه بر این، سوگیری فردگرایانه رویکرد غالب به این معنی است که آموزش ابتدایی، بهداشت و توانمندسازی همان‌طور که در اهداف توسعه هزاره منعکس شده است، صحنه اصلی گفتمان توسعه را اشغال کرده‌اند؛ درحالی‌که طرح‌های فردگرایانه کاهش فقر، مانند تامین مالی خرد یا نقل و انتقالات نقدی مشروط به‌عنوان سیاست‌های «توسعه» ترویج می‌شوند.

عواقب دنیای واقعی

بی‌توجهی به تولید و اشتغال توسط اقتصاد نئوکلاسیک فقط یک مشکل آکادمیک نیست. این امر تاثیرات منفی فراگیر بر سیاست‌های توسعه در دنیای واقعی داشته است. اول، همان‌طور که امسدن تاکید کرده، اقتصاد نئوکلاسیک با توجه به تمرکزش بر بازارها و بی‌توجهی به تولید، توسعه را به‌عنوان «فرآیند نامحدود کاهش شکست‌های بازار» می‌بیند. با این حال، او استدلال می‌کند که «از منظر تولید، این یک فرآیند ساخت و تحکیم [شکست‌های بازار] است»، به این معنا که بسیاری از شکست‌های بازار مظاهر تحولات پویا در حوزه تولید هستند که در کانون توسعه اقتصادی قرار دارند. به‌عنوان مثال، انحصارها اغلب نتایج نوآوری هستند؛ اما اگر آنها را مانند اقتصاد نئوکلاسیک به‌عنوان یک شکست بازار ببینیم که باید «اصلاح شود»، احتمالا سیاست‌هایی را اجرا می‌کنیم که پویایی اقتصاد را کاهش می‌دهد. در واقع، کشورهای در حال توسعه به‌طور فزاینده‌ای ترغیب شده‌اند تا سیاست رقابتی به سبک آمریکایی را اجرا کنند که بین انحصارهای ناشی از نوآوری و انحصارهای ناشی از رفتارهای غارتگرانه تفاوتی قائل نمی‌شوند.

دوم، دیدگاه نئوکلاسیک تولید به‌عنوان فرآیندی ساده از ترکیب عوامل تولید غیرتخصصی بر اساس روش‌های کاملا شناخته‌شده و قابل انتقال، تاثیرات مهمی بر سیاست‌های تجاری و صنعتی داشته است. ازآنجاکه فرض می‌شود قابلیت‌های تولیدی در همه کشورها یکسان است، هیچ توجیهی برای حمایت از صنایع نوزاد وجود ندارد که از طریق آن فضایی ایجاد می‌شود که در آن تولیدکنندگان کشورهای در حال توسعه با قابلیت‌های تولیدی پایین‌تر می‌توانند در افزایش قابلیت‌های خود سرمایه‌گذاری کنند. علاوه بر این، عدم شناخت ماهیت تخصصی نهاده‌های عوامل تولید در صنایع، به این دیدگاه رایج - اما اشتباه - اعتبار بخشیده است که سیاست صنعتی، حتی اگر مورد استفاده قرار گیرد، باید «افقی» باشد، یعنی باید به جای ارائه حمایت‌های هدفمند برای صنایع، شرکت‌ها یا فناوری های خاص، متمرکز بر افزایش عرضه عوامل تولیدی که مورد استفاده همه صنایع هستند، باشد.

سوم، فرض نئوکلاسیک همگنی تولید نیز از این دیدگاه حمایت می‌کند که آنچه کشورها تولید می‌کنند اهمیتی ندارد. این مساله در این عبارت معروف از بحث سیاست صنعتی دهه 1980 در ایالات متحده این‌گونه بیان شده است: «مهم نیست که چیپس سیب‌زمینی تولید می‌کنید یا چیپ کامپیوتر.» این امر به نوبه خود باعث شده است که بسیاری از کشورهای در حال توسعه از وابستگی خود به کالاهای اولیه، مونتاژ ارزان یا خدمات با سطح پایین راضی باشند. با این حال، در درازمدت، فعالیت‌های اقتصادی مختلف، چشم‌اندازهای متفاوتی را برای رشد و توسعه فناوری به دست می‌دهند. بنابراین حتی از دیدگاه صرفا رشدمحور، فرض همگنی تولید پیامدهای منفی سیاستی دارد.

چهارم، بی‌توجهی نئوکلاسیک به ابعاد جمعی قابلیت‌های تولیدی منجر به از بین رفتن بسیاری از نهادهایی شده است که در توسعه قابلیت‌های تولیدی مهم هستند: همکاری سرمایه و نیروی کار درون شرکت‌ها؛ همکاری میان شرکت‌ها در داخل و میان بخش‌ها؛ تعاملات دولت و کسب‌وکار، شامل سیاست صنعتی؛ مشارکت بین صنعت، واسطه‌های فناوری بخش عمومی و دانشگاه.

پنجم، غفلت از تولید یک سوگیری طرفدار مصرف‌کننده در ارزیابی سیاست ایجاد کرده است. اقتصاد نئوکلاسیک انسان‌ها را عمدتا به‌عنوان مصرف کنندگان فردگرا تصور می‌کند، نه کارگرانی که بخشی از تقسیم کار اجتماعی هستند و کار در زندگی آنها نه تنها منبع غیرمفیدی نیست، بلکه منبع هویت، احترام به خود، خودشکوفایی و همبستگی است. بسته سیاستی حاصله همان چیزی است که امسدن آن را روش‌های «توده‌ای» کاهش فقر نامید که با تکیه بر افزایش قابلیت‌های فردی و تشویق استفاده از آنها از طریق اقداماتی مانند اعتبارات خرد و نقل و انتقالات نقدی انجام می‌شود. امسدن در آخرین آثار خود از این دیدگاه که نسخه‌ای از قانون Say است (مبنی بر اینکه عرضه، تقاضای خود را ایجاد می‌کند) انتقاد کرد که به اشتباه معتقد است هنگامی که ما توانایی‌های جویندگان کار را بهبود می‌بخشیم، در پاسخ مشاغل جدیدی که نیاز به قابلیت‌های بالاتری دارند ایجاد می‌شوند و تولید به آرامی متحول خواهد شد.