محمدهاشمی: برادرم از زندان طاغوت بیرون آمد و به آمریکا رفت،ممنوع الخروج نبود
محمد هاشمی درباره مرحوم آیت الله هاشمی گفت: ایشان روزهای آخر به آن معنا نه مریض بود، نه مشکلی داشتند. این گونه نبود که در بستر بیماری باشند و احتمالی وجود داشته باشد. بنابراین برای ما خیلی ناگهانی و باور نکردنی بود. همان روز یکشنبه صبح به مجمع آمدند و اتفاقا بسیار سرحال بودند. در جلسه مطالب مهمی را مطرح کردند.
وی افزود: نهار هم آقای دکتر هاشمی تماس گرفتند که ایشان را ملاقات کنند و ایشان هم موافقت کردند، قبول کردند با هم نهار بخورند. حدود ساعت ۴ ایشان مجمع را ترک کردند. من مرکز سرطان کار داشتم و کمی زودتر از ایشان مجمع را ترک کردم و آمدم. کارها را انجام دادم و میخواستم به منزل بروم که نزدیک منزل یکی از محافظین ایشان با من تماس گرفت و گفت حال حاج آقا خوب نیست و ایشان را به بیمارستان شهدا بردیم، اورژانس هستند اگر میخواهید بیایید. من هم همان نزدیک بودم و در عرض ۴-۳ دقیقه به بیمارستان رسیدم. دیدم ایشان روی تخت احیا خوابیده است و گروهی روی ایشان کار میکردند. سوال کردم آثار حیات دارند؟ گفتند خیر. این آثار حیات مربوط به همین عملیات احیا است.
اهم اظهارات محمد هاشمی به شرح زیر است:
* ایشان برای محل دفن خود هیچ وصیتی نداشتند. نظر برخی از اعضای خانواده از جمله من این بود که قم جای مقدسی است و ایشان هم یک عالم هستند و خوب است در آنجا دفن شوند، اما بعداً ملاحظاتی شد و برخی از آقایان ملاحظاتی را مطرح کردند و گفتند ایشان علاوه بر این که یک عالم است، سیاستمدار هم هست و مورد تکریم بسیاری از سران دولتهای مختلف است و آنها احتمالا وقتی به ایران بیایند، میخواهند سر مزار ایشان بروند و ادای احترام کنند.
*خاطره از مادر زیاد است. سفارشی که سال آخر کردند، جنگ طولانی شده بود و خسارات زیادی داشت، عده ای به مادر ما مراجعه میکردند. ایشان هر وقت میخواستند به جبهه بروند، گاهی مسیر را تغییر میدادند و از کرمان و از جاهای مختلف میرفتند، بعد محافظینشان را فرستادند که والده را بیاورند که میخواهم ایشان را ببینم و به جبهه بروم. محافظین هم دنبال مادر رفتند و مادر هم گفتند به اکبر بگویید من که هر شب تو را در تلویزیون میبینم و اگر تو میخواهی من را ببینی به اینجا بیا! (میخندد) بعد حاج آقا به نزد مادر رفتند و ایشان هم دعایش کرد و گفت مادر میگویند جنگ دست تو است و اگر میتوانید دیگر جنگ را تمام کنید. این هم سفارش مادر بود که اگر دست تو هست و میتوانید، دیگر جنگ را تمام کنید.
*{وقتی به امریکا رفتید برای درس، آقای هاشمی یک سفر نزد شما آمده بودند و برای شما جالب بوده که ایشان همه چیز را با دقت نگاه میکردند و میدیدند که اینها چطور پیشرفت کردهاند. سال ۵۴ بود؟}: بله. ایشان ابتدا از فرانسه پیش آقای یزدی رفتند، من هم از کالیفرنیا به هیوستون رفتیم و ماشینی خریداری کردیم و با ایشان آمدیم، چون ایشان میخواستند ببینند. من با هواپیما رفتم، چون ۲ هزار مایل فاصله بین کالیفرنیا و هیوستون بود، لذا من با هوپیما رفتم و آنجا یک ماشین خریدیم و و زمینی برگشتیم. ۱۷-۱۶ ایالت امریکا در این مسیرمان بود. یک هفته در راه بودیم و ایشان در جاده مستقیم نمیآمدند.دو هفته نزد من بودند. نکته مهم این بود که آنجا ایشان بیشتر روی این جنبه تاکید داشتند که آنها در چه زمینههایی پیشرفت کردهاند و چگونه پیشرفت کردهاند. نقاط ضعف و مثبت نظام سیاسی آمریکا را در این سفر از نظر عملکردی میخواستند دربیاورند.ایشان میگفتند وجه مشترک بین نظام سوسیالیستی و نظام سرمایهداری، نظام اجتماعی خوبی است؛ نه سیستم سرمایهداری و نه سیستم کمونیستی جوابگو نیستند. جوابگو، یک نظام مشترک بین این دو است.
