بخش دویست و بیستویکم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
«والتر آیزاکسون»، یکی از زندگینامهنویسان کیسینجر، گزارش میدهد که بوش «کیسینجر را خیلی دوست نداشت» و به مانوری اشاره میکند که پس از آن ادامه یافت که ریگان در سال ۱۹۸۰ نامزد حزب جمهوریخواه شده بود. گفته شده که بوش معتقد بود کیسینجر و جرالد فورد تلاش کرده بودند تا ریگان را از نامزدی بوش بهعنوان معاون رئیسجمهور منصرف کنند. معلوم نیست که کیسینجر حداقل در زمانی که در دولت بود، دیدگاهی خاص در مورد بوش داشت یا نه. در سال ۱۹۷۱، کیسینجر در خفا به نیکسون گفت که فکر میکند بوش «بیش از اندازه ملایم است» (نیکسون هم موافق بود)، هرچند او بعدها بوش را بهخاطر میانهرویاش در مدیریت بحران میدان «تیان آن من» تحسین کرد؛ بحرانی که اگر تمامیتخواهان حقوق بشری مجال مییافتند، به شدت پیچیدهتر میشد. «بوش روی این طناب با ظرافت و مهارت راه میرفت.» مساله هر چه باشد اما بوش به تخصص خود در سیاست خارجی میبالید و میدانست که اگر کیسینجر در دولتش باشد، کنترل کامل را هرگز به دست نخواهد آورد. او از بهانهگیریها و پرخاشهای کیسینجر در کاخ سفید نیکسون کاملا آگاه بود و آخرین چیزی که او میخواست همانا «معضل کیسینجر» بود. کیسینجر همچنان از طریق در پشتی وارد کاخ سفید میشد.
به ناگزیر، کیسینجر از دولت کلینتون فاصله چشمگیری گرفت. نهتنها یک دموکرات در کاخ سفید بود بلکه چنانکه خود کیسینجر گفته است، کلینتون «اولین رئیسجمهوری بود که تجربه سیاسی سازندهاش بهعنوان یک کنشگر در جنبش اعتراضی ویتنام شکلگرفته بود.» مشاور امنیت ملی او «آنتونی لیک» بود که در زمره نیروهای کیسینجر بود اما با هیاهوی قابلتوجهی بر سر تهاجم به کامبوج استعفا کرد. کلینتون در خاطرات حجیم خود فقط اشاراتی گذرا به کیسینجر میکند. کلینتون دوست نداشت نامش با نام مردی گره بخورد که از او بهخاطر دنبال کردن «سیاست خارجی افراطی ویلسونی» انتقاد میکرد و اینکه بسیاری در حزب متبوعش او [کیسینجر] را «شری مجسم» میانگاشتند (سالها بعد، وقتی همسر او [هیلاری کلینتون] با برقراری روابطی نزدیک با کیسینجر راهی متفاوت از همسر خود برگزید، شدت حملات علیه او خاطرات سالهای تفرقهافکن ویتنام را بهخاطرها آورد). اما همچون هر رئیسجمهوری قبل و بعد از خود، بیل کلینتون از توصیههای کیسینجر استفاده کرد و وقتی این توصیهها به نفعش بود از آنها استفاده و آن توصیهها و کیسینجر را به رخ دیگران میکشید. به طور خاص، در مورد سیاست تجاری، کیسینجر به کاخ سفید دعوت شد تا حمایت او جلب شود. او در کنار جیمی کارتر و جرالد فورد به پیشبرد لایحه تجارت با چین کمک کرد. کیسینجر بهصورت غیررسمی، نقش کلیدی در مذاکرات بر سر «نفتا» داشت که کیسینجر آن را «پایدارترین میراث» و «گل سرسبد موفقیتهای سیاست خارجی» مینامید. شاید - چنانکه یک مورخ گفت - این اغراق باشد که کلینتون، کیسینجر را «در آغوش کشید» اما کیسینجر حضوری منظم در شامهای دولتی طی سالهای کلینتون داشت و زمانی که رؤسای کشورهای مهمی چون آلمان و چین دعوت میشدند، کیسینجر هم فراخوانده میشد.
