کتاب «بررسیهای استراتژیک» منتشر شد
جنگ فقط میان دولتها رخ نمیدهد
در فصل اول، سرلاورنس فریدمن از دانشگاه کینگلندن به پاس احترام به آثار هوارد مینویسد: رویکرد کلاسیک نیز میتواند با فهم آگاهانه از مفاهیم کلیدی درون چارچوب نظری همراه شود و خود را با آن تطبیق دهد. فریدمن با یاری گرفتن از نظریههای علوم سیاسی و جامعهشناسی، مفهوم «قدرت» را بررسی میکند. هرچند قدرت اغلب در قالب داراییها (انسانها، پول، سختافزار و...) سنجیده میشود، باید آن را بهعنوان رابطه میان ارادههای متضاد درک کرد. همانگونه که فریدمن تعریف میکند: قدرت، توانایی برای تولید تاثیراتی است که در مقایسه با شیوههای دیگری که میتوان آنها را بهدست آورد، با صرفهتر است. فریدمن برای نشاندادن این مفهوم به نظریه بازدارندگی روی میآورد: A زمانی B را باز میدارد (یا بر آن اعمال قدرت میکند) که B رفتارش را در پاسخ به تهدیدهای A تعدیل کند. هرکس با روابط بینالملل آشنایی داشته باشد نیک میداند که روابط بازدارندگی در عمل هرگز درست نیست. ممکن نیست B تهدید را درک کند یا به روشی که مورد نظر A است پاسخ بدهد. پیچیدگیهای سیاست و روانشناسی دست به دست هم میدهند تا اعمال قدرت را خنثی کنند؛ بهویژه زمانی که اعمال قدرت نیازمند کاربست مداوم زور است. به بیانی دیگر، B همواره به دنبال راههایی برای سستکردن کنترل A خواهد بود. هرچند به همین دلایل هرگونه اعمال قدرتی ذاتا ناپایدار است، قدرت در پایدارترین شکلش زمانی بهدست میآید که B اراده A را در شکل اقتدار بپذیرد. تحلیل فریدمن نشان میدهد فهم قدرت مربوط به مطالعات راهبردی از طریق «زور» باید فراتر از کنترل برود. او مینویسد: راهبرد یعنی «هنر ایجاد قدرت برای دست یافتن به حداکثر هدف سیاسی با استفاده از ابزارهای نظامی دردسترس». در فصل دوم، ویلیام سی.فولر از دانشکده جنگ دریایی ایالات متحده، خرد متعارفی را که نیروهای مسلح معمولا «درسهای» جنگهای پیشین را نادیده میگیرند، مورد مناقشه و بحث قرار میدهد. حتی سطحیترین پژوهش نشان میدهد کشورها و نیروهای مسلحشان همواره تلاش جدی کردهاند از تجربههای گذشته عبرت بگیرند. همانطور که فولر تصریح میکند: مساله اصلی نبود علاقه به درسهای تاریخی نیست، بلکه دانستن و شناختن این نکته است که چه درسهایی وجود دارند و چگونه باید با آغوش باز آنها را پذیرفت. فولر انواع درسهای نظامی و مشکلات پیوندخورده با آنها را تشریح میکند. راهبردهایی که در گروه اول قرار دارند نتایج و تجارت نظامی آینده را براساس تجربههای گذشته اخیر پیشبینی میکنند؛ راهبردهایی که در گروه دوم قرار دارند آن نتایج و تجربههای نظامی قبلی را تشریح میکنند که با الگوی موجود جنگ به مثابه «استثنای مهم» مطابقتی ندارند. فصل سوم، ترجمه بخشی از اثر بزرگ کلاسیک سنتزو با عنوان «هنر جنگ» است که ساموئل بی.