*آقای هاشمی از زندان بیرون آمدند و به آمریکا رفتند. ممنوعالخروج نبودند. ولی از آن سفر که بازگشتند تا پیروزی انقلاب در زندان بودند. به نظرم، خروج از کشور ایشان هم قاچاقی بود، چون بعد از بازگشت ایشان را زندان انداختند تا زمانی که انقلاب پیروز شد. در تحصن دانشگاه همان شب آزاد شد.
*اختلاف با آقای یزدی در مبارزه، اختلاف دیدگاه بود. نهضت آزادی یک تز سه بعدی قائل بود. میگفت مبارزه سه بعد «ایدئولوژیک، سیاسی و نظامی» دارد. کسی که میخواهد در بعد ایدئولوژی کار کند، پایهاش این انجمنهای اسلامی است در داخل و خارج کشور و کسی که میخواهد در بعد سیاسی کار کند حزب سیاسی، نهضت آزادی است، بیایند عضو نهضت شوند و کسی که میخواهد در بعد نظامی کار کند، عضو مجاهدین خلق شود؛ چون ابتدا مجاهدین خلق از گروههای چریکی مسلمان بودند. در سال ۴۸.نظر آقای یزدی این بود که تظاهرات یک کار سیاسی است و دانشجویان نباید این کارها را انجام دهند چون در بعد ایدئولوژیک هستند.
*وقتی دولت موقت تشکیل شد دو سه اقدام انجام شد که خلاف انتظار امام بود. یکی از آنها دیداری بود که دکتر یزدی و آقای بازرگان در الجزایر با برژینسکی داشتند.وقتی این خبر منتشر شد، در آن شورا مطرح شد که آیا آقای بازرگان و آقای یزدی که ملاقات کردهاند، با اطلاع امام بوده یا خیر؟ امام آن زمان در قم بودند، قرار شد از امام بپرسیم.من با منزل امام در قم تماس گرفتم، گفتند امام الان نیستند، من هم گفتم این سوال را بپرسید از ایشان. آقای صانعی سوال کرده و نوشته بود برای امام، امام هم زیر آن نوشته بود نه تنها با اجازه من نبوده، بلکه با اطلاع من هم نبوده است. بازرگان هم که از الجزایر بازگشت، استعفا داد. به قم رفتند و استعفا دادند، امام هم دیگر این دفعه استعفا را پذیرفتند.
* اوایل بهمن ماه ۵۷ بود، دو نفر شب تماس گرفتند که میخواهند با امام(ره) دیدار کنند که امام هم موافقت کردند. ده و نیم شب نماینده آقای کارتر با نماینده رئیس جمهور فرانسه خدمت امام(ره) آمدند. نماینده امریکا همین را بیان کرد و تلویحاً با بیادبی به امام(ره) گفتند در مسائل ایران دخالت نکنید. امام(ره) هم گفتند من هنوز به مردم نگفتهام که با امریکاییهایی که در ایران هستند، چه بکنند و اگر لازم باشد میگویم.یعنی امام(ره) او را تهدید کردند و او هم جا خورد. نماینده رئیس جمهور فرانسه هم از در مهربانی وارد شد و گفت رفتن شما به ایران خطر دارد و اگر جای شما اینجا خوب نیست شما را به قصر ورسای منتقل کنیم. امام(ره) تشکر کردند و گفتند جای من همینجا خوب است و جالب است که امام (ره) ۱۱۷ روزی که آنجا بودند اصلاً قصد هم نکردند که میخواهند بمانند. یعنی تا یک ماه نماز شکسته میخواندند و سر یک ماه در ماشین مینشستند و به جایی میرفتم و بعد بازمیگشتند و نمیخواستند قصد کنند. من از ایشان سوال کردم که نماز کامل بخوانیم یا خیر؟ امام(ره) فرمودند که خیال میکنید برای خدا فرقی دارد که نماز ۴ رکعتی باشد یا دو رکعتی باشد، اصل این است که تسلیم باشید.
