فرماندهای که خار چشم منافقان بود + عکس
سردشت روزهای سختی را به خود دیده است؛ سرزمینی غرق در آتش و خون و زخم خورده از دشنه فرزندان نااهل خود. روزهایی که حملههای مکرر دشمن بعثی از یک طرف و فشار ضد انقلاب از طرف دیگر، طاقت مردم را طاق کرده و شهر به نفس نفس افتاده بود.
روزهایی که گویی تمامی نداشت و سایه شوم جنگ روی خوابهای شیرین کودکان سردشت سنگینی میکرد تا اینکه مردانی خستگیناپذیر از جای جای ایران سربرآوردند؛ مردانی به پاکی باران و استواری کوهستان. مجاهدانی نستوه که دل از همه دلبستگیها بریدند و شانه به شانه هم دادند تا طعم تلخ محرومیت و مظلومیت را از کام مردمان شیرین زبان کردستان بزدایند.
اهل یک شهر نبودند و آشنایی قبلی با هم نداشتند؛ عشق، تنها ویژگی مشترکشان بود و دغدغه مشترکشان هم اینکه «مبادا حرف امام(ره) زمین بماند». ستارگان تابناکی که از خورشید وجود حاج «حسن شاطری» مرد روزهای سخت جنگ روشنی میگرفتند و حالا این روزها در غربت غریب زمین، جای خالیشان بیشتر از پیش احساس میشود.
شهید محمدرضا شمس از لرستان، شهید کمرهای از نراق، شهید معدنی پور از هشتگرد کرج، شهید کلهر از قزوین، شهید علی احمدی از زنجان، شهید ضرغام امیری از شیراز و شهید حاج اکبری از تهران.
زاده الوند؛ فرزند سردشت
شهید حمیدرضا یکن آبادی، خورشید دیگری از این جمع بود؛ شیرمردی که گرچه زاده الوند بود، اما آنچنان با اهالی سردشت انس گرفته که نام آور نامدار خطه کردستان ایران شد. اهل «مَریانَج» بود؛ شهری به وسعت عشق در استان همدان. خطه صفا، سخاوت، ولایتمداری و غیرت.
شهری که با همه کوچکی، یار بزرگی برای روزهای سخت انقلاب بود و نهتنها بیشتر مردانش در جبهههای نبرد حضور داشتند که زنانش نیز با پخت نان و تأمین آذوقه، دو لشکر را پشتیبانی میکردند. عشقی که از مکتب عاشورا سرچشمه میگرفت و ریشه در تاریخ کهن این سرزمین دارد که هنوز هم مراسم دهه محرم و عاشورای «مریانج» در استان همدان و حتی غرب کشور شهره است و پذیرایی عاشقانه از زائران اربعین نیز بر حرارت آن افزوده است.
و جای تعجب نیست اگر این شهر، زادگاه شیرمردانی باشد که نامشان بر تارک جهاد و شهادت الوند میدرخشد؛ مردانی چون حمیدرضا یکن آبادی که با همه جوانی، بزرگ بود و تا آخرین لحظه از خدمت بیمنت به مردم دریغ نکرد.
او در بیست و یکمین روز از سومین ماه سال 1344 متولد شد تا سرباز شجاعی باشد برای پیر و مرشدی که دور از وطن بود. پدرش کشاورز بود و با عرق جبین و زحمت برای کسب روزی حلال تلاش میکرد؛ هرچند دست تقدیر، چندان امان نداد که او بزرگ شدن نهال نازک فرزند را تماشا کند و حمید، سایه گرم پدر را در هشت سالگی از دست داد.
او در دامن پر مهر مادری صبور و رنجدیده زندگی کرد و درس خواند و هنوز نوجوان بود که جنگ تحمیلی عراق بر ضد ایران آغاز شد. حمید که روح بلندش تاب ماندن در زادگاه را نداشت و برای حضور در خط مقدم نبرد بیقراری میکرد؛ داوطلب حضور در مناطق عملیاتی شد، اما خواهش مادر، مانع او شد.
برادرش از روزهای آغازین جنگ به مناطق عملیاتی کردستان رفته و مادر نمیتوانست فراق هر دو پسر را همزمان تحمل کند؛ هرچند تقدیر، آخر کار خود را کرد و حمید رسته از بند دنیا به بلندای آسمان پرکشید. دبیرستان را که تمام کرد با اصرار فراوان راهی جبهه شد و به جایی رفت که زیر آتش دشمن بعثی و چکمه منافقان، مچاله شده بود.
