بخش دویست و سیزدهم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
«جِین کرک پاتریک» که روزگاری سفیر در سازمان ملل بود و به اردوگاه آنها رفتوآمد داشت، میگفت آنچه میان نومحافظهکاران از محافظهکاران سنتی تمایز ایجاد کرد، «گذشته لیبرال» بود. اما در مجموع بهعنوان دانشگاهیان یا روزنامهنگارانی با پیوندهای دانشگاهی، آنها با حمله معترضان به پردیسها در پایان این دهه دچار شوک شده و به لرزه درآمدند که همین آنها را بهسوی پرسش از وابستگیهای سیاسی خودشان سوق داد و بهسوی محافظهکاری کشاندشان. نامزدی جورج مک گاورن و ریاستجمهوری جیمی کارتر آنها را بهسوی راست حرکت داد و برخی مانند «ایروینگ کریستول» و «نورمن پودورتز» جمهوریخواه شدند درحالیکه دیگرانی مانند «دانیل بل» و «دانیل پاتریک موینیهان» لیبرال ماندند (هرچند دمدمیمزاج بودند). یافتن اختلافات شدید در میان آنها در مورد موضوعات خاص هرگز دشوار نبود؛ در مجموع، اینها روشنفکران آزاداندیشی بودند که به نتیجهگیریهای خود افتخار میکردند. «دیوید بروکس»، مفسر که تحت نظارت آنها به بلوغ رسید، بهدرستی اظهار کرده است که «چیزی بهعنوان «جنبش» محافظهکاری وجود ندارد».
اما در اواسط دهه ۷۰، وقتی نومحافظهکاران به راست گراییدند و تمرکز خود را از سیاست داخلی به سیاست خارجی تغییر دادند و نسل جدیدی از فرزندان جایگزین نسل کهنی از پدران شد (به معنایی واقعی، در چند مورد)، توصیف آنچه پودوریتز آن را «گرایش نومحافظهکارانه» و کریستول آن را «اقناع نومحافظهکارانه» مینامید محتمل بود. آنچه باعث وحدت این مجموعه ذهنهای مستقل میشد یک بینالمللگرایی قاطعانه و بیپروا بود. نومحافظهکاران بر ضرورت رودررویی با شوروی در زمانی اصرار میورزیدند که به نظر میرسید حزب دموکرات از جنگ سرد منصرف شده و از هر نوع مشارکت در امور بینالملل فاصله گرفته است. آنها که در ضدکمونیست بودن کم از پوپولیستها نداشتند، مک گاورنیهای اوایل دهه ۷۰ را بهمثابه انزواگرایان سادهلوح مینگریستند.
تعجبی ندارد که در ابتدا کیسینجر آنها را متحدانی «به لحاظ فلسفی نزدیک» در نبرد خود با «کاپیتول هیل» و علیه روسها میدید. در واقع، بسیاری از آنها دوستانش بودند. اما بهزودی نشان دادند که دشمن دتانتِ کیسینجر هستند زیرا به منتقدان چپ او روی آوردند. همچون شلافلیهای راست، آنها باور داشتند که نفوذ جهانی آمریکا از سوی دولتهای نیکسون و فورد به شدت تضعیف شده است. آنها ادعا میکردند یک «جهان چندقطبی بسیار خطرناکتر» از جهانی است که زیر سلطه ایالاتمتحده است و بازهم مانند ناسیونالیست – پوپولیستها، آنها کیسینجر را بهمثابه «شرّ اصلی» در وضعیت اسفناک امور میپنداشتند. دو تن از برجستهترین نومحافظهکاران، در حملهای مستقیم به اصول کیسینجر اعلام کردند که «ایالاتمتحده نباید در جستوجوی همزیستی که بهدنبال تحول و دگردیسی باشد». چنانکه یک مورخ گفته است ««ثبات» و «توازن قدرت» و «تعادل» عباراتی سوء در فرهنگ لغت محافظهکاران بودند». «محدودیتها» کلمهای نبود که بهراحتی از دهان آنها خارج شود. کیسینجر خاطرنشان ساخت که نومحافظهکاران، نه کمتر از پوپولیستها، خواستار «پیروزی مطلق» بودند. او با اندکی دلخوری خاطرنشان ساخت که آنها معمولا در زمانی مخالف جنگ ویتنام بودند که او زیر آتش حملات چپ بود تا راهی «شرافتمندانه» برای خروج بیابد. وقتی او رد آنها را در طیفهای سیاسی از دموکراتهای «نیو دیل» تا متحدان راست پوپولیست زد، آنچه دید «اشتیاق کیش تازه» بود که «شور ایدئولوژیکیاش» جایگزینی برای تفکر استراتژیک بود. آنها تلاش داشتند تا سیاستگذاران را از «نیاز به مواجهه با دشواری و پیچیدگی» دور سازند.
با وجود این، بهرغم تمام توافقهای آنها در مورد نقش آمریکا در جهان، ناسیونالیست - پوپولیستها و نومحافظهکاران نمیتوانستند چیزی بیش از شرکای ناخوشایند باشند. آنها ممکن است اختلافات خود را در نبرد مشترکشان علیه دتانت خاموش کرده باشند اما شکافها و اختلافات عمیق بود و به فراتر از مساله یهود تعمیم مییافت. پوپولیستها قدرت آمریکا و سیاست مبتنی بر منافع ملی را تحسین میکردند اما فاقد چارچوب مفهومی مانند سیاست واقعگرایانه کیسینجر و مورگنتا بودند تا محتوای نظری برای ملیگراییشان را فراهم سازند.