بخش صد و چهل و دوم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
با این وجود، مورگنتا آنقدر آرمانگرا نبود که باور کند چنین سیستمی یکشبه ایجاد میشود. «هیچ نیازی نیست که بر میزان این کار با توجه به موانعی که فناوری و سیاست، داخلی و بینالمللی در راه دستیابی به آن قرار میدهد، تاکید شود.» اما چالشهای بزرگ موجب خلق تمدنهای بزرگ میشوند. پیشگامی در مساله مهار اشاعه هستهای به ایالاتمتحده فرصت میدهد تا بر هدف ملی خود در عرصه جهانی صحه بگذارد. «این همانگونه خواهد بود که در ابتدا بود؛ آنچه آمریکا برای خود انجام میدهد برای بشریت هم انجام میدهد و آزمایشگری [experimentation] سیاسی در مقیاس جهانی بهمنظور نجات نوع بشر در خط مستقیم جانشینی برای آزمایش [experiment] سیاسی است که در آغاز آن، آمریکا خود را به جهان عرضه کرد.» چیزهای زیادی در «هدف سیاست آمریکا» وجود دارد که منسوخ شده یا بیمورد است: برای مثال، نادیده گرفتن بومیان آمریکایی از سوی مورگنتا و نیز باور او به اینکه مشکل اجتماعی اصلی که کشور با آن مواجه است، فراغت بیش از حدی است که فراوانی بیش از حد به ارمغان آورده است. هنوز فاصله زیادی از آن داریم. نگرانی او در مورد انطباق آمریکایی خیلی «۱۹۵۰ ای» بهنظر میرسد و البته گسترش کمونیسم چیزی نیست که دلواپس آن باشیم؛ به بچه مدرسهایها دیگر آموخته نمیشود که در صورت حمله هستهای زیر میز خود پنهان شوند. (از سوی دیگر، گرمایش جهانی اکنون چیزی است که باعث ربودن خواب از چشمان ما شده است). با این وجود، مورگنتا در تمرکز خود بر قشربندی اجتماعی و اشاعه هستهای نمیتواند بهطور چشمگیری امروزی بهنظر رسد. برخلاف کمونیسم، این مشکلات هنوز از ما دور نشدهاند. منطقی است فرض کنیم که در نوشتههایی که پس از «هدف سیاست آمریکا» منتشر شد، مورگنتا بیشتر قدرت تحلیلی خود را به این دو نگرانی معطوف میسازد. در واقع ظرف چند سال بعد، او بهطور روزافزونی به سوی مسائل مربوط به امور داخلی روی آورد و از دولت خواست تا از «مواضع برابریطلبانهای حمایت کند که مطابقت نزدیکی با بهترین سنتهای آمریکا دارد.» در امور خارجی، او بارها و بارها هشدار داد که «مساله مهم» جنگ هستهای است. قدرت هستهای برای همیشه ماهیت سیاست خارجی را دگرگون کرد. این «تنها انقلاب واقعی بود که در ساختار روابط بینالملل از آغاز تاریخ به اینسو رخ داد زیرا بهطور شگرفی رابطه میان خشونت بهعنوان «وسیله» سیاست خارجی و «اهداف» سیاست خارجی را تغییر داد.» نظریهپردازی که این واقعیت جدید را فهمید موظف بود که «زمینه را برای نظم بینالمللی جدید آماده سازد.»
مسائل آینده آمریکا در سال ۱۹۶۰ ظهور و بروز یافت و ظاهرا وظیفه مورگنتا در سالهای آتی با شفافیتی نادر آغاز شد. او حتی انگیزهای برای خوشبینی یافت زیرا چنانکه در «هدف سیاست آمریکا» اعلام کرد، انگیزه شهروندان کشورش «برای تجدید هدف ملی قوی است.» اگر او برای سیاستهای عقلانی آمریکایی دلیلی برای امیدواری در داخل و خارج داشت، آن دلیل در «لحظهای تاریخی» میان «دوایت آیزنهاور» و «جان کندی» است؛ آنگاه که کار او کاری میهنپرستانه بهنظر میرسید که آمریکاییها را به درکی جدید از هدف ملی و تجدیدنظر از تصویر خودشان رساند؛ امری که او عاشقش بود. عنوان مجموعهای از مقالاتش که در سال ۱۹۶۲ منتشر شد این بود: «بازیابی و احیای سیاست آمریکا.» تغییر برای بهتر شدن همواره در ذهنش بود. سپس ویتنام فرا رسید.
فصل ۵
ویتنام
در اوایل دهه ۱۹۵۰، هانس مورگنتا مدتی از کارهای خود در دانشگاه شیکاگو فاصله گرفت تا سمت استاد میهمان در دانشگاه هاروارد را بپذیرد؛ همان جاییکه سمینار تحصیلات تکمیلی در روابط بینالملل را تدریس میکرد. در میان شاگردان وی برخی غولهای آینده در رشته روابط بینالملل بودند مانند زبیگنیو برژینسکی، ساموئل هانتینگتون و استنلی هافمن. اما برجستهترین شاگرد او هنری کیسینجر بود که پیشتر در دفاع از پایاننامه کارشناسیاش در مورد اشپنگلر، کانت و تویین بی همچون «افسانه» ظاهر شده بود. گفته شده که مشاور پایاننامه وی، ویلیام یاندل الیوت، پیش از اعطای عنوان شاگرد اولی یا عالیترین درجه فقط کمتر از یکسوم پایاننامه وی را خوانده بود (گفته نشده او از سر تحسین اینگونه خوانده بود یا از سر سرخوردگی). به مورگنتا گفته شد که با این جوان آیندهدار که ۱۹ سال کوچکتر از او بود آشنا شود و او از این دیدار چنان تحتتاثیر قرار گرفت که پستی در شیکاگو برای این جوان درنظر گرفت. اما کیسینجر در هاروارد ماند تا روی تز دکترای خود کار کند و بنابراین مورگنتا به «استاد غیررسمی» کیسینجر- البته دورادور- تبدیل شد.
این پایاننامه در سال ۱۹۵۴ تکمیل و سه سال بعد با عنوان «جهان ترمیم شده: مترنیخ، کاسلرو و معضلات صلح، ۱۸۱۲- ۱۸۲۲» منتشر شد. این اثر از بسیاری جنبهها جسورانه بود اما شاید جسورانهتر، تلاش او برای درک حال با بررسی گذشته نبود. بیشتر معاصران کیسینجر در دپارتمان علومسیاسی از روش شناسی معاصر برای تحلیل مسائل مدرن بهره میجستند، بهویژه تاثیر تسلیحات هستهای بر سیاست خارجی (مسالهای که کیسینجر بعدها در آن کامیاب شد) و حتی برخی نشان میدادند که کیسینجر غیرمتعارف ممکن است به فکر انتقال به دپارتمان تاریخ باشد. اما مانند مورگنتا و برخلاف بسیاری از عالمان سیاسی عصر خود، کیسینجر باور داشت که مطالعه تاریخ برای درک روابط بینالملل ضروری است. گذشته هرگز گذشته نیست.