تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
آرنت میگفت، دولتهای توتالیتر مشتاق کشتن میلیونها نفر در راستای پنهان نگاه داشتن حقایق ناخوشایند هستند. ایالاتمتحده فاصله زیادی از آن داشت: دستکاری افکار عمومی- نه وحشت و ترور- روش واشنگتن برای پنهان کردن حقیقت بود. اما نشانهها خوب نبودند؛ کشور در مسیر تباهی بود. نظریه «خنجر از پشت»، که به شکل موثری از سوی نازیها برای غلبه بر دشمنانشان به کار گرفته شد، با توجه به ویتنام در حال توسعه بود. تا زمانی که شهروند مطیع و مادینگر نسبت به حقایق راستین بیدار نشود و به جای فرار از «تصاویر، نظریهها و حماقتهای محض» راهحلهای واقعی برای مشکلات واقعی نطلبد، مشکلات بس بزرگتری در انتظار است. او معتقد بود که این کشور ممکن است در تاریخ خود در آستانه یک نقطه عطف باشد.
***
آرنت در جای دیگری نوشته بود که هر جمهوریای برای زنده ماندن و بقا یافتن نیازمند «روح و سرزندگی» مردمانش است. او نوشت: «این حمایت مردم است که قدرت را به نهادهای یک کشور میبخشد». در حالی که او میتوانست بلوغ سیاسی آمریکاییها را در برههای ستایش کند اما در برهه دیگر او مملو از دلهره و هراس بود و هیچ اعتماد به نفس قابل توجهی به سرزندگی عمومی نداشت. آرنت در نامه مورخ ۱۹۴۶ به یاسپرس که در آن ایده آل آزادی را که در ایالاتمتحده یافت میشد، تحسین کرد، با او در مورد جنبه تاریکتری در وطن جدیدش سخن گفت. آمریکا سرزمین انطباق اجتماعی بود، جایی که موفقیت مادی در آن بسیار حائز اهمیت بود؛ جایی که در آن همه تحت فشارند تا مثل بقیه بیندیشند. فردگرایی در نظر ارزشمند بود و در عمل حقیر. در اینجا یک معما وجود داشت.