علی سرزعیم

اگر مطبوعات داخل و یا خارجی را نگاه کرده باشید، قطعا به موضوع بحران اقتصادی در آمریکا برخورد خواهید کرد. روزنامه دنیای اقتصاد نیز در مقاطع مختلف ذکری از این مساله به میان آورده و تلاش کرده است تا ریشه‌های آن را برای خوانندگان خود معرفی کند. دلیل این توجه، اهمیت ابعاد اقتصاد آمریکا است.

اقتصاد آمریکا در حال حاضر چیزی بالغ بر یک چهارم اقتصاد جهان را تشکیل می‌دهد و تحولات آن تاثیر مشخص و محسوسی بر اقتصاد دیگر کشورها برجا می‌گذارد. حداقل تاثیری که کشور ما از تحولات اقتصاد آمریکا و تبعات آن می‌پذیرد از خلال بازار نفت است. رکود اقتصادی در آمریکا و سایه افکندن این رکود بر دیگر کشورها می‌تواند موجب گردد تا تقاضا برای نفت کاهش یابد؛ اما از سوی دیگر با رکود بازار مسکن و بازار سرمایه در آمریکا، بورس بازان به سراغ بازار نفت آمدند و موجب شدند تا قیمت‌های نفت تا مرز کنونی افزایش یابد.

نکته جالبی که در این دوران شاهد آن بودیم، برداشت‌های غیرمتعارفی است که از این تحولات صورت گرفت. از یک سو افزایش شدید قیمت نفت نشان داد که بر خلاف انتظارات بسیاری از افراد سیاسی، نفت سلاح خیلی برنده‌ای نیست.

برخی سیاسیون تصور می‌کردند که اگر قیمت نفت چند برابر شود و مسلمانان از نفت به عنوان یک سلاح استفاده کنند، جهان غرب به سرعت به زانو در خواهد آمد. واقعیت آن است که تجربه سال‌های اخیر نشان می‌دهد که اقتصاد جهانی در برابر افزایش بی‌سابقه قیمت نفت مقاومت سختی از خود نشان داده و قیمت نفت نتوانسته رکود چشم‌گیری بر جهان حاکم کند. بنابراین باید به امتیاز نفت به شکل واقع‌بینانه‌ای نگریست. از سوی دیگر شاهد آن بودیم که در برخی محافل مذهبی و سیاسی این تعبیر رواج یافت که بحران اقتصادی آمریکا نشان از آن دارد که دوران حیات این اقتصاد و اقتصاد دیگر کشورهای غربی به پایان رسیده است. حتی برخی مسوولان کشوری، بحران اقتصادی در آمریکا را دال بر ناکارآیی علم اقتصاد تعبیر می‌کردند و بر لزوم طراحی سیاست‌های اقتصادی مستقل از اصول علم اقتصاد تاکید می‌کردند. با تعجب شاهد آن بودیم که برخی چپ گرایان با مسرت تحقق پیش‌بینی مارکس را در آینده‌ای کوتاه به یکدیگر وعده می‌دادند و بر صحت دیدگاه‌های خود مبنی بر فروپاشی نظام سرمایه داری به دلیل تعارضات درونی آن تاکید می‌کردند. در روزهای اخیر اخبار ضد و نقیضی از اقتصاد آمریکا به گوش می‌رسد. بن برنانکی که اینک سکاندار هدایت اقتصاد این کشور است، خبر از عبور آمریکا از بحران می‌دهد؛ اما این خبر را محتاطانه و مشروط به شرایطی مطرح می‌سازد. پیش از اینکه این خبر نیز مطرح شود، تحلیل‌هایی که توسط اقتصاددانان مطرح شده بود، همه دلالت بر عمر کوتاه بحران اقتصادی آمریکا داشتند؛ چرا که علم اقتصاد به مرور زمان توانسته راه حل‌هایی را عرضه کند که موجب شود تا اقتصاد نوسانات کمی را داشته باشد. در واقع علم اقتصاد کلان به‌رغم تحولاتی که در دو دهه اخیر تجربه کرده است، بازهم توانسته در ۵۰ سال گذشته عملکرد خوبی از خود برجای گذارد. در کشورهای غربی که از آموزه‌های علم اقتصاد کلان بهره برده‌اند، شاهد رشد مستمر و نوسانات اندک بوده ایم که این امر یک موفقیت بزرگ برای علم رو به تکامل اقتصاد به شمار می‌آید.

به عبارت دیگر غربی‌ها برخلاف بسیاری از ایرانیان که مترصد دیدن بحران اقتصادی در کشوری هستند تا آن را مستمسکی برای بی‌فایده قلمداد کردن اقتصاد نمایند، بحران‌های اقتصادی را دلیلی برای استفاده دقیق‌تر از علم اقتصاد نموده‌اند. بحران‌های اقتصادی در گذشته موجب فربه‌تر شدن علم اقتصاد گردیده و لزوم توجه بیشتر سیاست‌گذاران را به آموزه‌های سیاست‌گذاری اقتصاد یادآور شده است. نتیجه این رویکرد مثبت نیز کاهش نوسانات اقتصادی در این کشورها بوده است؛ اما در کشور ما متاسفانه غرب ستیزی و علم گریزی معجون بدی را فراهم ساخته که نتیجه آن حرمان از یافته‌های علم اقتصاد و نوسانات شدید متغیرهای اقتصادی بوده است. نکته دیگری نیز در این مقام شایان ذکر است؛ در کشورهای توسعه یافته حساسیت نسبت به تغییر متغیرها بسیار زیاد است. بنابراین یک افت جزئی در متغیرهای کلان اقتصاد نوعی بحران قلمداد می‌شود؛ در حالی که در فرهنگ عامه کشور ما چنان با نوسانات بزرگ اقتصادی خو گرفته ایم که حتی وقتی کسری بودجه به ۵۰درصد کل بودجه رسیده بود، کمتر کسی سخن از بحران اقتصادی به میان می‌آورد. با یک مثال می‌توان مساله را توضیح داد. غالبا شاگردان ممتازی که نمره هایشان در فاصله ۲۰-۱۹ نوسان می‌کند و در این فاصله رقابت می‌کنند، اگر نمره ۵/۱۸ بگیرند احساس افت شدید می‌کنند و ممکن است دچار سرخوردگی شوند؛ اما کسانی که به نمرات پایین عادت کرده‌اند افزایش یا کاهش ۲ نمره را دلیلی برای سرخوردگی نمی‌دانند.

با این تشبیه مشخص می‌شود که چرا وقتی رشد اقتصادی آمریکا یک‌درصد افت می‌کند، همه از بحران سخن می‌گویند؛ اما در اقتصاد ما افت‌های سه تا ۴ درصدی نیز گرهی بر ابروها نمی‌نشاند. در چنین مواقعی مقصود از بحران در اقتصاد به معنی فروپاشی نظام اقتصاد بازار و تحقق پیش‌گویی مارکس و دیگر چپ‌گرایان نیست، بلکه افتی در اقتصاد است که می‌توان با بهره‌گیری از آموزه‌های علم اقتصاد آن را برطرف کرد.