گریفتس آن را به انگلیسی برگردانده است. این اثر حدود ۲۵۰۰ سال پیش نوشته شده و از قدیمیترین و مهمترین کتابها درباره راهبرد است. برخلاف کلازویتس که جنگ را برخورد خشونتآمیز ارادهها مینگرد، سنتزو (یعنی خورشید اصلی) پیروزی بدون خونریزی را بهعنوان کمال مطلوب تحسین میکند و مینویسد: «پیروزی بر دشمن و کنترل آن بدون جنگ و خونریزی، اوج مهارت است.» سنتزو، جنگ را جستوجو برای برتری مقایسهای مینگرد. او معتقد است موفقیت در جنگ نه نابرابری دشمن بلکه ازپا انداختن و هلاک کردن اراده دشمن برای جنگ است. از نظر سنتزو، موفقترین راهبردها آنهایی هستند که بر روان (ذهن) و فریب تاکید میکنند. از نظر سنتزو، اطلاعات، کلید موفقیت در جنگ است. همانطور که او در یکی از جملههای مشهورش میگوید: «اگر دشمنت را بشناسی خودت را خواهی شناخت و در چنین صورتی در صدها نبرد نیز هرگز به خطر نخواهی افتاد.» با وجود این، چنین جملههای پرمغزی بسیاری از چالشها از جمله اطلاعات ناقص، قومپرستی و وارونه دیدن که شناخت خویشتن و دشمن را دشوار میکند، نادیده میگیرد. درحالیکه کلازویتس مینویسد که نابودی ارتش دشمن کلید پیروزی در جنگ است، سنتزو توصیه میکند که بهترین جایگزین نابودی دشمن، حمله به راهبرد دشمن است. بهترین جایگزین بعدی نیز حمله به متحدان دشمن است. نابودی دشمن در رتبه سوم فهرست راهبردهای ترجیحی وی قرار دارد. فصل چهارم برگزیدهای از کتاب «راهبرد» باسیلاچ.لیدل هارت است. لیدل هارت (۱۹۷۰-۱۸۹۵) که زمانی افسر ارتش بریتانیا، روزنامهنگار و تحلیلگر بود، استدلالهای سنتزو را بازگو میکند: «تکمیل راهبرد یعنی اتخاذ تصمیمی بدون هرگونه جنگ و درگیری جدی.» او معتقد است هدف راهبرد باید ایجاد اختلال روانی باشد- یعنی ایجاد این احساس در ذهن دشمن که او در دام افتاه است و به زودی شکست میخورد. این یعنی آنچه لیدل هارت به اصطلاح راهبرد رویکرد غیرمستقیم مینامید. از نظر او، در هر جنگ و مبارزه ارادهها، خط کمترین انتظار خط کمترین مقاومت است. در فصل پنجم، آندرو ماک بررسی میکند که چرا کشورهای قدرتمند در شورشهای ضعیفتر میبازند. چارچوب ارجاعی او مواردی است که در آن قدرت بیرونی علیه یک شورش محلی مداخله میکند، همانطور که درباره ایالات متحده در ویتنام و فرانسه در الجزایر رخ داد. در دیدگاه ماک، چنین جنگهای نامنظم از مداخله را نامتقارنی بنیادین مشخص میکند: درحالیکه آن یک جنگ تمامعیار برای شورشیان است، برای قدرت بیرونی یک جنگ محدود است. خطرات محدود در نبرد میزان نیروی مداخله را محدود کرده و هم خواستار استفاده از مدت زمان مداخله است. در این موارد، او استدلال میکند: «موفقیت برای شورشیان نه برخاسته از پیروزی نظامی در زمین، بلکه ناشی از فرسایش تدریجی توانمندی سیاسی دشمنان برای دست زدن به جنگ است. در چنین نبردهای نامتقارن، شورشیان ممکن است پیروزی سیاسی از موقعیت بنبست نظامی یا حتی شکست بهدست بیاورند.»
اگر اراده قدرت بیرونی برای استقامت در هم شکسته شود، توانمندی نظامیاش بیاهمیت میشود. به ویژه، شورشیان با تحمیل هزینههای تدریجی مدام بر متخاصمشان، موازنه قدرت را به نفع جناح ضدجنگ در کشور مداخلهکننده تغییر میدهند. فصل ششم، توسط پیتر آر نویمان وام.ال.ر.اسمیت، هر دو از کالج کینگ لندن، به رشته تحریر درآمده و تروریسم را بهعنوان یک استراتژی نظامی بررسی میکنند. آنها استدلال میکنند که تروریسم استراتژیک از شیوهای متمایز پیروی میکند: بیگانه کردن مقامات از شهروندانشان، وادار کردن دولت به واکنشی که به نفع شورشیان است و بهرهبرداری از تاثیر عاطفی خشونت برای ایجاد مشروعیت. با این حال، چنین استراتژی مبتنی بر مفروضاتی درباره رفتار جامعه هدف و دولت است که همیشه موجه نیست.
