جاده جدید امپراتور
اما مقامهای آمریکایی و پاکستانی نیاز به چیزی داشتند که حول آن بتوانند برنامهریزی کنند و آنها حتی برای برآورد تقریبی ناامید شدند. وقتی رئیسجمهور آیزنهاور «هنری جان هاینز»، نسل سوم مدیرعامل شرکت مواد غذایی معروف را فرستاد تا رهبری یک ماموریت ویژه برای ارزیابی کمک آمریکا به پاکستان را در سال ۱۹۵۴ برعهده بگیرد، تحمل فشار اعداد غیرممکن شد. پس از چندین درخواست ناموفق، یکی از اعضای گروه هاینز، پاپانک را در یک میهمانی شبانه در گوشهای گیر انداخت و از او برآورد خواست. پاپانک سخن همکاری را به یاد میآورد که گفت: «سهم سرمایهگذاری آمریکا احتمالا بین ۱۶ تا ۲۰درصد است؛ اما ما نمیدانیم.» دو روز بعد، یکی از همکاران پاکستانی پاپانک با هیجان نزد او رفت: «خدا را شکر، ما در نهایت نرخ سرمایهگذاری را پیدا کردیم... هیات هاینز گفته که این رقم ۱۸ درصد است. عدد مدنظر من بهعنوان عدد درست به خودم برگشت.» از طریق آزمون و خطا، مشاوران هاروارد کمک کردند تا پاکستان اولین برنامه ۵ ساله خود را در سال ۱۹۵۵ تدوین کند. همچون «مربیان» ارتش آمریکا که در کنار نیروهای خارجی میجنگیدند، مشاوران هم در این فرآیند اول مشارکت داشتند. واقعا کار زیادی برای انجام دادن هست و در مقابل، تعداد بسیاری از نیروهای پاکستانی چندان واجد شرایط نیستند. «ادوارد میسون» که مدیر گروه مشاورهای هاروارد از سال ۱۹۵۴ تا ۱۹۶۲ بود، میگفت: «تعداد معدودی افراد مسن اما با تجربه در داخل یا خارج از دولت وجود دارند و آنهایی هم که هستند در بسیاری از موارد نمی توانند یا نمیخواهند از موقعیت فعلیشان برای همکاری با هیات برنامهریزی جدا شوند.» با فشار برای تهیه این سند، مشاوران بخش زیادی از طرح را نوشتند و زمان اندکی داشتند تا همتایان پاکستانی خود را آموزش دهند. این طرح دیرهنگام کامل شد، دو سال بعد از دوره زمانیای که اعلام شده بود و توصیههایش به لحاظ سیاسی نشدنی بود. دغدغه دولت پاکستان بحثهایی مربوطه به خودمختاری منطقهای، سیستم انتخاباتی و سیاست خارجی بود. از جمله موارد دیگر، این طرح اصلاحات ارضی گسترده را توصیه میکند که ثروتمندترین خانوادههای کشور را به چالش میکشد. این سند با اجرای صدها صفحه، فنی بود و تلاش کمی انجام شد تا مطالب آن به ۸۰درصد جامعه پاکستان انتقال داده شود که بیسواد بودند. اسکندر میرزا، رئیسجمهور پاکستان هم بهطور رسمی از این طرح حمایت نکرد.اما این تمرین از دو جهت مفید بود. اول اینکه دولت پاکستان در حال آشنا شدن با فرآیند برنامهریزی بود. اگرچه فاقد ظرفیت برای برنامهریزی مستقل بود، اما انجام آن از طریق این فرایند گام مهمی به جلو بود.
بررسی بنیاد فورد از این برنامه مشاورهای نشان داد که «پاکستان دیگر سرزمین کوران نیست، جایی که مشاور یک چشم پادشاه است. پاکستانیهای بیشتر و بیشتری اکنون واجد صلاحیت شدهاند.» این طرح همچنین بلافاصله به تضمین کمک مضاعف آمریکا یاری رساند، حتی زمانی که مقامهای آمریکایی از چالشهای پیش رو آگاهتر میشدند. همانطور که «جان بل» که ناظر بر کمک آمریکا به پاکستان بود، به یاد میآورد: «ما با برنامه ۵ساله به واشنگتن برگشتیم و ۶ «اگر» را مطرح کردیم (۶ «اگر»ی که هیچکدامش قطعی نبود): اگر نه سیل، نه قحطی، نه جنگ، نه هیچ فاجعهای از هر نوع نباشد و ثبات سیاسی برقرار باشد، همه این موارد مختلف، ما شانسی ۵۰-۵۰ خواهیم داشت تا این کار را انجام دهیم؛ البته اگر ۲۰۰میلیون دلار در سال را برای لااقل ۵ سال کنار بگذاریم. با افزایش کمکهای آمریکا، نمونههای سوء مدیریت هم شروع به تکثیر شدن و افزایش یافتن کرد. در سال ۱۹۵۷ «جیمز لانگلی» چند ماه پس از اینکه بهعنوان سفیر آمریکا به پاکستان رفت، یک پیام دهشتآور به واشنگتن فرستاد: «ما در پاکستان شاهد یک اسب چموش هستیم و قبل از اینکه بتوانیم آن را برای راندن با خیال راحت رها کنیم، با چالش تلاش برای رام کردن او مواجهیم... میترسم که سخاوتمندی گذشته ما در کمک به دوستانمان اغلب باعث شده که آنها از «عزم کردن جزم خود» اجتناب کنند و با مشکلات مربوط به روحیه اضطراری و عزم مواجه شوند.» لانگلی از بازنگری در برنامه کمکی آمریکا در راستای حذف «پروژههای دم دستی یا حاشیهای» حمایت کرد.