بخش صد و هشتاد و چهارم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
کیسینجر پیش از آنکه تماسی برای دیدار با «رئیسجمهور منتخب» در «هتل پییر» در نیویورک در اواخر نوامبر ۱۹۶۸ دریافت کند، فقط یکبار با نیکسون مواجه شده بود. به نظر میرسد بحثهای این دو غریبه تمام تفاوتهای گفتوگومحور نمایشنامه «هارولد پینتر» را داشته باشد و کیسینجر متحیر مطمئن نبود که چه کاری در آنجا انجام میدهد و نیکسون متفاوتی که قادر نبود به اصل مطلب برسد. کیسینجر فکر میکرد از او خواسته شده تا در مورد بوروکراسی سیاست خارجی و اهداف دیپلماسی مشاوره بدهد؛ هر دو موضوعی که در آن او میتوانست ادعای تخصصی قابلتوجه داشته باشد. او با این آگاهی به کمبریج بازگشت که در دولت جدید نقش خواهد داشت، هرچند هیچ ایده روشنی نداشت که آن نقش چه خواهد بود. اما یک روز بعد از سوی مدیر کمپین نیکسون «جان میشل» به نیویورک فراخوانده شد تا از او پرسیده شود آیا برای پست مشاور امنیت ملی تصمیم گرفته است یا خیر. وقتی کیسینجر گفت که نمیدانست چنین پستی به او پیشنهاد شده، جان میشل واقواقکنان گفت: «یا عیسی مسیح! او دوباره خودش را به خنگی زد و گند زد» و یورتمهزنان بهسوی نیکسون رفت تا رئیسجمهور منتخب آنچه در ذهن دارد را روشن سازد. این داستانی است که بارها برای خنده بهنمایش درآمده اما در فرجام کار یک مساله مهم وجود دارد. آنچه بعدا رخ داد احتمالا از سوی کسانی نادیده گرفته میشود که صرف جاهطلبی را تنها نیروی محرک کیسینجر میدانند.
قابلتوجه اینکه، مردی که اغلب بهخاطر تلاشهای خبیثانهاش [برای کسب قدرت] محکوم میشد، با اولین پیشنهاد بهسوی آن ندوید. او یک هفته وقت خواست تا در مورد آن تامل کند؛ این تامل هم نه بهخاطر تردیدها در مورد خودش که بهخاطر تردیدهایی بود که در مورد نیکسون داشت. کیسینجر در کمبریج اقامت گزید؛ جایی که نگرش تحقیرآمیز نسبت به تمام چیزهای «نیکسونی» بلیت ورود به جامعه بانزاکت هاروارد بود. دوستان کیسینجر- که در میان آنها دموکراتهای بیباکی مانند آرتور شلزینگر جونیور و جان کنث گالبرایت وجود داشتند - تقریبا همگی لیبرالهای فداکار و ازخودگذشته بودند و کیسینجر «به یک نفر» گفت که علیه نیکسون رای داده بود. خود کیسینجر هم با دیدگاه آنها اشتراک نظر داشت. طی این کمپین، او نیکسون را چنین نامیده بود: «فردی که مناسب ریاستجمهوری نیست» و «یک فاجعه»ای که در شرف وقوع است. درست پیش از کنوانسیون جمهوریخواهان، او اعلام کرده بود «ریچارد نیکسون خطرناکترین فرد برای ریاستجمهوری است». (چنین نظراتی مانع از این نشد که او طی کمپین به جمهوریخواهان کمک نکند اما بعد هیچکس هرگز ادعا نکرد که هنری کیسینجر فردی رک و راست است). کیسینجر بعدها درخواست خود برای تاخیر قبل از تصمیمش را «گستاخانه» خواند. او گفت نیکسون «اگر به من میگفت که همه چیز را فراموش کن، کاملا حق داشت». اما نیکسون ناراحت نشد. در واقع، در اقدامی که کیسینجر آن را «نسبتا احساسی» و «تاثیرگذار» یافت، او پیشنهاد ارائه نام برخی از استادان قدیمیاش در «دوک» را داد که ضامن شخصیت او خواهند بود. همه اینها یک جابهجایی عجیبوغریب در نقش بود: متقاضی کار [منظور کیسینجر است که متقاضی پست مشاورت امنیت ملی بود] در حال تصمیمگیری در مورد این مساله بود که آیا مردی را استخدام کند که داشت رئیسجمهور میشد. با بازگشت به کمبریج، همکاران ضد نیکسونی کیسینجر نسبت به پذیرش این پست از سوی او علاقهمندی نشان دادند و یک فرد دیگر هم علاقهمندی نشان داد؛ او کسی نبود جز نلسون راکفلر، قدیمیترین رقیب سیاسی نیکسون که کیسینجر برای او و عقایدش ارزش بسیاری قائل بود. محافظهکارانی مانند «ویلیام اف. باکلی»، محصول شبکهسازی کیسینجر نیز تایید شد و با وجود یک نفر مانند مک جورج باندی که «نه» میگفت، «بهندرت یک منصوب رئیسجمهور چنین اشتیاق گستردهای را به دست میآورد». یک استاد هاروارد میگفت از وقتی فهمید کیسینجر مشاور رئیسجمهور شده «بهتر میخوابد». در آخرین سمینار خود در هاروارد، پیش از آنکه آنجا را برای پیوستن به دولت جدید ترک کند، کیسینجر مورد استقبال و تحسین شاگردان خود قرار گرفت. در بحبوحه این هیجانات، تقریبا هیچکس آنچه را که مسائل فلسفی جدی دخیل در مورد تصمیم کیسینجر برای پذیرش این انتصاب بود، مطرح نمیکرد. پیوستن به دولت نیکسون پرسشهایی قدیمی در مورد استفاده و سوءاستفاده از قدرت را برانگیخت. زمانی که به کیسینجر پست مشاورت امنیت ملی اعطا شد، دیدگاه او نسبت به نیکسون تقریبا به طور کامل منفی بود. او چگونه میتوانست برای مردی کار کند که به گفته کیسینجر قول داده بود «فاجعه» باشد و کیسینجر هم او را «فاجعه» نامیده بود؟ آیا این استفادهای ناشایست و حتی قابل اعتراض از استعدادهایش نبود؟ فرد باید چه هزینهای را بدهد تا بهقدرت نزدیک باشد؟ چه فداکاریهایی از صداقت شخصی موردنیاز است، البته ذکری از کرامت شخصی به میان نمیآورم؟ اندکی پیش از ملاقاتهایش با نیکسون، کیسینجر در حال تامل در مورد همه اینها بود، حتی اگر کس دیگری نبود. در گفتوگو با روزنامهنگاری به نام «گلوریا اشتاینم» او در عجب بود که آیا برای کسی بهتر است که بکوشد با کار در داخل دولت بر سیاست تاثیر بگذارد - حال شرایط هرچقدر میخواهد ناخوشایند باشد - یا استقلال خود را با ایستادن در خارج از گود و انتقادکردن به قیمت کسب نفوذ حفظ کند؛ یا در تصویر بهیادماندنی لیندون جانسون، آیا بهتر بود که داخل چادر باشیم و به بیرون ادرار کنیم یا خارج از چادر باشیم و به درون آن ادرار کنیم. اشتاینم به اصرار از کیسینجر خواست تا مقالهای برای مجله New York بنویسد که نامش «مشکل همکاری» باشد. او هرگز این مقاله را ننوشت. در عوض، بیشتر زندگیاش از آن مرحله به بعد به تصویری از مشکل تبدیل شد.