رئیسجمهور خوب کیست؟
مرور سریع تاریخ ایران طی دو قرن اخیر گواه آن است که این پرسش از زمان امیرکبیر برای ایرانیان مطرح بوده است. اما گویا امیرکبیر در آخرین لحظات عمر بابرکت خود به نتیجه متفاوتی رسید و آن را در این عبارات خلاصه کرد: «ابتدا فکر میکردم که مملکت، وزیر دانا میخواهد و مدتی بعد به این نتیجه رسیدم که مملکت، شاه دانا میخواهد اما اکنون میفهمم که مملکت، ملت دانا میخواهد.»
این سردرگمی فکری در سالهای پس از شکست امیرکبیر در پیشبرد اهداف توسعه ملی، همواره در جامعه فکری ایران باقی ماند که آیا «عبور از عقبماندگی» و «حرکت در مسیر توسعه»، نیازمند حکمران خوب و داناست یا ملت دانا؟ این در حالی است که یک قرن قبل از امیرکبیر، چنین پرسشی در جهان توسعه یافته به بایگانی سپرده شده بود؛ پرسشی که در جهان معاصر قطعا موضوعیت ندارد. واقعیات برآمده از تجربیات دو قرن اخیر در کنار تکمیل یافتههای علمی نشان میدهد این دو فاکتور حتی اگر شرط لازم برای توسعه، آبادانی و رفاه یک کشور باشند شرط کافی نیستند و باید بهدنبال فاکتور بسیار مهمتری بود که به «اصول حکمرانی اقتصادی» مربوط میشود. در این دو قرن تنها کشورهایی توانستند رویای امیرکبیر یعنی زدودن چهره کریه فقر را جشن بگیرند که به یافتههای علمی در لایههایی فراتر از تکنیکهای سیاستگذاری و مهارتهای مدیریتی بها دادند.
پس پرسش درست چیست؟ نیم قرن پیش، اقتصاددان پرآوازهای گفت: «بسیار زیباست که به افراد خوب رای بدهیم اما این کار، روشی برای حل مشکلات نیست؛ روش حل مشکلات آن است که فضای سیاستگذاری بهگونهای طراحی شود که افراد ناخوب و اشتباهی هم مجبور شوند کار درست را انجام دهند.» این نوع نگاه به حکمرانی بهتدریج ادبیاتی را شکل داد که افق جدیدی برای پیشبرد اهداف توسعه ذیل عنوان «حکمرانی خوب» گشود. راهحل «حکمرانی خوب» برخلاف تعاریف آشفته نهادگرایان وطنی، برای گشودن باب تمایز با «حکمرانی بد» مطرح نشد؛ چراکه اصولا «حکمرانی بد» در فهرست راهحلها نیست، بلکه دقیقا در مقابل راهحل «حکمران خوب» مطرح شد تا روشن سازد که این راهحل کار نمیکند. چراکه ملاک، حال افراد است و افراد به ظاهر خوب امروز، معلوم نیست چهار سال بعد یا هشت سال بعد، همین فردی باشند که امروز از خود به نمایش میگذارند.
اهمیت پارادایم «حکمرانی خوب» به جای «حکمران خوب» تا حدی است که میتوان ثابت کرد در صورت عدم رعایت اصول حکمرانی خوب در یک اقتصاد، کارنامه نهایی قطعا قابلقبول نخواهد بود چه حکمرانان خوب و درستکار باشند و چه بد و اشتباهی. به همین دلیل آنچه اهمیت دارد اصول حکمرانی اقتصادی است و تا این اصول حاکم نشود گرهی از مشکلات باز نخواهد شد. اینکه این اصول چیست و چه قواعدی باید حاکم شود تا به جای اینکه بازی برد-باخت در جامعه برپا شود بازی برد-برد جریان یابد و افراد بدون تعدی به حقوق دیگران و بیتالمال، خلق ثروت کنند از زمان آدام اسمیت تا دوره معاصر مطرح بوده است و مساله نامکشوفی در این زمینه وجود ندارد، اما آنچه همواره غایب یا مغفول بوده است باور به این نگاه علمی برای چارهجویی مشکلات است. عجماوغلو، اقتصاددان معاصر، اصول حکمرانی خوب را بهطور خلاصه، حاکمیت «قواعد همهشمول» یا «نهادهای فراگیر» میداند. اینکه کرهشمالی در قعر کشورهای فقیر قرار میگیرد و کرهجنوبی به قله رفاه و آبادانی میرسد نهتنها ربطی به تفاوت فرهنگی و نژادی و جغرافیایی ندارد (که کاملا با این سه شاخص مشابه همدیگرند) بلکه به اخلاق فردی حاکمانشان هم ربطی ندارد و فقط به اصول حکمرانی اقتصادی مرتبط است که در کرهجنوبی بسیار شبیه و نزدیک به «حاکمیت نهادهای فراگیر» است و در کرهشمالی بسیار متفاوت و دور از حاکمیت این نهادها.
اصول حکمرانی اقتصادی، چراغ راهنمای سیاستگذاری هستند و در غیاب این اصول نهتنها تکنیکهای سیاستگذاری به کار نمیآید، بلکه سیستم مدیریتی نیز فلج میشود و به همین دلیل آنان که فکر میکنند مشکل کشور، سوءمدیریت است از علت غافل هستند و پرداختن به معلول تا بقای علت، گرهگشا نخواهد بود. در غیاب این اصول، سیاستگذاریهای اقتصادی فاقد نظم منظومهای و سازگاری سیستمی بوده و در بهترین حالت حتی اگر باعث عقبگرد جامعه نشوند، همدیگر را خنثی خواهند کرد. راهحلهای جزیرهای و مجزا از یک کل به هم پیوسته برخلاف تصورات سادهاندیشانه، ناشی از عدم اقتدار مدیران ارشد نیست، بلکه ناشی از نبود یک «ابرراهحل جامع» است که جز با تکیه بر اصول حکمرانی اقتصادی در دسترس قرار نمیگیرد و این ریشه همه مشکلات نیم قرن اخیر در اقتصاد ایران است.