بخش صد و پنجم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
آرنت در صفحات پایانی کتاب اصرار داشت که آزادی سیاسی «یعنی حق مشارکتکننده بودن در امور دولت در غیر این صورت، بی معناست». قصبات و مجامع استعماری، که به شکل هرمی برای کنوانسیونهای قانون اساسی ساخته شدند، پارادایمهای مشارکت شهروندی بودند اما انتخابات مردمی که امروزه آمریکاییها آن را مشخصه جمهوری دموکراتیکشان میپندارند واقعا همانی که تصور میشد نیست. رأی دادن آن چیزی نیست که آرنت از مشارکت در نظر داشت. فردی که در غرفه خلوت رایگیری رای میدهد ارتباطی با دیگران در حوزه عمومی ندارد تا افکار وی در برابر دیدگاهها و تجربیات متفاوت در معرض آزمون قرار گیرد، اما در عوض از میان سیاستمداران حرفهای دست به انتخاب میزند که پیشنهاد ترویج و حمایت از منافع شخصی او را از طریق فرمولها و قواعد پیش پا افتاده، ابتذالهای بدون فکر، سرگردانیهای آشکار و وعدههای پرزرق و برقی که در برنامههای حزبی سر هم میشود، ارائه میدهند. (و خداوند به مقام منتخبی که- به شیوه ادموند برک- میکوشد علیه نفع شخصی رأی دهندگانش یا انتقال اخبار بد استدلال کند، کمک میکند). رهبرانی که بر اساس دغدغههای خصوصی و محلی محدود انتخاب میشوند نه بر مبنای رفاه عمومی، ملغمهای از مطالبات «خود نفع» یا به قول آرنت «حمله به قلمرو عمومی از سوی جامعه» را ایجاد میکنند.
این تقریبا در نقطه مقابل مشارکت واقعی بود. به جای تبادل دوستانه دیدگاهها و مشورت و تأملی که انتظار میرود حلال مشکل و نزاع باشد، که روال قصبات و مجامع بود، رأی دهندگان منزوی به حال خود رها میشدند و بدون هیچ درکی از خیر بزرگتر یا مردمی که متفاوت از خودشان هستند، تایید تعصبات و پیشفرضها و پیشداوریهایشان را میطلبند. آنها فرصت یا اشتیاقی برای گرد هم آمدن با هدف دستیابی به تفاهم متقابل و توافق بر مشکلات مشترک ندارند. رویکرد گریز از مرکز غالب میشود. آرنت مینویسد، دموکراسی آمریکایی در برابر «گروههای فشار، لابیگرها و دیگر دستگاهها و تشکیلات» به بازی حاصل جمع صفر تبدیل شده است. این سیستمی است که در آن فقط قدرت میتواند غالب شود یا در بهترین حالت، سیستمی است که در آن چیزی جز بقای سیاسی مطرح نیست، سیستمی است که خود را وقف دروغ و عوام فریبی، نزاعها و بن بست ها، معاملهگری بدبینانه میکند نه تبادل عمومی و مشورت آرام. برای متفکری مانند جوزف شومپتر، یک تبعیدی دیگر از دست هیتلر (هرچند یهودی نبود)، این بهترین چیزی بود که دموکراسی میتوانست ارائه دهد و نباید مورد تحقیر قرار گیرد. او آن را به مثابه تصویر «واقعگرایی» پذیرفت همان طور که شاگردش قاضی «ریچارد پوزنر» چنین کرد. شومپتر نوشت:«دموکراسی نمیتواند و نباید به این معنا باشد که مردم واقعا حاکمند... دموکراسی فقط به این معناست که مردم از فرصت پذیرش یا رد فردی که بر آنها حکم میراند برخوردارند». بهطور خلاصه، «دموکراسی، حکومت سیاستمداران است». آرنت امید به چیزی بهتر داشت.
آرنت نوشت، شهروند واقعی نیازمند چیزی بیش از رأی دادن صرف است. او نوشت، بهترین چیزی که میتواند در مورد سیاستهای انتخاباتی آمریکا گفته شود این است که «محکومان به میزانی از کنترل بر حاکمان دست یافتهاند اما این به هیچ روی موجب نشده که شهروندان به «مشارکتکننده» در امور عمومی تبدیل شوند.» این ممکن است مساله جباریت یا استبداد را حل کرده باشد زیرا تفکیک قوا تضمین کرد که آزادی فردی به خطر نیفتاده است. اما فساد نه جباریت آفت چنین سیستمی بود؛ فساد «از خود مردم» بر میخیزد. زوال و پوسیدگی تا پایین ادامه داشت. برای بدبینان، فساد هزینهای بود که باید برای صلح و ثبات پرداخت. اما روح انقلابی پدران پایه گذار (آرمان «شهروند- مشارکت جو»ی آزاد چنانکه آرنت آن را درک میکرد) تا حد مرگ پژمرده شد. «در این جمهوری، چنانکه اکنون روشن شده است، هیچ فضای ذخیرهای وجود نداشت، هیچ فضایی برای اعمال و اجرای دقیق آن ویژگیهایی که برای ساخت آن ضروری و موثر بوده وجود نداشت». در پایان کتاب، این «داستان فراموش ناشدنی» به «داستانی عجیب و غم انگیز» تبدیل شد. آیا راه درمان یا راهی برای بازگشت به پدران پایه گذار وجود دارد؟ آرنت- از میان تمام جاها- به انقلاب ناکام مجارستان در سال ۱۹۵۶ مینگریست. شورشیان بوداپست پیش از اینکه از سوی ارتش شوروی تار و مار شوند نظامی شورایی را برای بحث عمومی ساخته بودند که بهطور خودجوش و همزمان در کل کشور گسترش یافت. اینها سازمانهایی واقعا مردمی بودند - «فضاهای آزادی»- زیرا آنها «تنها ارگانهای سیاسی برای مردمی بودند که به هیچ حزبی تعلق نداشتند». مباحث میتواند آزاد، غیرحزبی و مستقل از دستورکارهای خاص باشد، از دل تجربیات شخصی و چشماندازهای آحاد افراد مشارکتکننده ساخته شده و بیرون آمده باشد. به تعبیر آرنت، این سازمانها از ظرفیت ساخت قدرت نه از «بسیاریها» بلکه از «همگان» برخوردار بود، درست مانند مجامع و قصباتی که در آمریکای اولیه وجود داشت. آرنت بیان داشت که این شوراها در گذشته بارها رخ نمودهاند: طی انقلاب فرانسه در قرن هجدهم، در ۱۸۷۰ یعنی زمانی که پاریس از سوی ارتش پروس در محاصره قرار گرفته بود، در ۱۹۰۵ و ۱۰۱۷ در روسیه پیشا بلشویکی، و پس از جنگ جهانی اول میان سربازان آلمانی و کارگران. آنها نامهای بسیاری داشتند: کمون، راته، شورای محلی. خود جفرسون هم چیزی مشابه در ذهن داشت آنگاه که پیشنهاد تقسیم آمریکا به محلاتی را مطرح کرد که مردم در آنجا میتوانستند در بحثهای مربوط به خیر عمومی جدا از تشریفات بوروکراتیک چارچوبهای انتخاباتی حضور یابند.