داریوش فرهنگ: سطحی و دمدستی نیستیم
داریوش فرهنگ در نقش مارک، امید روحانی در نقش سرژ و محسن حسینی در نقش ایوان سه دوست قدیمی نمایشنامه «هنرِ» یاسمینا رضا را روی صحنه ساختهاند که جدالشان بر سر تابلویی که نمیدانیم سفید است یا نه بالا میگیرد.
کارگردانی «هنرِ» یاسمینا رضا را که پیش از این بارها در ایران اجرا شده این بار وحید رهبانی بر عهده دارد. معروفترین اجرای «هنر» کاری از زندهیاد داوود رشیدی بود، در آن اجرا رشیدی نقش سرژ را بازی میکرد، سعید پورصمیمی نقش مارک را و فرهاد آئیش نقش ایوان را.
آنچه در ادامه میخوانید گفتوگویی است با داریوش فرهنگ و محسن حسینی در کافهخبرِ خبرگزاری خبرآنلاین که توسط رضا آشفته، منتقد تئاتر انجام شد. محمد علیمحمدی، تهیهکننده اثر و علیرضا گودرزی، دستیار اول کارگردان هم در این گفت و گو، فرهنگ و حسینی را همراهی کردند.
رضا آشفته: میخواهم بحث را با این نکته شروع کنم که آیا شما «هنر» را به عنوان یک شاهکار میشناسید؟ اگر پاسختان مثبت است میخواهم دلایلتان را بشنوم.
داریوش فرهنگ: شاهکارها به این دلیل شاهکار نیستند که این صفت را با خود حمل میکنند. تمام آثار ماندگار، شاهکارند چون پیوسته جریان دارند.
اگر نمایشنامه، رمان، موسیقی، نقاشی، عکس یا شعری توانست در گذر زمان ماندگار شود یعنی شاهکار است. حال اگر میخواهید به همین مناسبت «هنر» را که در سال 1995 نوشته شده و در سال 2018 همچنان جذاب است، شاهکار بنامید، با شما هم نظرم و صفت شاهکار برای این اثر به نظرم نه زیاد است و نه اغراقآمیز.
پیش از آن که وحید رهبانی پیشنهاد بازی در «هنر» را به من بدهد با شخصِ او آشنا نبودم و نمایشنامه را هم نخوانده بودم. در حین خواندنش متوجه این نکته شدم که چقدر شبیه کارهای بکت است! وقتی «در انتظار گودو»ی بکت را میخواندم فکر میکردم در زمینه تئاتر ابزورد دیگر نمایشنامهای نوشته نخواهد شد که تنه به تنه این اثر بزند و «هنر» اشتباه بودن فکرم را به من نشان داد.
برای آن دسته از خوانندگانتان که «هنر» را نخواندهاند و اجرایش را ندیدهاند بگویم که این نمایشنامه یک داستان سرراست و خطی ندارد. جدالِ آدمهای «هنر» بر سر هیچ است؛ سه آدم عاقل و بالغ، سه دوست قدیمی بر سر تابلوی سفیدی که هیچ است با یکدیگر درگیر میشوند و اجرای این درگیری بر سر هیچ برای بازیگر، هم دشوار است و هم جذاب.
آشفته: نظر شما در این مورد چیست؟
محسن حسینی: من گمان میکنم در مورد «هنر» میتوانیم از نبض زمان صحبت کنیم، اثری که سوژهاش را از رویدادهای زمان و وضعیت ابزورد پیرامون خود گرفته و چیزی حول و حوش 24 سال دوام آورده است.
اگر بخواهیم «هنر» را با وضعیت امروز جامعه خودمان تطبیق دهیم شاید الزاما به این شکل نباشد که سه نفر بنشینند و در مورد یک تابلوی سفید بحث کنند ولی مشابهاش را کم نداریم. به نظر من در مورد این اثر میتوانیم از مطابقت نبضش با نبض زمان بگوییم.