الفت و صمیمیت او با مردم سردشت عمیق بود؛ آن قدر که هنوز عکسش زیر توری قرمز رنگ بر تاقچه بسیاری از خانههای روستایی خودنمایی میکند که حمید فرزند آنها نیز بود. او در مدت کوتاهی چنان جای خود را در دل مردمان مهربان و سخاوتمند این سرزمین باز کرد و هم سفره هر روزشان شد که با گذشت 30 سال از رفتنش، هنوز از او به نیکی یاد میکنند با اینکه در مذهب و نژاد با یکدیگر تفاوت داشتند.
تنها اخلاص، تواضع ذاتی و دلسوزی مثالزدنی برای مردمان محروم این خطه بود که توانست از او فرماندهای محبوب بسازد. سال 1364 وارد جبهه شد و خدمت سربازی را در سپاه مهاباد گذراند؛ دورهای که توانمندی و شایستگی او را جلوهگر ساخت و به فرماندهی پادگان آموزشی شهید دستغیب در منطقه ای بین مهاباد و میاندوآب منصوب شد.
گرچه فرمانده بود، اما با سربازان، رفیق بود و مهربانی و تدبر با روح پاکش گره خورده بود؛ ویژگی بارزی که از او فرماندهای لایق و محبوب قلب مردم ساخت. پس از گذراندن خدمت سربازی، مسئول واحد ادوات سپاه مهاباد و آموزش و سازماندهی یگان رزم سپاه شده و سپس معاون گردان پدافندی «خلیفان» در مهاباد شده و مدتی هم سرپرست یکی از گردانهای آفندی منطقه «اُشنویه» شد.
حمید که در مهاباد توانسته بود نظر فرماندهان وقت سپاه را به خود جلب کند به دلیل کاردانی و شجاعت بالا به عنوان «فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(ع)» در منطقه «نلاس» سردشت منصوب شد. او چند سال در این منطقه به مقابله با ضد انقلاب، رسیدگی به محرومان و انجام کارهای فرهنگی پرداخت و توانست رابطه عمیقی با اهالی منطقه که همگی از برادران اهل سنت بودند؛ برقرار کند.
حضور موفق او در سردشت سبب شد تا فرماندهی اطلاعات تیپ به او پیشنهاد شود، اما پیش از انتصاب، روح بلندش که بیش از این تاب ماندن در زندان خاک را نداشت به بلندای افلاک پر کشید.
فرماندهای که خار چشم منافقان بود
شهید حمیدرضا یکن آبادی، خار چشم دشمنان قسمخورده انقلاب بود و آنها از رابطه عمیق او با مردم سردشت به وحشت افتاده بودند. او آن چنان غرق خدمت به مردم منطقه و مبارزه با ضد انقلاب بود که گاه، ماهها به خانواده سر نمیزد و مادرش به سختی و با تحمل دوری راه به دیدار فرزند میرفت.
حمیدرضا یکن آبادی نه تنها فرماندهای شجاع و بصیر که در ورزش هم سرآمد بود و از پیشکسوتان رشته رزم آوران اسلام(کونگ فو) در همدان به شمار میرود. شرح دلاورمردیهای این شهید بزرگوار در قدر این قلم نمیگنجد، اما به قدر جرعهای از اقیانوس بیکران شخصیت و منش او از زبان خانواده، دوستان و همرزمان روایت میشود؛ باشد که آغازی باشد بر شناخت بیشتر شخصیت والا و کمنظیرش.
مهره مهم مقابله با ضد انقلاب در جبهه غرب
سردار عابدین خرم، فرمانده سپاه عاشورا، شهید یکن آبادی را مهره مهم مقابله با ضد انقلاب در جبهه غرب دانسته و میگوید: حمیدرضا جوانی انقلابی و رزمندهای حماسی بود که توانست تعداد زیادی از اهالی سردشت را جذب کرده و برای برقراری امنیت منطقه به کار گیرد.
عشق به ولایت در وجود او موج میزد و جوانی دوستداشتنی و علاقهمند به انقلاب اسلامی بود که هنوز یاد و نامش در بین مردم منطقه سردشت زنده است. یادم هست شهید یکن آبادی برای مدت کوتاهی، فرمانده پادگان شهید دستغیب مهاباد شد و به جای اینکه خوشحال شود؛ اندوهگین شد چراکه علاقهمند به حضور در خط مقدم و پیوستن به دوستان شهیدش بود. آن روز شور و شوق حمیدرضا یکن آبادی برای شهادت در چهره و کلامش، ملموس و با همه وجود آماده پروازی ملکوتی بود.
