استاد بازی‌‌ها: هنری کیسینجر و هنر دیپلماسی خاورمیانه‌‌ای

این پارادوکس از سوی کیسینجر در جلد اول خاطراتش توضیح داده ‌‌شده است: «من همیشه مخالفِ راه‌‌حل‌‌های جامعی بودم که از سوی هر دو طرف رد می‌‌شود و این تنها می‌‌تواند به اهداف شوروی کمک کند، خواه با نشان دادن ناتوانی‌‌مان خواه با تبدیل‌‌شدن به ویترینی ازآنچه می‌‌تواند مطالعه‌‌ای تحت‌‌فشار مسکو باشد. هدف من ایجاد بن‌‌بست تا زمانی بود که مسکو خواستار سازش شود یا تا زمانی که - حتی بهتر- برخی از رژیم‌‌های میانه‌‌روی عرب به این تصمیم برسند که مسیر به‌‌سوی پیشرفت از طریق واشنگتن است.»

کیسینجر در این رویکرد چهار شریک کلیدی داشت که به او کمک می‌‌کردند- رابین، مایر، نیکسون و لئونید برژنف- که برژنف دبیر کل کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی بود. هرکدام از آنها دلایل خود را برای همسویی خویش با حفظ وضع موجود داشتند. رابین با نگرش استراتژیک کیسینجر اشتراک نظر داشت و تا زمانی که اسلحه همچنان به اسرائیل سرازیر می‌‌شد، دلایل مکفی برای کار با او داشت. در واقع، کیسینجر در جلد سوم خاطرات خود، در بازگویی تقابل زننده‌‌ای که رابین طی مذاکره بر سر «قرارداد موقت» میان مصر و اسرائیل در سال۱۹۷۵ داشت (که من به آن به‌‌تفصیل در بخش پنجم می‌‌پردازم) خاطرنشان می‌‌سازد که وقتی در نهایت آشتی کردند، رابین به او گفت: «من شک ندارم که شما از راهبردی پیروی کردید که در سال ۱۹۷۰-۱۹۷۱ اجرا شده بود؛ راهبردی که منکر گزینه‌‌ نظامی اعراب و واداشتن آنها به یک گزینه سیاسی است. ممکن است اختلاف‌‌نظر داشته باشیم؛ اما من هرگز شک نکردم شما در چارچوب آن استراتژی عمل کردید.»

کیسینجر با یادآوری آن دوران به کابینه‌‌ اسرائیل در مه ۱۹۷۴، خاطرنشان کرد که او و رابین یک استراتژی مشترکی را بسط داده بودند که آنها را «متخصص اتلاف وقت» کرد. مایر به همان اندازه متعهد به این رویکرد بود؛ اما بیشتر از جنبه‌‌ سیاسی و نه محاسبات استراتژیک. روند صلح با مصری‌‌ها یا اردنی‌‌ها الزامی برای تسریع یک بحران ائتلافی در دولت او بود؛ زیرا این امر- به شکلی از اشکال- منجر به خواسته‌های آمریکا می‌‌شد [دال بر این] که اسرائیل به مرز بین‌‌المللی با مصر عقب‌‌نشینی کند، از بسیاری از [بخش‌های] کرانه‌ باختری عقب بنشیند و بیت‌المقدس را با اعراب تقسیم کند. تا زمانی که ‌‌آتش‌‌بس با مصر برقرار شد، او [مایر] انگیزه‌های زیادی داشت تا وضع موجود را حفظ کند. افزایش احساس سرخوردگیِ اقمارِ عرب شوروی به‌‌واسطه اطمینان از یک بن‌‌بست دیپلماتیک برای او بسیار مناسب بود.نیکسون هم به‌‌نوبه‌‌ خود مایل به پیگیری یک توافق در ویتنام، گشایش به‌‌سوی چین، تنش‌‌زدایی با اتحاد جماهیر شوروی از طریق مذاکره بود.

گاه‌‌گاهی او به این ایده علاقه نشان می‌‌داد که این دو ابرقدرت ممکن است راه‌‌حلی را بر اعراب و اسرائیلی‌‌ها تحمیل کنند؛ اما این معمولا در آستانه‌‌ اجلاسِ هم‌‌اکنون سالانه سران ایالات‌‌متحده - شوروی بود؛ یعنی زمانی که برژنف اصرار داشت که خاورمیانه را در دستور کار قرار دهد. ازآنجا‌که شوروی تمایلی به قطع رابطه با اقمار عرب خود یا دادن فرصت به ایالات‌‌متحده برای سوءاستفاده از اختلافات بین آنها نداشت، این لحظات حساسِ مربوط به منافع، زودگذر پنداشته می‌‌شد.

