تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
پاسخ به سوال «آیا ریگان میدانست» به معنای کلمه «دانستن» بستگی دارد. کیسینجر مفتون خوشرویی و سازگاری ریگان بود و او - با وجود تمام لفاظیهای ریگان - به این دلیل به غرایز او اعتماد داشت که ریگان ثابت کرده بود عملگراست نه ایدئولوژیک؛ مرد «عقلانیت» و «حسننیت» است. در حقیقت، ریگان شهودگرا عاقبتاندیشتر از مشاوران بسیار تحصیلکردهاش در تشخیص شکنندگی نظام شوروی و درک این مساله بود که فشار قاطع ایالاتمتحده این کشور را به صخرهها خواهد کوبید. در مقابل، جورج هربرت واکر بوش، معاون رئیسجمهور که در امور خارجی بسیار باتجربهتر از ریگان بود، گفت که هیچکس فروپاشی شوروی را که در حال وقوع بود، ندید. گاهی بهنظر میرسد که کیسینجر فکر میکرد که ریگان درک عمیقتری از رقابت شوروی - آمریکا نسبت به آن به اصطلاح متخصصان پیرامون خود دارد؛ گاهی هم مطمئن نبود. اما «در آخر، تفاوتی نمیکرد که آیا ریگان بر اساس غریزه عمل میکند یا بر اساس تحلیل. جنگسرد ادامه نیافت، لااقل تا حدی به دلیل فشارهایی که دولت ریگان اعمال میکرد.» زمانبندی و شانس هم در موفقیت ریگان مهم بودند. کیسینجر میگفت، اگر او یک دهه زودتر رئیسجمهور شده بود، وقتی شکافها بر سر جنگ ویتنام میرفت که کشور را به سطح جنگ داخلی ببرد، سخنان راستگرایانهاش جرقههایی برای یک آتش میشد. با این حال، تا سال ۱۹۸۰، مقداری بهبودی حاصل شد در حالی که مخالفت چپها دیگر خیابانی نشد. افزون بر این، تغییر در اتحاد شوروی به نفع ریگان تمام شد. مسکو اعتماد قبلی خود به اجتنابناپذیری تاریخی کمونیسم را از دست داده بود و زمانی که گورباچف در مارس ۱۹۸۵ کنترل کرملین را به دست گرفت، درست در آغاز دور دوم ریاست جمهوری ریگان، واشنگتن با رهبر شوروی سرشاخ شد؛ رهبری که هم «همسخن» بود و هم «دشمن.» همانطور که «ویلیام توبمان»، زندگینامهنویس گورباچف نوشته است «ریگان در وجود گورباچف شریکی کامل یافت؛ گورباچف هم متقاعد شده بود که مصالحه آمریکا - شوروی محتمل است.» کیسینجر بهعنوان فردی که تجربهای در این امور داشت، گفت: «دولتمردان به همان اندازه که به شانس نیاز دارند، به قضاوت صحیح هم نیازمندند.» برخلاف برخی از منتقدان چپگرای ریگان - که سهم بزرگ را بهخاطر پایاندادن به جنگ سرد و بهحداقلرساندن سهم ریگان به گورباچف میدادند و برای او اعتبار قائل میشدند - کیسینجر همواره آماده تحسین ریگان بهخاطر نقش او در تغییر مسیر تاریخ بود. کیسینجر گفت، فروپاشی شوروی «فرآیندی بود که با سیاستهای دولت ریگان تسریع شد» و «رونالد ریگان و دستیارانش بهخاطر پایاندادن به جنگ سرد شایسته احترام فراوانی هستند.» برداشت کیسینجر این بود که نخبگان لیبرال ساحل شرقی باید از تحقیر هرکسی که فاقد گواهینامه «آیوی لیگ» [Ivy League: نام گروهی از دانشگاههای قدیمی و نامور بخش شرقی ایالاتمتحده (از جمله: