کارگر خطاکار که به اشتباهش اقرار کرد در این باره گفت: مدتی بود با تعداد زیادی از کارگران در یک کارگاه شهری مشغول فعالیت بودیم و شب ها در خوابگاه می خوابیدیم. در نیمه های یک شب گرسنه از خواب بیدار شدم و به طرف اتاق نگهبانی رفتم. نگهبان شیفت شب که یک پیتزا سفارش داده بود قبل از خوردن آن برای انجام کاری به قسمتی دیگر از کارگاه رفت. وقتی چشم ام به پیتزا افتاد نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و قبل از رسیدن نگهبان آن را خوردم و سریع به خوابگاه برگشتم. نگهبان خشمگین و گرسنه چون مطمئن بود دزدی پیتزا کار یکی از ما کارگرهاست آهسته وارد خوابگاه شد.

با شگردی خاص دست روی سینه کارگران گذاشت چون می دانست قلب کارگر خطا کار تند می زند. این کار را ادامه داد تا این که به من رسید و مچم را گرفت اما چهره ام را به خاطر قطعی برق نشناخت. چون تعداد کارگرها زیاد بود و کنار هم خوابیده بودیم نگهبان برای این که مقصر را با کسی دیگر اشتباه نگیرد کلاهش را روی سینه ام گذاشت تا با چماق برگردد و حساب خطاکار را کف دستش بگذارد. قبل از این که نگهبان عصبانی با چماق برگردد در یک اقدام زیرکانه کلاه را از روی سینه ام برداشتم و روی سینه بغل دستی ام که در خواب عمیقی بود گذاشتم.

نگهبان چماق به دست زمانی که دوباره با عصبانیت برگشت و به شخصی که کلاه روی سینه اش بود رسید بدون تعلل با چماق چندین ضربه به بدن کارگر از همه جا بی خبر وارد کرد و او سرش در این ماجرا شکست. با سر و صدای زیادی که ایجاد شد کارگرها از خواب بیدار شدند و مانع ادامه درگیری نگهبان با کارگر مصدوم و بی گناه شدند. کارگر مصدوم که به خاطر شکستن سرش و همچنین تهمت قصد شکایت از نگهبان را داشت با وساطت مسئول کارگاه و کارگرها با گرفتن هزینه دارو و درمان از شکایت منصرف شد.

کارگر بی گناه هر چقدر می گفت دزدی کار او نبوده اما کارگران همچنان مدتی او را دزد پیتزا صدا می کردند. من که شوکه شده بودم و نمی دانستم با این کارم دردسر بزرگی پیش می آید عذاب وجدان گرفتم. بعد از این ماجرا و گذشت چند روز از متلک گفتن کارگران با وجود این که ترس داشتم اعتراف کردم و با پذیرفتن اشتباهم در عین حال با خوردن چند سیلی از سوی کارگران به این غائله پایان دادم.

 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.