فرهنگ: اگر بخواهیم مشابهای برای بحث پایانناپذیر این سه دوست بر سر تابلو، در جامعه خودمان پیدا کنیم میتوان مثلا از تسلسل تمامنشدنی اختلاسها یاد کرد. گفتوگویی که مرتب انجام میشود و تمام شدنی نیست. مابهازای این سه پرسوناژ در تک تک ما وجود دارد، پرسوناژهایی که بر آنچه اعتقادی هم به آن ندارند اصرار میورزند و با هر آنچه دیگران میگویند مخالفت میکنند. نکته جالب به نظر من، ارتباط خوبی است که تماشاگر با این داستان برقرار میکند و موجی است که از آن میگیرد.
حسینی: یعنی تماشاگر متعجب میشود که این بربرهایی که روی صحنه میبیند خودش هستند!
آشفته: به نظرم یکی از چیزهایی که موجب این ارتباط میشود همین اصرار آدمها بر مونولوگ گفتن به جای دیالوگ داشتن با یکدیگر در دایرهای بسته است.
فرهنگ: برای این که فضای صحبتمان سنگین نشود و برای خواننده جذاب باشد میخواهم به نکته دیگری اشاره کنم. «هنر» اگرچه اثری فرحبخش است ولی در عمق، تراژدی است و این فرحبخش بودن و خندهای که از تماشاگر میگیرد ممکن است بازیگر را فریب دهد و در دام مزه انداختن، بیاندازد.
نکته جذاب دیگر برای خودم این است که یک زن که در زمان نگارش این متن 36 ساله بوده چگونه توانسته سه مرد میانسال را به این خوبی ترسیم کند. توانایی یک زن در انجام چنین کاری برای من حیرتانگیز است.
نکته سومی که میخواهم بگویم و در هیچ کجای متن نیست، این است که چرا یک نویسنده فرانسوی که داستانش را هم در فرانسه تعریف میکند برای پرسوناژهایش اسامی غیرفرانسوی برمیگزیند؟ یکیشان مارک است که من بازی میکنم، سرژ که امید روحانی بازی میکند و ایوان با بازی محسن حسینی. من با خودم بسیار فکر کردم که چرا یاسمینا رضا این سه اسم را انتخاب کرده است و به این نتیجه رسیدم که او یک نوع جهانشمولی را مدنظر داشته است. مارک شاید آمریکایی باشد، ایوان میتواند روس باشد و سرژ یک اروپایی و معنا و مفهومش این است که این سه نفر حاصل جمع نمونههای مختلف بشر از گوشههای جهان هستند. من خیلی صحبت کردم اما دوست داشتم به این نکات اشاره کنم.
آشفته: اشاره کردید که فرحبخش بودن «هنر» و خندهای که از تماشاگر میگیرد ممکن است بازیگر را فریب دهد و در دام مزه انداختن، بیاندازد. این نکته را چطور کنترل میکنید؟ این که تماشاگر سوارِ بر اجرا نشود. چون شما حتما از اجرای «هنر» هدفی دارید که در ۷۰ روز تمرینتان بر آن تمرکز کردهاید و میخواهید روی صحنه محقق شود.
فرهنگ: سوال قشنگی است. هر بازیگری در هر جای جهان از این که تماشاگر با او ارتباط برقرار کند، در پرانتز بگویم که یکی از نشانههای این ارتباط برقرار کردن همان خندیدن است، لذت میبرد و ممکن است ترغیب شود که به سمت دمدستی و سطحی شدن برود اما نه زمینه «هنر» دمدستی است و نه ما بازیگرانی دمدستی هستیم ولی در طول اجرا پیش میآید که یک شب تماشاگر ول کن نیست و به همه چیز میخندد! این خطر که نمایش به سمت کمدی شدن برود هست اما همه تلاشمان را میکنیم که این گونه نشود.
حسینی: شما وقتی گفتوگوهای یاسمینا رضا را میخوانید میبینید که در هیچ کجا نمیگوید من نمایشنامه کمدی نوشتهام و اتفاقا برعکس، معتقد است تراژدی نوشته است. وضعیت کمیک میشود ولی خود آدمها تراژیکاند.