*{در هواپیما که میامدید خودتان منتظر یک حکومت و مسئولیت جدید بودید؟}:خیر. ما ها که میترسیدیم (میخندد) اکثراً در هواپیما رعب داشتیم. وارد فضای تبریز شدیم هواپیما ۴۵۰ نفر جا داشت و ۱۵۰ مسافر در آن بودند. همه در هواپیما قدم میزدند ولی وارد تبریز که شدیم خلبان خواست همه سرجای خودشان بنشینند، این شوک دوم بود که چه شده است که همه باید سرجایشان بنشینند،به تهران که رسیدیم نیم ساعت هواپیما دور تهران میگشت و روی زمین نمینشست. ما از بالا بهشت زهرا و خیابانها را میدیدیم که همه پر بود، در فرودگاه هم همه پلیس بودند، این هم شوک سوم بود.
*{ جناب هاشمی، وضعیت اقتصادی جامعه را چطور میبینید؟}:از جهت اقتصادی افراد نیازمند در جامعه ما زیاد هستند. کسانی هستند که میلیاردها ثروت دارند و امکانات عجیب و غریبی برای خودشان دارند، کسانی هم هستند که در فقر مطلق قرار دارند. یعنی فاصله طبقاتی در کشور بسیار زیاد شده است.از نظر علمی اطلاعات من کم است، اما آنچه واقعیت اجتماعی در صحنه و میدان مشاهده میشود، مراجعات و گزارشهایی که میبینیم، وضعیت مطلوبی نداریم.
*دولت آقای روحانی هم که معجزه نمیتواند کند. شرایطی که دولت را تحویل گرفت، وضعیت کشور از جهات مختلف خیلی بد بود. مثلاً رشد اقتصادی منهای ۵ درصد بود، بیکاری سر به آسمان میزد، اشتغالزایی وضعیت بدی داشت و بسیاری از واحدهای تولیدی تعطیل بود. این نیاز به سرمایه دارد و با شعار نمیتوان کار اقتصادی کرد.برآوردی که در دولت آقای روحانی در سال ۹۵ شده بود که گفته بودند اگر بخواهیم به این تعداد شغل برسیم، نیاز به ۵۰ میلیارد دلار سرمایهگذاری است. این میزان را از سه طریق میتوان تامین کرد. یا بخش خصوصی بیاید یا دولت خود سرمایهگذاری کند، یا جذب سرمایه خارجی داشته باشد.نه بخش خصوصی به این قدرت رسیده است و نه زمینه لازم برای جذب سرمایه خارجی فراهم کردهایم و نه دولت چنین بودجهای دارد و در نتیجه وضع همین میشود.
آقای جهانگیری بعد از من نامزد شد. حتی دو روز قبل یعنی روز پنجشنبه مراسمی درباره آقای هاشمی بود که آقای جهانگیری هم حضور داشت و آقای مرعشی و دوستان دیگر هم بودند، آنجا صحبت شد و ایشان نقل کردند که آقای روحانی مخالف هستند که کسی از کابینهاش ثبتنام کند.
*مناظرهها واقعاً هیچی برای نظام اسلامی جانگذاشت. در مناظرهها مسئولین دزد، قاتل، دروغگو بودند (میخندد). هجمهای که به نظام شد هیچگاه از سوی دشمن نشده بود.
*همان زمان که از کارگزاران بیرون آمدم دلیلش را گفتم .گفتم کارگزاران تبدیل به جبهه شده است و یک حزب سیاسی نیست.جبهه متشکل از احزاب است، اما حزب اساسنامه و مرامنامهای دارد. اخیراً به تدریج در شورای مرکزی حزب ترکیب به شکل جبهه شد، دیگر حزب نبود. من هم چون طرفدار حزب بودم، با جبهه نخواستم کار کنم.
