حمایت از میانهروی در جهان کاهش پیدا کرده است
چرا مکرون مهم است؟
او جوان، باهوش و تا حد زیادی منطقی بود و این مساله وحشت لیبرالها را برانگیخت.انگلستان سال قبل به خروج از اتحادیه اروپا رای داده بود. دونالد ترامپ هم به تازگی در آمریکا انتخاب شده بود. در سراسر اروپا، حتی در کشورهایی چون سوئد، دانمارک و آلمان، پوپولیستها در نظرسنجیها بالا میرفتند. در یونان قدرت در دست تندروهای چپی بود. اتحادیه شمالی ایتالیا هم بهعنوان نیمی از یک ائتلاف کاملا پوپولیستی که به دنبال خروج از یورو و جلوگیری از ورود مهاجران نجاتیافته از مدیترانه بود، به زودی وارد دولت میشد. سراسر جهان ثروتمند، سیاستمدارانی که وعده بالا بردن دیوارها، نادیده گرفتن کارشناسان و بازگرداندن زمان به یک عصر طلایی خیالی را میدادند، در حال اوجگیری بودند. عجیب نیست که پیروزی مکرون در یکی از مهمترین کشورهای اروپا نشانههایی از تسکین به همراه داشت.
در روز دهم آوریل مکرون دوباره با رایدهندگان مواجه خواهد شد. اما رقابت او اینبار چندان براساس رویاهای میانهروی رادیکالش نیست، بلکه براساس رکوردهایش بهعنوان یک اصلاحطلب، دیدگاههایش درباره امور جهانی و به عنوان رهبری است که به سیاست فرانسه نیرو بخشیده است. مدل انتخاباتی اکونومیست نشاندهنده شانس ۹۸درصدی او برای شرکت در دور دوم انتخابات در ۲۴ آوریل و شانس ۷۸درصدی برای برنده شدن در انتخابات مجدد است. پیروزی یک دستاورد قابل توجه خواهد بود. از زمان شارل دوگل در ۱۹۶۵ فرانسویها رئیسجمهوری را که در مجلس اکثریت را دارد انتخاب نکردهاند. با این حال، نگاه دقیقتر نشان میدهد که لیبرالهای بیشتری باید به مکرون بهعنوان یک داستان هشدارآمیز نگاه کنند.
میانهروی او در سیاست اقتصادی بیشترین موفقیت را داشته است. به علاوه، بهعنوان یک دولتمرد جهانی، مکرون به درستی تهدید چین و روسیه برای نظم غربی را دریافته است. با این وجود، راهحل او تلاش برای تقویت اتحادیه اروپا بود، حتی اگر این امر باعث تضعیف نهادهایی شود که کشورهای غربی را به هم پیوند میدهد. مکرون ناتو را به مرگ مغزی متهم کرد و میخواست با ایجاد یک همتای اروپایی این ائتلاف را کماهمیت جلوه دهد؛ اما همانطور که جنگ اوکراین نشان داد نقش آمریکا در دفاع از اروپا انکارناپذیر است. رفتار او با انگلستان پس از برگزیت نیز بسیار دلخراش و دقیقا چیزی بود که نخستوزیر انگلستان میخواست. اما نیروی دوباره بخشیدن به سیاست فرانسه حوزهای است که مکرون بیشترین کوتاهی را در آن داشته است. در انتخابات۲۰۱۷ او با بهدست آوردن ۶۶درصد آرا در مقابل ۳۴درصد، مارین لوپن ملیگرا را شکست داد.
اگر لوپن انتخابات را به دور دوم بکشاند که احتمال آن وجود دارد، نظرسنجیها نشان میدهند که مکرون با اختلاف کم ۵۳درصد به ۴۷درصد انتخابات را برنده خواهد شد. نسبت فرانسویهایی که گفتهاند به کاندیدایی از راست ملیگرا یا ضدسرمایهداری چپ رای میدهند ۵۱درصد بوده است که کمی بیش از ۲۰۱۷ است.
به بیان دیگر، پنج سال حکومت توسط پرچمدار میانهروی در جهان حمایت از میانهروی را کاهش داده است. دلایل بسیاری برای این مساله وجود دارد. جنگ و همهگیری سیاست را قطبیسازی کرده است و این مساله تنها مختص فرانسه نیست.
مکرون برخی اوقات رایدهندگان را با رفتارهای سردش از خود دور کرده است. منتقدان او را رئیس جمهوری ثروتمندان میخوانند. این برچسبها تا حدی به این دلیل است که او مالیات بر ثروت را حذف کرد؛ ولی بیشتر به این دلیل است که رفتارش مانند بانکدار بلندپایهای است که زمانی بود.
مکرون با مشکل دیگری هم روبهرو است؛ مشکلی که سیاستمداران مسوول همیشه در مواجهه با پوپولیستها با آن روبهرو هستند. او سیاستهایی را پیشنهاد میدهد که ریشه در واقعیت دارند. اما آنها خواهان هر سیاستی هستند که رایدهندگان را برانگیزد، واقعی باشد یا نباشد.
آخرین دلیل نیز این است که مکرون یک غفلت غیرلیبرال نسبت به نهادها از خود نشان داده است. گرچه سیاست قدیمی نمایندگان بسیاری دارد، احزاب چپ میانه و راست میانه به موضوعات فرعی در سیاست ریاست جمهوری بدل شدهاند. با وجودیکه مسوولیت نوسازی با آنهاست، ولی مکرون کار آنها را با ربودن با استعدادترین افرادشان سخت کرده است. چیزی که باقی مانده مبارزهای میان مکرون و تندروهای چپ و راست است.
در نتیجه، نزدیکترین رهبر اپوزیسیونی که فرانسه با آن روبهرو است، مارین لوپن است؛ یکی از تحسینکنندگان تاریخی پوتین که برای مردم فرانسه قوانین اتحادیه اروپا را در همه موارد از مسکن گرفته تا اشتغال زیرپا میگذارد. شانس ۲۱درصدی او در انتخابات بهطور هشداردهندهای بالاست.
یکی از درسها این است که بدهبستانهایی پیچیدهای برای شکست شعارها در جریان است. سیاست به قدری به هویت و قبایل مربوط است که دستاوردهایی چون اشتغال و رشد اقتصادی گرچه اهمیت دارند، ولی برای انتخاب شدن مجدد کافی نیستند. درس دیگر نیز این است که یک نفر نمیتواند به تنهایی میانهروی رادیکال را حفظ کند.
این مساله نه تنها به این دلیل است که چیزهای زیادی به انتخابات مجدد و ظهور یک جانشین جدید وابسته میشود، بلکه به این خاطر است که افراد دارای خطا هستند. میانهروی فرانسوی و پسرعموهای لیبرال انگلیسی-آمریکایی آن سیستمهایی هستند که به نوسازی مستمر از طریق مناظره و رقابت نیازمند هستند.