فرماندهای که بر قلبها حکومت میکرد
هادی یکن آبادی از فرماندهان دوران دفاع مقدس که عمری را در دفاع از انقلاب و وطن سپری کرده به معرفی بیشتر برادر میپردازد. وی، رمز محبوبیت برادرش در بین مردم سردشت را چنین بیان میکند: حمیدرضا به طور ذاتی فردی بشاش، گشادهروو مهربان بود؛ ضمن اینکه در دامن پدر و مادری ساده و زحمتکش بزرگ شده بود.
از طرف دیگر ویژگیهایی چون سخاوت، میهماننوازی، صراحت و سلحشوری در زادگاه ما «مَریانج» شهره است و همه اینها دست به دست هم داد تا شخصیت والای شهید یکن آبادی شکل گیرد. یادگیری سریع گویش کردی در ایجاد رابطه صمیمانه او با مردم سردشت هم تأثیر بسیاری داشت و در کنار مبارزه نظامی برای اهالی آن خطه، برادری دلسوز و خدمتگزار بود.
شهید یکن آبادی، فردی مردمدار و متواضع بود و از هیچ کاری برای خدمت به مردم دریغ نمیکرد تا جایی که حتی دستمزد اندکی که از سپاه میگرفت را صرف رسیدگی به خانوادههای محروم و کم بضاعت میکرد. او با برادران اهل سنت از ماموستاها گرفته تا روستاییان دوست بود، اما بیشتر به دیدار مستضعفان میرفت و مهمان سفره ساده محرومان بود.
جوانمردی، منش پهلوانی و قامت ورزشکاری، او را به عنوان «فرماندهای محبوب» در سردشت زبانزد کرده و این موضوع، ضد انقلاب را عصبانی کرده بود. حمید به راستی فرزند کردستان بود و اهالی سردشت، او را عضوی از خانواده خود میدانستند تا جایی که یادم هست سالها پس از شهادتش، وقتی اتفاقی به منزل یکی از روستاییان رفته بودم؛ عکس زیبایی از برادرم را در حال گرفتن وضو و آماده شدن برای نماز دیدم؛ عکسی که خود ما نداشتیم. صاحبخانه وقتی متوجه موضوع شد؛ عکس را به من هدیه داد و گفت: «خودم این عکس را از او انداختهام».
سنگ تمام اهالی سردشت برای فرزند الوند
های یکن آبادی با اشاره به چگونگی شهادت برادرش هم میگوید: حمیدرضا برای مبارزه با گروهک تروریستی دموکرات تا جایی که میتوانست ایستادگی کرد و در این مسیر به شهادت رسید. او و دوستش «حسین محمدی» از پیشمرگان کرد مسلمان 25 خرداد 1369 در حال بازگشت از مراسم ترحیم یکی از روستاییان به کمین گروهک تروریستی دموکرات گرفتار شده و ر در محور عملیاتی «نلاس» سردشت، مظلومانه به شهادت رسیدند.
خبر شهادتش را که شنیدم؛ اندوه عمیقی وجودم را فراگرفت زیرا از من کوچکتر بود، اما روحیه خود را حفظ کرده و خودم را به سردشت رساندم. لحظه سختی بود وقتی که روز بعد، پیکر زخمی حمیدرضا با دستمالی که به سرش بسته بودند را مشاهده کرده و چهره زیبا و معصومش که حالا زیباتر هم شده بود را بوسیدم.
شهید یکن آبادی در سردشت و مهاباد با شکوه تمام و حضور جمعیت بسیار تشییع شد و تعداد زیادی از اهالی منطقه هم در قالب چند دستگاه اتوبوس و مینی بوس به زادگاهمان شهر مریانج آمده و در مراسم تشییع و ترحیم او شرکت کردند.
تعداد برادران اهل سنت کردزبان آن قدر زیاد بود که علاوه بر منزل پدری برای آنها چادر نیز زدیم و مادرم با روی باز از همه پذیرایی کرد. مردم مهربان و قدرشناس خطه کرد در سردشت، مهاباد و پیرانشهر با هزینه شخصی برای حمید، مجالس متعددی برگزار کرده و وعدههای غذایی متعددی دادند.
شهید یکن آبادی در سردشت، محبوبیت و جایگاه بالایی داشت و از خدمت بیمنت به مردم این خطه و مجاهدت در مسیر انقلاب دریغ نکرد، اما نه مادرم که 13 سالی است به دیدار فرزند شتافته و نه برادران و خواهرانم هرگز برای معرفی این شهید اقدامی نکردهایم.
