فقدان لویاتان افغانی
هرچند تاریخ افغانستان نشان از این درد مزمن دارد، اما بالاخص از دهه ۱۹۷۰ و با کودتای کمونیستی که به سقوط ظاهرشاه منجر شد و رونمایی از جمهوری دموکراتیک افغانستان، این کشور وارد دور باطل جنگهای بیپایان شد. نه ورود شوروی در قرن بیستم به افغانستان و نه ورود ایالات متحده در قرن بیستویکم توانست منجر به خلق لویاتان شود. دولت مرکزی که باید انحصار زور و اسلحه، را از آن خود کند تا دیگران از به چالش کشیدن آن خودداری کنند و امنیت ریشه بدواند، هیچگاه در این راه موفق نبود.
هرچند افغانها میتوانند خوشحال باشند که ابرقدرتهای جهان را مجبور به خروج از کشور کردند و آن را نصرت الهی تلقی کنند؛ اما آنان از نعمتی که اکثریت کشورهای دنیا تحت لوای آن زندگی میکنند، بیبهرهاند. وقتی لویاتانی نباشد، امنیتی نیست و اگر امنیتی نباشد پیشرفتی نخواهد بود. هرچند وجود لویاتان لزوما به معنی امنیت و پیشرفت نخواهد بود، چون بسیارند کشورهایی که دچار لویاتانهای مستبدی شدهاند که خود لویاتان شیره جان شهروندان، آزادی و حق زندگی را از آنان سلب کرده، اما نبود آن حتما به معنی ناامنی و عقبماندگی و جنگ همه در مقابل هم است.
پس اگر اینچنین است، بدیهیترین دغدغه و نیاز افغانها، تشکیل دولت مرکزی مقتدر است. هرچند اینکه چه کسی بر سریر قدرت بنشیند و چگونه حکمرانی کند نیز حائز اهمیت است، اما رویکرد اپوزیسیون برای تحت فشار قرار دادن دولت مرکزی اگر منجر به فقدان لویاتان شود آنطور که در چند دهه اخیر شاهدش بودیم، ثمرهای به جز روشن نگه داشتن جنگ داخلی برای مردم افغانستان ندارد؛ آنچنانکه در چند دهه گذشته شاهدش بودیم.
بدون هیچ شکی، طالبان هنوز عصاره جان سیسال گذشته خود را دارد، نمیتوان این چهره کریه را کتمان و از آنان طرفداری کرد. اما واقعیتی دیگر را نیز نمیتوان نادیده گرفت؛ نیروهای ائتلاف در بیستسال گذشته بارها و بارها یک منطقه را پاکسازی میکردند و درست وقتی مطمئن میشدند دیگر خبری از شورشیان نیست، آنان باز از خاک برمیخاستند. همین وضعیت را نیروهای شوروی نیز در دهه ۱۹۸۰ تجربه کردند و عامل عقبنشینی آنان نیز همین بود. به عبارت دیگر، نیروی متجاوز بهدلیل فقدان دولت مرکزی قوی، خیلی راحت میتواند افغانستان را اشغال کند؛ اما دقیقا از همان زمان مشکلات شروع میشود. این نوع مقاومت فقط وقتی میتواند تحقق یابد که بخش قابل توجهی از مردم و غیرنظامیان مناطقی که پاکسازی میشوند، همراه و همجهت با شورشیان باشند. به عبارت دیگر طالبان اگر مشروعیت حداقلی از سوی مردم افغانستان نداشتند، نمیتوانستند اینگونه قدرت را در کشور از آن خود کنند.
از این رو، به چالش کشیدن آنان با تداوم جنگ داخلی، نه تنها منجر به تداوم معضل فقدان لویاتان میشود، بلکه احتمالا با وجود مشروعیت ذکرشده، منجر به پیروزی مطلق اپوزیسیون هم نمیشود. در چنین وضعیتی چه بسا همراهی برای ساختن لویاتان و در عین حال استفاده از ظرفیتهای موجود برای هر چه فراگیرتر کردن حکومت آینده افغانستان، شاید تنها راهی باشد که دغدغهمندان و نیروهای سیاسی افغان باید آن را امتحان کنند. باشد که تاریخ آنان با وجود گروههای قومی، مذهبی متنوع بار دیگر روی آرامش و در پی آن پیشرفت را به خود ببیند.