کیسینجر همچنین در شام بزرگداشت «واسلاو هاول»، رئیسجمهور چک هم حضور داشت که درخواست کرد «لو رید»، افسانه سبک پروتوپانک راک [proto-punk rock: پروتوپانک سبک موسیقی راک اجراشده توسط گروههای «گاراژ راک» از اوایل دهه ۱۹۶۰ تا اواسط دهه ۱۹۷۰ میلادی است که به ظهور سبک پانک انجامید] هم به اجرای برنامه بپردازد. «رید» حس خوبی نداشت که قطعات «Walk on the Wild Side» یا «Heroin» را در زمره ۸ آهنگی قرار دهد که قرار بود با لباس رسمی طی ۳۵ دقیقه اجرا پیش روی این گروه بخواند. وقتی اجرای «رید» به پایان رسید، پرزیدنت کلینتون اعلام کرد: «اگر شما هم بهاندازه من حظ بردید، از پرزیدنت هاول سپاسگزاری کنید.» برخی تلاش میکنند تا بفهمند زمانی که «رید» قطعه «Sweet Jane» را با صدای بلند اجرا میکرد کیسینجر «چقدر حظ برد» یا در هنگام اجرای این قطعه صورت او چه فرمی داشت؛ تردیدی نیست که به لحاظ دیپلماتیک کیسینجر بیخیال و منفعل بود مانند زمانی که در مذاکرات بیپایان بر سر ویتنام بود یا مانند زمانی که در مراسم شام رسمی در یک سرزمین خارجی بود مجبور میشد به طور خاص بهسوی برخی غذاهای دلنچسب دست ببرد. احتمالا هیچ دولتی از زمان دولت جرالد فورد بهاندازه دولت بوش دوم از تخصص کیسینجر استفاده نکرد. او به طور منظم با رئیسجمهور ملاقات میکرد. «دیک چنی» معاون رئیسجمهور، میگفت: «من احتمالا با کیسینجر بیش از هر کس دیگری صحبت میکردم.» کیسینجر همچنین در یک هیات مشورتی برای «دونالد رامسفلد» وزیر دفاع، هم حضور داشت و خدمت میکرد.
کیسینجر گفته است که «علاقه و احترام زیادی» برای جورج دبلیو بوش قائل است اما این به آن معنا نیست که او سخنگوی دولت بوش باشد؛ دولتی که گرایشی شدید به اخلاقگرایی نومحافظهکارانه نشان میداد. او از حمله به افغانستان و عراق حمایت میکرد - او میگفت ساقط کردن صدام حسین «هدفی مشروع» بود - اما در مورد تلاش برای کاشتن بذر دموکراسی در زمینی بایر به شکل پیشبینیناپذیری بدبین بود. او میگفت آن هدف «بازآفرینی رادیکالی از تاریخ افغانستان» بود و «تلاش آمریکا در عراق را با کیفیت و مشقتی پایانناپذیر آغشته میساخت.» این استدلال در زمان حملاتی مطرح شد که ایالات متحده به شکل موفقیتآمیزی دموکراسی را پس از جنگ جهانی دوم در آلمان و ژاپن پیاده ساخته بود. پس چرا در عراق و افغانستان قابلیت پیادهسازی نداشته باشد؟ کیسینجر واقعگرا خریدار آن نبود. او بیان میکرد که دموکراسیسازی در آلمان و ژاپن به دلیل «شکست نهایی دشمن، اشغال طولانیمدت و سرمایهگذاری دائمی آمریکا» موثر بود. این امر ارزان به دست نمیآید یا بر مبنای این امید که آزادی - چنانکه در واشنگتن تعریف میشود - آرزوی مردم در همهجا بود به دست نمیآید. وقتی بوش در دوره دوم ریاست جمهوری خود کارزاری جهانی برای آزادی به راه انداخت، کیسینجر به دوستانش گفت که «وحشتزده» شده و پس از آنکه بوش در یک سخنرانی جداگانه اظهار کرد که «آزادی میتواند آینده تمام ملتها باشد»، کیسینجر این ایده را «دور از واقعیت» خواند.