هاروارد و پرینستون و ییل و کرنل)] است، دست بردارند. با این حال، این تمجیدها برای تحسینکنندگان ریگان که اصرار دارند سیاستهای سرسختانه او کلید پایاندادن به جنگ سرد بود با هشدارهایی همراه شد. بد تعبیر کردن تاثیر افزایش تجهیزات نظامی و تسلیحات و ژست تقابلجویانه ریگان آسان است زیرا به گفته کیسینجر، درشتگویی دروازهای به روی نسخه ریگانی از دتانت بود. تاکید بر ستیزهجوییاش در حالی که «نرمش» او نادیده گرفته شود یک تحریف و یک خوانش نسبی از میراث ریگان بود. چنانکه «رابرت دالک» مورخ میگوید، گفتن اینکه «"ریگان برنده جنگ سرد شد" چیزی بیش از بزرگداشت ریاست جمهوری ریگان است؛ این استدلالی است برخلاف حکمت دتانت»، نفی دیپلماسی شلافلی مآبانه بهخاطر یک «درشتی» ساده. نصایح کیسینجر مبنیبر اینکه هسته اصلی سیاست خارجی در هنر دولتمردی و مذاکره نهفته است و تقابل مسلحانه که یک تهدید بالقوه است بهعنوان آخرین راه چاره محسوب شود - «اینکه کلید یک سیاست خارجی موفق قدرت تشخیص است» - از سوی بسیاری از کسانی وارونه شد که مدعی بودند وارث ریگان هستند اما نشان دادند شواهد اندکی وجود دارد که آنها دارای قدرت تشخیص باشند. کیسینجر هشدار داد خطر این پیروزیگرایی [triumphalism] فقط این نبود که «تاکیدی یکطرفه بر قدرت نظامی» که «حفظ آن غیرممکن بود» مینهاد بلکه این بود که این تاکید نوعی «خودپسندی» ملی را پرورش میداد که در آن «جسارت» و «جسور بودن» جایگزین اختلافات ظریف میشد و هژمونی در قالب «آزادی» همراه با ارتقای دموکراسی به مهمترین اولویت در سیاست خارجی آمریکا تبدیل میشد. کیسینجر اصرار داشت که این ایده دموکراسی نبود که در جنگ سرد پیروز شد. باور به آن یعنی افراطگری با «تفسیری از انزواگرایی سیاسی» بود. کمونیسم به دلیل ضعف ذاتیاش فروپاشید و بیتردید با فشارهای دولت ریگان هم شدت یافت که این دولت هم به نوبه خود بر پایه سیاستهای مهار ساخته شده بود که از سوی تمام دولتهای آمریکا از سال ۱۹۴۷ به اینسو دنبال میشد و این - در بطن خود - فروپاشی غایی کمونیسم را اثبات کرد. با این حال، آنچه در پایان جنگ سرد انتظار میرفت «وضع موجود خیرخواهانه» نبود که پیروزی دموکراسی و پایان تاریخ را رقم میزد بلکه اشکالی «بدخیم» از ملیگرایی بود که با مجموعه کاملا متفاوتی از مشکلات به تقابل با ایالاتمتحده میرفت، «دنیایی که در تجربه تاریخیاش آمادگی چندانی برای آن نداشته است.» انقراض اتحاد شوروی بدون شک گامی روبهجلو بهسوی فروکش کردن تنشهای هستهای بود؛ یک رویداد با نتایج عظیم و مثبت در تاریخ جهان. نگرانیها در مورد تقابل هستهای میان ابرقدرتها از دهه ۸۰ به اینسو بسیار کاهش یافته است (هرچند بهسختی میتوان گفت که از بین رفته است). رونالد ریگان در بطن تمام اینها بود. کیسینجر میگفت که بهتر این است که عصر ریگان را نه بهمثابه «آغازی جدید» که «بیشتر، به شکل غروبی درخشان» ببینیم.