تراژدی اجتناب‌ناپذیر: کیسینجر و جهان او

 

آنها مایل بودند که از سوءاستفاده‌های گسترده در جاهای دیگر به‌مثابه عامل حواس‌پرتی از تنها نزاعی که اهمیت داشت، چشم بپوشند. این چشم آنها را به‌روی اتهامات مربوط به نفاق و ریاکاری باز کرد، هرچند از ‌نظر سیاست واقع‌گرایانه، نفاق و ریاکاری چندان در زمره بدترین گناهان قرار نداشتند. همچون کیسینجر، محافظه‌کاران تشخیص دادند که تفاوت‌های میان ایالات‌متحده و شوروی عمیق و واقعی است و فقط مسائل سوءتفاهم یا سوء‌ارتباط نبود. مسکو خطرناک‌ترین تهدید بر امنیت آمریکا بود و حقوق‌بشر سلاح مفیدی در زرادخانه جنگ سرد این کشور بود. به لحاظ داخلی، این به سیاست خارجی معنا می‌داد و مردم را در پشت یک هدف قابل‌درک و آرامش‌بخش جمع می‌کرد؛ به لحاظ بین‌المللی، این کمونیست‌ها را در وضعیت دفاعی قرار داد.

با این‌حال‌ نزد کیسینجر، مساله فقط مساله تناسب بود. او می‌پرسید که بدون دامن‌زدن به جنگ سرد[ی دیگر] «چقدر می‌توانیم بر شوروی فشار آوریم؟» به‌ویژه به این دلیل که واشنگتن کار چندانی نمی‌توانست انجام دهد تا موجب اصلاح داخلی شود. بر اساس جدول زمانی روس‌ها، تغییر داخلی از طریق «تطور و تکامل» رخ می‌داد نه از طریق آمریکایی‌ها و او [کیسینجر] در خواسته‌های آشنایش به دستورات گذشته رجوع می‌کرد: «نمی‌توانیم از شوروی‌ها بخواهیم که 5 دهه رفتار خود و قرن‌ها تاریخ روسیه را دگرگون سازند.» او در زمره آخرین کسانی بود که انتظار فروپاشی شوروی و آغاز عصری طلایی از دموکراسی را در جاهایی داشت که دموکراسی در آنها ریشه ندوانده بود. او به منتقدان محافظه‌کارش می‌گفت: «سوزن زدن به خرس» یعنی دعوت به «بحران‌های دائمی.» تلاش برای فشار آوردن به شوروی‌ها مزایایی را که دیپلماسی ارائه می‌دهد، تضعیف می‌کند. به همان اندازه که بی‌فایده بود خطرناک هم بود. افزون بر این، محتمل است که این کار موجب مرعوب‌کردن متحدان و کمک به انزوای آمریکا در جهان شود. برعکس، چالش محافظه‌کارانه بر دتانت در حمایت از منافع ملی آمریکا، امنیت را به‌جای تقویت، تضعیف کرد.  پاسخ کیسینجر به منتقدان چپ‌گرایش متفاوت و پیچیده‌تر بود. آنها کسانی بودند که محافظه‌کاران ضد‌شوروی را به ریاکاری متهم می‌کردند؛ اتهامی که نمی‌توانست در مورد آنها مصداق داشته باشد زیرا آنها انگیزه‌های حقوق‌بشری را جهان‌شمول ساخته و به دنبال کاربست آن به هرجایی و تحت هر شرایطی بودند؛ هیچ تناقض و تباین و هیچ ابهام و طفره‌روی غیرمستقیمی وجود نداشت. یک بار دیگر‌ کیسینجر می‌توانست استدلال کند که منتقدانش خصوصیات تاریخ را نادیده گرفته‌اند. کشورهای متفاوت دارای ارزش‌های متفاوت، اهداف ملی متفاوت و نیازهای امنیتی متفاوت بودند که ایالات‌متحده کار چندانی برای تغییر آن نمی‌تواند انجام دهد و این نیازمند رویکردهایی خاص به وضعیت‌هایی خاص است. لیبرال‌ها مایل به رد سیاست خارجی مبتنی بر نفع ملی بودند و اهداف «متواضعانه‌ای» را می‌طلبیدند اما در دنیای مملو از تخلفات گسترده حقوق‌بشری، مفهوم منافع ملی در خدمت هدفی بود که سیاست‌گذاران را قادر می‌ساخت تا اهداف خود را اولویت‌بندی کنند و از میان آلترناتیوهای اغلب ناپسند دست به انتخاب بزنند. بدون هیچ درکی از منافع ملی، تمام آنچه که باقی ماند «یک جهانی‌سازی تمایز‌نیافته و سردرگمی در مورد اهدافمان بود.» به همین ترتیب، استفاده از قدرت نظامی موجب ناراحتی چپ‌ها شد، هرچند این مقیاس عینی‌ای از محدودیت‌ها و درجه‌بندی مفیدی از آنچه که واشنگتن می‌توانست امیدوار به تحقق آن در جهان باشد را به دست داد و احتمالا نزدیک‌ترین مقیاسی بود که می‌توانست کمیت آن‌چیزی را که در نهایت تصمیم‌گیری شخصی بود تعیین کند. کیسینجر می‌گفت: «اگر ما سیاست حقوق‌بشری‌مان را جهانی کنیم، با خطر تبدیل‌شدن به پلیس جهانی روبه‌رو می‌شویم.» چشم‌انداز لیبرالی حقوق‌بشر وعده «برنامه نامحدودی از مداخله‌گرایی جهانی در مورد مسائل بشردوستانه» را می‌داد.