*{ میتوان این طور گفت که چون به نوعی کارگزاران در اصلاحطلبان هضم شدهاند و به همین دلیل شما بیرون آمدید؟}:نه، این بحثی که بیان میکنید در جناح اصلاحطلب مقبولیت ندارد. آنها میگویند کارگزاران پیشتازی دارند.مثلاً این چنین میگویند اصلاحطلبان در آنها هضم شدهاند.
*سال ۹۲ هم کسی گمان نمیکرد، حاج آقا بیایند. در سال ۹۲ درخواست از حاج آقا خیلی زیاد بود. هم گروههای سیاسی و هم نمایندگان مجلس و هم مردم، اصناف، چنین درخواستی داشتند. اکثر ملاقاتهای حاج آقا با همین درخواستها همراه بود. حاج آقا هم مدام مقاومت میکردند و مخالف بودند ولی روزی که تصمیم گرفتند، گفتند من با خودم فکر کردم اینهمه درخواستهای مردم چرا باید پاسخ منفی بدهم و استبداد رای داشته باشم و مخالفت کنم؟ من هم این را میپذیرم. منشا سال ۹۲ عمدتاً درخواستهای مردمی بود. آقای روحانی ثبتنام کرده بودند ولی بحث این بود که خود حاج آقا در میدان باشند و کشور را نجات دهند.
*{ آقای روحانی با آقای هاشمی هماهنگ کرده بود؟}: نه، حالا آقای روحانی برای ثبتنام با آقای هاشمی مشورت کرده بودند. آقای عارف هم برای ثبتنام مشورت کرده بودند، دیگران هم که میخواستند ثبتنام کنند از حاج آقا مشورت میگرفتند، حاج آقا هیچ کسی را منع نمیکرد که ثبتنام نکنید و میگفتند شرکت کنید. مسئله منع برای کسی نداشتند، منتها منشا تصمیمشان همین اصرار مردم بود که باید به مردم پاسخ مثبت داده شود.
*{شما چرا سمتهایی را که آقای خاتمی در دولت دوم خرداد پیشنهاد کردند، قبول نکردید؟}:در مجموع شرایط میدیدم باید کمی برای استراحت بروم. علاقهمند خدمت به مردم بودیم، ولی در مجموع شرایط را مناسب نمیدیدم. چون من معاون اجرایی بودم و در معاونت اجرایی میتوانستم خدمت کنم و مسلط به کارم بودم. معاونت اجرایی را منحل کردند. من هم پیام این را گرفتم و گفتم انحلال معاونت اجرایی برای این است که من نباشم. وگرنه دلیلی نداشت معاونت اجرایی را منحل کنند. دو سه تا پیشنهاد دادند؛ هواپیمایی کشوری، تامین اجتماعی، وزارت کار، مسائل این چنینی بود. من شخصاً کاری که بدهند میسنجم و اگر توانائی در خودم احساس نکنم نمیپذیرم.
* جملهای که رادیو معارف تقریبا هر روز از امام (ره) پخش میکند این است که این رادیو و تلویزیون باید اسلام را ترویج کند، اسلام را تبیین کند. یعنی شوخی نداشتند. من یک روزی خدمت ایشان رسیدم، دیدار ادواری با ایشان داشتم.من نشستم و سلام کردم. امام (ره) یک دفعه گفتند من اگر خلاف شرع ببینم ملاحظه هیچ کسی را نمیکنم و اعلام میکنم. با یک حالت تقریبا تندی این را گفتند.من ابتدا قدری جا خوردم و بعد گفتم بله من خیلی خوشحال هستم که این را میشنوم، معلوم میشود تابحال خلاف شرعی نداشتهایم که شما نگفتهاید. (میخندد). امام یک تبسمی کردند. اما ایشان خیلی جدی بودند. مثلا در نامهای که ایشان در سال ۶۶ یا ۶۷ نوشتند که من باید دو نکته را تذکر بدهم، یکی اینکه اجنبی گریم نکند و دوم اینکه بیننده از روی شهوت نظر نکند. من پرسیدم منظورتان چیست که اجنبی گریم نکند؟ فرمودند اینهایی که در تیتراژ مینویسید، من دقت کرده ام که شما بازیگر زن دارید ولی گریمور زن ندارید، یا بازیگر مرد دارید ولی گریمور مرد ندارید. تذکر دادند که اجنبی گریم نکند.
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.
ارسال نظر