آشفته: درست برعکس چخوف که میگوید من کمدی نوشتهام و در اجرای استانیسلاوسکی تبدیل به تراژدی شده است.
فرهنگ: زمانی که برای صحبت در اختیارمان است چقدر است؟ چون من دوست دارم تهیهکننده کار هم صحبت کند. جوانی که میتوانست به دنبال هزار چیز دیگر برود اما تصمیم گرفته پول، انرژی و زمانش را برای تئاتر بگذارد.
آشفته: کار چندمتان است؟
محمد علیمحمدی: کار قبلی من نمایش «ندبه» بود. متن درخشان بهرام بیضایی که تصمیم گرفتیم با ترکیب نوجوانانِ آسیبدیده اجتماعی در کنار بازیگران حرفهای روی صحنه ببریمش که نشد.
آشفته: مشکل چه بود؟
علیمحمدی: مشکل با تماشاخانهای بود که قرار بود در آن جا روی صحنه برویم. مدیر تماشاخانه بعد از آن که مطمئن شد ما از بهرام بیضایی اجازه گرفتهایم، گفت خودش پیگیری خواهد کرد و صد در صد برای اجرای ما مجوز میگیرد. ما همچنان مشغول تمرین بودیم، دکور را ساختیم، لباسها طراحی شد و... اما خبری از بازبینهایی که قرار بود مجوز اجرا را صادر کنند نشد! ولی مدیر تماشاخانه به ما گفت مشکلی نیست و اجرایتان را شروع کنید! ضمن این که باید اشاره کنم موافقت شفاهی مرکز هنرهای نمایشی و شورای نظارت و بازبینی را هم داشتیم. ما دو اجرا رفتیم که از طرف مرکز تماس گرفتند و گفتند شما مجوز ندارید و نمیتوانید به اجرایتان ادامه دهید!
آشفته: برای اجرای مجددش برنامهای دارد؟
علیمحمدی: قطعا!
آشفته: و چه شد که تهیهکننده «هنر» شدید؟
علی محمدی: در همین رفتوآمدها با وحید رهبانی آشنا شدم و با توجه به ترکیب جذاب بازیگران و علاقهام به متن تصمیم گرفتم در افتخار روی صحنه رفتن نمایشی که داریوش فرهنگ به واسطهاش بعد از 30 سال به صحنه تئاتر برمیگردد سهیم باشم.
آشفته: البته داریوش فرهنگ در سال ۸۸ «گالیله» را روی صحنه برد.
علیمحمدی: منظورم بازی در تئاتر بود.
فرهنگ: کارگردانی «گالیله» هم یک کارگردانی ناکام بود.
آشفته: چرا ناکام؟!
فرهنگ: ببینید همانطور که میدانید ما «هنر» را 70 روز تمرین کردیم اما من آن زمان «گالیله» را تنها 18 روز تمرین کردم! و به یک باره آمدند و گفتند شما باید در جشنواره تئاتر فجر اجرا بروید. من ابدا علاقهای به این کار نداشتم اما اعضای گروه مایل بودند. چون تعداد بازیگران زیاد بود، گروه گروه با آنها تمرین میکردم و اجرای جشنواره، اولین شبی بود که همهشان یکدیگر را میدیدند و در دکور قرار میگرفتند! به این دلیل میگویم اجرای ناکام، چون آن نمایشنامه حداقل چهار ماه تمرین میخواست. پشت دستم را داغ کردم که دیگر از این کارها نکنم، حتی اگر در چالشی احساسی، عاطفی با اعضای گروهم قرار بگیرم.
آشفته: بسیار خب. اگر در مورد «هنر» سخن آخری هست که گفته نشده میشنویم.
فرهنگ: ما از خانواده رنجیم، از طائفه درد که نامش تئاتر است، دردی لذتبخش و جز این حرفی نیست.
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.
ارسال نظر