بنابراین تروریسم استراتژیک اغلب یک استراتژی غیرقابل اعتماد است. در فصل هفتم، کالین اس.گری از دانشگاه ریدینگ در مقالهاش استدلال میکند، یک دلیل اینکه «چرا راهبرد دشوار است» این است که آینده «قابل پیشبینی نیست». بیتردید استراتژیست میتواند با پیشبینیناپذیری و دیگر پیچیدگیهای سردرگم جنگ دست و پنجه نرم کند که غالبا توطئه میکند تلاشها برای ساخت پل میان سیاستگذاری و جنگ مسلحانه را دلسرد کند. گری تصریح میکند: سه منبع توصیه عملی میتواند مردان میدان جنگ را وارد آینده نامطمئن کند: «تجربه تاریخی، قانون طلایی احتیاط (ما اجازه نمیدهیم امیدها بر برنامهها حاکم باشد) و خرد متعارف.» در فصل هشتم، آندرو اف.کرپینویچ، مدیر مرکز ارزیابیهای بودجه و راهبردی، از مفهوم «انقلابهای نظامی» استفاده میکند تا چیزی را توصیف کند که تحولات آتی در جنگ را که ممکن است رخ بدهد، شکل میدهد. کرپینویچ که بلافاصله بعد از جنگ خلیج فارس ۹۱-۱۹۹۰ شروع به نوشتن کرد چهار مولفه را شرح می دهد که با همدیگر درهمکنشی دارند تا یک انقلاب نظامی ایجاد کنند: تغییر فناوری، تحول و توسعه سیستمها، نوآوری عملیاتی وتطبیق سازمانی.
او ۱۰ انقلاب را از سده چهاردهم که چنین ویژگی دارند، شناسایی میکند. در هر مورد، فناوریهای در حال ظهور برتری رقابتی را به نیروهای مسلح میدادند که به لحاظ سازمان، دکترین و عملیات برای بهرهبرداری ازآنها خود را تطبیق میدادند. سازمانهای نظامی که دست به چنین تطبیقی زدند؛ موفق به کسب برتری عملیاتی ولو کوتاهمدت شدند. به گفته کرپینویچ، درس انقلابهای گذشته این است که نیروهای مسلحی که نتوانند خود را با فناوریهای در حال ظهور تطبیق دهند، از قافله رقبا عقب خواهند ماندند یا نخواهند توانست پیشبینی کنند که چگونه رقبا از فناوریهای جدید به شیوه متمایز از نظر ملی ولو کمتر قدرتمند استفاده خواهند کرد. کرپینویچ هشدار میدهد حتی یک برتری سازمانی و فناوری عظیم ضامن برتری نظامی طولانیمدت نیست. فصل دهم، خلاصهای است از رساله دکترا با عنوان تروریسم در دهه ۲۰۲۰: بررسی چشمانداز تهدید جهانی که شامل دو بخش است: (۱) بررسی روندها و مسیرهای جهانی تروریسم، (۲) شناسایی چالشهای استراتژیک نوظهور. در مجموع، این نوشتار یک پیشبینی استراتژیک از تروریسم در آینده ارائه و نشان میدهد که تروریسم در حال خطرناک و پویا شدن است و شکست دادن آن به طرز فزایندهای سخت شده است.
در فصل یازدهم، لینا خطیب به بررسی استراتژی دولت اسلامی (داعش) میپردازد. وی مدیر مرکز کارنگی خاورمیانه در بیروت است. پیش از این، وی رئیس بنیانگذار برنامه اصلاحات و دموکراسی عرب در مرکز دموکراسی، توسعه و حاکمیت قانون دانشگاه استنفورد بود. علایق تحقیقاتی وی شامل روابط بینالملل خاورمیانه، گروههای اسلامگرا، گذارهای سیاسی و سیاست خارجی است. او همچنین آثار زیادی در زمینه دیپلماسی عمومی، ارتباطات سیاسی و مشارکت سیاسی در خاورمیانه منتشر کرده است. مولفههای استراتژی دولت اسلامی بررسی اصلی وی است. استراتژی مورد استفاده دولت اسلامی متنوع است و مبتنی بر عملگرایی و همچنین ادغام عملیات نظامی، رسانهای و اقتصادی اجتماعی است. این نوع استراتژی باعث شد تا دولت اسلامی نسبت به سایر گروههای اسلامگرا در سوریه و عراق برتری داشته باشد.
در فصل دوازدهم، نیکوس پانایوتیدس به بررسی دولت اسلامی و بازتوزیع قدرت در خاورمیانه میپردازد. وی روزنامهنگار اخبار بینالمللی در CYBC (نیکوزیا-قبرس) و مدرس مدعو سابق مطالعات سیاسی در کالج آمریکایی در نیکوزیا است. او نویسنده چندین نشریه علمی مرتبط با مساله قبرس، مناقشه اعراب و اسرائیل و سیاستهای بینالمللی است. همچنین نویسنده کتابی به زبان یونانی در جستوجوی یک کشور: مساله فلسطین و نقش قدرتهای بزرگ برای حل نشدن است.