ما معتقدیم که میراثداری شهدا حق ما است نه میراثخواری و اگر فردی به دنبال معرفی شهدا باشد با او همکاری میکنیم، اما اینکه بخواهیم از عنوان او برای تبلیغ خودمان استفاده کنیم؛ خیر. مادرم به تأسی از حمیدرضا، حقوقی که از بنیاد شهید میگرفت را برای کارهای خیر هزینه کرده و به افرادی که نیاز داشتند کمک میکرد.
فرماندهای که همواره در خط مقدم بود
قدیر نامجو، برادر دیگر شهید یکن آبادی هم با بیان خاطراتی از او میگوید: با اینکه فرمانده بود، اما همیشه در نوک پیکان حمله بود و باوجود داشتن نیروهای مبارزاتی فراوان و اصرار فرماندهان برای ماندن در عقبه، خود به عملیات گشت و شناسایی میپرداخت.
او مانند بسیاری از فرماندهان مخلص دوران دفاع مقدس به نیروهای خود «بیا» میگفت نه «برو» و همین روحیه در کنار تواضع و مردمداری سبب بریدن بسیاری از فریبخوردگان از حزب دموکرات و پیوستن به انقلاب اسلامی شده بود. مهربانی حمید سبب شد تا بسیاری از مردم سردشت پس از شهادتش، نام او را برای فرزندشان برگزینند و حتی با اصرار فراوان، تقاضای خاکسپاری او در همان منطقه را داشتند.
شهید یکن آبادی فراتر از زمان میزیست
برای شناخت بیشتر ابعاد شخصیتی شهید یکن آبادی به سراغ دوستانش رفتیم؛ افرادی که خود، زاده سردشت هستند و روزهای مقابله با ضد انقلاب در دل آتش و خون را درک کردهاند:
کاوه بریاجی که از نزدیکترین دوستان شهید است؛ درباره او میگوید: تواضع و خونگرمی، ویژگی بارز حمید بود و بدون بزرگنمایی باید گفت که حمید بین همکارانش از نظر نفوذ در قلب مردم بینظیر بود. او توانسته بود با مردم منطقه و روحانیت، ارتباط عمیق برقرار کرده و مردمداری و مردمیاری او، حزب دموکرات را به شدت ناراحت کرده بود.
شهید یکن آبادی با مردم کرد انس گرفت و برایشان مدرسه و کتابخانه ساخت زیرا ارزش کارهای فرهنگی را بیشتر از مقابله با ضد انقلاب میدانست. او معتقد بود اگر سطح آگاهی مردم افزایش یابد؛ ضد انقلاب مجال فعالیت پیدا نمیکند و این نوع نگاه، نشانگر سطح بالای تفکر و اندیشه این شهید بزرگوار است. هرگز نماز شبش ترک نمیشد و اهل تملق و ریا نبود که اگر بود میتوانست جایگاه بالاتری از نظر نظامی داشته باشد.
حضور وحدتبخش سردار در سردشت
اسماعیل خضرزاده، بازنشسته آموزش و پرورش سردشت و دوست شهید یکن آبادی نیز تواضع، اخلاص و شجاعت را سه ویژگی مهم این سردار رشید دانسته و میگوید: این سه ویژگی در کنار تسلط حمید به گویش کردی از او فرمانده لایقی ساخته بود و همواره تبسم بر لب داشت. شهید یکن آبادی در عین مهربانی، مدیری قاطع بود و حضوری وحدتبخش داشت و اختلافها و نزاعهای بین اهالی منطقه را برطرف میکرد.
گمنامی سردار سربلند سردشت در زادگاه
به گزارش تسنیم، شهدا نوری بودند که در سیاهی شب تابیدند تا نهتنها سایه شوم جنگ را از سرمان بردارند که در تاریکی روزهای غبارآلود امروز، چراغ راهمان باشند. مردان خاکیپوشی که در بلندای ملکوت جای دارند و گاه اگر گوشه چشمی به ما بیاندازند؛ فرصتی برای معرفیشان فراهم میشود.
شهید یکن آبادی، نمونه جوانان مجاهدی است که در سختترین روزهای جنگ ایستادند تا میهنشان را در برابر متجاوزان و دخالت بیگانگان حفظ کنند. بزرگمردی که در زادگاهش همدان ناشناخته مانده و باوجود جایگاه رفیعش، هیچ بنایی به یادش و به نامش نامگذاری نشده است؛ تنها نشان یادبودش، دبیرستان دخترانهای در سردشت بود که آن هم چند سال پیش تغییر نام یافت.
عکسی بر تاقچه خانه پیرمردی روستایی اهل سردشت
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.