بیشتر اوقات، تقویم سیاست نیکسون بر تفکر او مسلط می‌‌شد. به‌عنوان ‌‌مثال، در اواسط سال۱۹۷۱، در پاسخ به یادداشت شورای امنیت ملی که یک نمای کلی از وضعیت در خاورمیانه ارائه می‌‌کرد، نیکسون دستورالعمل‌‌هایی را خطاب به کیسینجر صادر کرد تا اطمینان یابد که اوضاع در آنجا تا اتمام انتخابات ریاست‌جمهوری در نوامبر ۱۹۷۲ آرام باقی می‌‌ماند. برژنف به شریکی مشتاق در این جایگاه بزرگ تبدیل شد؛ زیرا «وضع موجود» در خاورمیانه برای رهبری شوروی نیز مناسب بود. مسکو با به نتیجه رساندن قراردادهای دوستی با سه قدرت منطقه‌‌ای که بر قلب جهان عرب مسلط بودند- یعنی مصر، سوریه و عراق- در فرآیند تحکیم حوزه‌‌ نفوذ خود در منطقه قرار داشت. پس از جنگ۱۹۶۷، نفوذ ایالات‌‌متحده در خاورمیانه به قدرت‌های غیر عرب پیرامونی یعنی اسرائیل، ترکیه و ایران و پادشاهی‌‌های عربی میانه‌‌رو اما ضعیف یعنی عربستان سعودی، اردن و مراکش وابسته شده بود.

این تقسیم نفوذ به منافع مسکو خدمت می‌‌کرد. همان‌طور که کیسینجر فهمیده بود، هر تلاشی برای حل مناقشه، شوروی را ملزم به سازش درباره خواسته‌های حداکثری اقمار عرب خود می‌‌کند. اگر آنها چنین می‌‌کردند، ممکن بود جایگاه خود را در جهان عرب به خطر بیندازند و روزنه‌‌ای برای ابرقدرت رقیب یعنی آمریکا ایجاد کنند. از سوی دیگر، اگر اعراب دوباره با اسرائیل وارد جنگ می‌‌شدند، شوروی ممکن بود به رویارویی با ایالات‌‌متحده کشیده شود. برای مسکو، هر دو رویکرد بیش‌‌ازحد مخاطره‌‌آمیز بود؛ به‌‌خصوص در مقایسه با مزیت‌‌های سر موضع خود ایستادن و مخالف تغییر بودن.

با این همدستان- که با حماقت و غیرقابل‌‌حل شدن درگیری تقویت می‌‌شد- کیسینجر دشواری کمی در بن‌‌بست داشت. اما هیچ کاری نکردن به‌‌ناچار خلائی ایجاد می‌‌کرد که راجرز همچنان سعی می‌‌کرد آن را با مقداری ابتکاری جدید پر کند. بنابراین کیسینجر مجبور شد راه‌های جدیدی ابداع کند تا نیکسون را به‌‌اندازه‌‌ کافی تحت تاثیر قرار دهد تا راجرز را آماده نگه دارد. همان‌طور که او به رابین گفت، «این بستگی به ایجاد توهمی دارد که کاری در حال انجام است, درحالی‌‌که همه ما در واقع می‌‌دانیم که هیچ‌کاری در حال انجام نیست.» برای این منظور، او بر سخنرانی‌‌ای متمرکز شد که سادات در فوریه‌‌۱۹۷۱ ایراد کرد؛ سخنرانی‌‌ای که در آن رهبر جدید مصر، برای اولین‌بار، توافق موقتی را مطرح کرد که شامل عقب‌‌نشینی جزئی اسرائیل از کانال سوئز- پس از بازگشایی آن- می‌‌شد. کیسینجر پیش‌‌تر به رابین گفته بود که ایالات‌‌متحده نمی‌‌خواست کانال سوئز بازگشایی شود؛ زیرا مسیر عرضه‌‌ تسلیحات از شوروی به ویتنام را کوتاه می‌‌کرد.

04 (1)