حتی بدتر، اگرچه محافظه‌کاران با مطالبات خود امنیت آمریکا را برای راه‌حل‌های نظامی در رقابت‌های دوره جنگ سرد تضعیف کرده بودند اما با رد سازش‌های دیپلماسی و پذیرش تقابل‌های دائمی با اتحاد‌ جماهیر ‌شوروی،‌ گرایش‌های جهان‌شمول لیبرال‌ها امنیت را به شیوه‌ای عکس تضعیف کرد.

کیسینجر به یک پارادوکس اشاره می‌کرد. درخواست لیبرال‌ها برای حقوق‌بشر هیچ تاثیری بر اتحاد شوروی یا دیگر دشمنان قدرتمند ایالات‌متحده نداشت یا تاثیر اندکی داشت؛ دشمنانی که اغلب بدترین مجرمانی بودند که می‌توانستند درخواست‌های حقوق‌بشری از سوی واشنگتن را نادیده بگیرند. اما متحدانی که وابستگی بیشتری به کاربرد قدرت آمریکا داشتند اگر در برابر درخواست‌های آمریکا برای آزادسازی جوامع‌شان مقاومت می‌ورزیدند، در موضع دشواری قرار می‌گرفتند و متحدان آسیب‌پذیر که با تهدیدهای داخلی یا خارجی فوری مواجه بودند در دشوارترین وضعیت قرار می‌گرفتند. آیا آمریکا باید بر بی‌نقصی حقوق‌بشر از سوی دوستانش اصرار می‌ورزید زیرا در موضعی بود که می‌توانست قلدری کند یا بر آنها فشار آورد؟ این راهی برای ایجاد ائتلاف‌های بین‌المللی در برابر دشمنان فوری نبود و آمریکا را در مسیر انزوا به‌خاطر خلوص اخلاقی‌اش قرار می‌داد. تعداد معدودی کشورهایی بودند که می‌توانستند مطابق با استانداردهای انتزاعی مبارزان بشردوستانه زیست کنند. «طنز نهایی وضعیت تسلیم در برابر دولت‌های توتالیتر و آزار کسانی است که دوستانمان خواهند بود.»