توصیه گری مبنی بر اینکه استراتژیستها باید تاریخ بخوانند، موضوع فصل نهم آدام رابرتز از دانشگاه آکسفورد است. او استدلال میکند که با وجود تمام جنبههای بیسابقه «جنگ علیه ترور»، مطالعه تاریخ طولانی ترور و مبارزات ضد تروریسم میتواند سیاستگذاران را راهنمایی کند تا از اشتباهات انجامشده در دورههای قبل اجتناب کنند. او برای بیان ادعای خود، هشت گزاره را بررسی میکند تا درسهای مبارزات را آشکار کند. او چهار ویژگی را مشخص میکند که برای یک رویکرد صبورانه و محتاطانه به «جنگ علیه تروریسم» مهم هستند: اعتماد عمومی به تصمیمگیری رسمی. اعتماد عمومی به اطلاعاتی که این تصمیمگیری بر آن استوار است. عملیات با رعایت یک چارچوب قانونی و تمایل به رسیدگی به برخی از مشکلاتی که به ظهور تروریسم کمک کرده است. رابرتز نتیجه میگیرد که هدف مهم مبارزه بینالمللی علیه تروریسم، نباید دستگیری آخرین رهبر تروریستها، بلکه تنزل دادن آنها به وضعیت تقریبا بیربط با ادامه زندگی و رسیدگی به نارضایتیهای طولانیمدت باشد. کتاب حاضر حاصل تلاش نویسندگان و استادان سرشناس در حوزه مطالعات استراتژیک است که موضوعات مهم راهبردی را بررسی و تحلیل کردهاند. این کتاب تلاش میکند خلائی را که دانشجویان مطالعات راهبردی در حوزه نظری و عملی احساس میکنند، پر کند. اثر حاضر شامل مقالههای نظری و پژوهشی درباره موضوعات و ایدههای کلیدی در حوزه مطالعات راهبردی است. این کتاب میان مقالههای نظری و مطالعات موردی توازن برقرار کرده و از این رو مطالعه آن برای همه دانشجویان مطالعات راهبردی، امنیت بینالملل و جنگ مدرن و نیز برای دانشجویان نظامی حرفهای ضروری است. آشنایی با مسائل نظامی و راهبردی جزو سرفصلهای دروس دانشجویان روابط بینالملل است. بنابراین میتواند منبع خوبی برای این واحد درسی باشد. بیگمان، مطالعه اثر حاضر میتواند برای تصمیمگیران مسائل راهبردی و دانشپژوهان کشورمان بسیار سودمند باشد. رخدادهای سالهای اخیر نشان میدهد جنگ یکی از مشخصههای روابط بینالملل برای آینده پیشبینیپذیر خواهد بود. جنگ عراق در سال ۲۰۰۳ و جنگ اسرائیل در لبنان علیه حزبالله در سال ۲۰۰۶ و نیز امکان تداوم منازعه در شبهجزیره کره، در خلیجفارس و تنگه تایوان نشان میدهند که قدرت همچنان ابزار اصلی کشورداری است. ظهور دولت اسلامی موسوم به داعش را نیز باید به این اتفاقات اضافه کنیم؛ چراکه موجب شد استراتژیستهای نظامی در محاسبات خود بهویژه در خاورمیانه بازنگری کنند. همزمان به نظر میرسد جنگ اشکال جدیدی به خود گرفته است. از اوایل دهه ۱۹۹۰، نظریهپردازان و دانشمندان استدلال میکنند که ما در مراحل اولیه انقلاب در امور نظامی قرار داریم؛ انقلابی که حاصل توسعه و توزیع فناوری اطلاعات است. جنگ عراق و افغانستان و جنگ جهانی با تروریسم و ظهور داعش یادآور این نکته هستند که جنگها فقط میان دولت ملتها رخ نمیدهند. توانمندی هستهای کشورها نشاندهنده آن است که سلاح هستهای (و راهبرد هستهای) همچنان یکی از موضوعات مهم به شمار میآید. در جهانی که در آن ویژگیها و هدایت جنگ در حال تغییر است، فهم نظریه جنگ به ما یادآوری میکند که ماهیت جنگ تغییر نمیکند. افزون بر این، فهم ماهیت پایداری جنگ میتواند به ما یاری رساند تا بر ویژگی و هدایت در حال تغییر جنگ تمرکز کنیم. نظریه، یک ابزار مفهومی در اختیار دانشجوی مطالعات راهبردی قرار میدهد تا مسائل راهبردی را تجزیه و تحلیل کند. فهم نظریه، دانشجو را به مجموعهای از پرسشها مجهز میکند تا پژوهش خود را بهتر هدایت کند. همانطور که کلازویتس نوشت: هدف نظریه، کشف قوانین یا اصول ثابت نیست، بلکه بیشتر پرورش ذهن است. به سخنی دیگر، دلیل ما از مطالعه نظریه راهبردی این است که شیوه اندیشه راهبردی را یاد بگیریم. از آنجا که در جنگ خطرهای بسیاری وجود دارد، راهبرد میتواند تلاش عملی محسوب شود. دقیقترین و روشنترین نظریه، اگر کاربرد عملی نداشته باشد بیفایده خواهد بود.