بخش هشتاد و هفتم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
اشتراوس اصرار داشت که خانه انسان، «زادگاه ذهن بشر» است. فردی که بهراستی تمدن غربی را ارزشمند میدانست، دستاوردهای فکری آن را میستود نه موفقیتهای مادی و فناورانه آن را. شکوفایی گسترده ممکن است قابلستایش باشد؛ زیرا شرایطی را تسهیل و فراهم میکرد که در آن آزاداندیشی میتوانست رشد کند اما نمیتوان تمدن را با استانداردهای زندگی اندازهگیری کرد. در مجموع، هیتلر استانداردهای زندگی در آلمان را بالا برد. با این حال، خطرات آزاداندیشی همه جا کمین کرده است. ایدهآل هرچه باشد، اما برای فیلسوفان غیرممکن است که کاملا به «جزیره خوشبختی» خود بروند یا در آنچه معادل اشتراوسی «صومعه» نامیده میشود کاملا خودکفا باشند. فیلسوفان برای دنبال کردن زندگی متفکرانه خود از دیگران خواستند تا با نیازهای مادیشان به کمک آیند. آنها به تقسیم کار جامعه متکی بودند و مجبور بودند هزینه خدمات مردم عادی را با خدمات شخصیشان بدهند. اما این فیلسوفان عمیقا غیرعملی چه خدماتی میتوانستند ارائه دهند؟ بیتردید خدماتی تخصصی یا حرفهای نیست؛ زیرا هیچ دنبالهروی و پیگرد غیرسودگرایانه بیشتری نسبت به بحثها در میان افرادی که پذیرفتند که هیچ چیز نمیدانستند وجود ندارد.
آنچه زندگی ذهنی آنها میتوانست به دست بدهد «یک تاثیر انسانگرایانه یا متمدنانه» بود. اشتراوس میگفت، دقیقا به همان دلیل، در واقع، جامعه «نیازمند فلسفه» است هرچند به سرعت افزود که «فقط با واسطه یا غیرمستقیم» به فلسفه نیاز دارد. سهم اجتماعی فیلسوفان غیرمادی بود، تعریف آن دشوار و اندازهگیریاش غیرممکن بود و برای افراد جاهل و بیاطلاع - یعنی اکثریت قاطع - ممکن است تقلبی و انگلی باشد. تنش میان مردم عادی، ساده و بیتکلف و فیلسوفان روحانی و نازکاندیش، اجتنابناپذیر بود؛ «خودِ سقراط قربانی تعصب عمومی علیه فلسفه شد.» بدتر از این هم وجود داشت. فیلسوفان باید بتوانند آزادانه بیندیشند و اندیشههای خود را تا هرجا که آنها را هدایت کند، دنبال کنند. نوعی جنون جامعه ستیزانه در تلاش هایشان وجود داشت. آنها بزرگترین سنت شکنان بودند که ذاتا خرابکار بودند زیرا فعالیت سیاسی و اجتماعی مبتنی بر عقاید عمومی، تعصب عمومی و سنت آزموده نشده بود؛ در حالی که فلسفه برای بررسی تمام افکار، تعصبات و سنتها وجود داشت. برای کسانی که با اعتقاد به اخلاق مشترک محدود میشوند - که باید گفت تقریبا در مورد همه - فیلسوفان ضد اخلاقگرایان [immoralists] یا در بهترین حالت بیاخلاقگرایان [amoralists] بودند. این سوءظنها به عموم مردم بیاساس نبود. فیلسوفان واقعا برانداز بودند (در اینجا هم اشتراوس و آرنت یک چشمانداز مشترک - شاید بتوان گفت نیچهای - داشتند. آرنت نوشت: «اندیشه بهطور حتم تاثیر مخرب و تضعیفکنندهای بر تمام معیارهای جاافتاده و مستقر، ارزشها، اندازهگیریهای خوب و بد و بهطور خلاصه، بر آن آداب و سنتها و قواعد سلوک که ما در سیرت و اخلاق با آن رفتار میکنیم دارند»). برای زنده ماندن در جهانی که ذاتا با آزاداندیشی سر ستیز دارد، فیلسوفان باید «نگارش رمزی» را به استخدام بگیرند؛ در حالی که چهرهای عمومی از اعتدال و سکون ارائه میدهند، فرقی ندارد چه اندیشههای رادیکالی را در ذهن دارند. «تفکر نباید معتدل بلکه باید نترس و بیباک باشد، البته نمیگویم که عاری از شرم باشد. اما اعتدال فضیلتی است که گفتار فیلسوف را کنترل میکند.» یا چنانکه اشتراوس میگفت: «در امور سیاسی، این یک قاعده استوار است که باید بگذاریم سگهای خوابیده، بخوابند.» بهترین امید برای حفظ آزادی اندیشه همانا ناپیدا ماندن است. خردمند میداند که نباید به حیوان وحشی سیخ بزند.
ناپیدایی یا نامحسوسی همیشه ممکن نیست. فیلسوفان که همواره در برابر جباران و اکثریت جبار آسیبپذیر هستند به دوستانی نیاز دارند؛ دوستانی نه فقط از میان دیگر فیلسوفانی که با آنها میتوانند تبادل اندیشه داشته باشند بلکه افراد عملگراتری که بتوانند میان نخبه متفکر و توده جاهل، عامی و مبتذل میانجیگری کند. بهترین دوستان فیلسوفان در یک جهان معمولی افرادی بودند که اشتراوس آنها را «نجیبزادگان» یا «جنتلمن» [gentlemen] خطاب میکرد. فیلسوفان برای غرقه شدن در جهان سیاست مجهز و مسلح نیستند؛ جهانی که متشکل از «گفتوگوهای بسیار طولانی با افرادی بسیار کسالتآور در مورد سوژههای بسیار کسالتآور است.» آنها اگر هم میخواستند حتی قدرت تحمیل اراده خود بر اکثریت را نداشتند که البته این را نمیخواستند. در عوض، آنها نیاز به کمک «نجیبزادگانی» داشتند که ارزش آزادی تفکر را میدانستند و با این حال میتوانستند در میان مردمان جاهل دست به عمل بزنند. فیلسوفان که به تعریف بیعلاقه بودند، میتوانستند به این «نجیبزادگان» بیاموزند که از منفعت خصوصی و سود و صرفه شخصی برای خیر مشترک احتراز کنند - و در صورتی که آن «نجیبزادگان» ثروتمند باشند مفید است تا جایی که چشمانداز دستیابی به ثروت به هزینه عموم کمتر اغواکننده میشود - اما این برعهده «نجیبزادگان» است تا به مثابه پلی میان تفکر ناب اقلیت و خودنفعی مادی اکثریت عمل کرده و حمایت کلی شهروندان را کسب کنند. «مشکل سیاسی شامل سازگاری «الزام برای خرد» با «الزام برای رضایت» است.» «نجیبزادگان» باید از مهارتهای بین فردی و گفتاری خود برای ترغیب عموم به پذیرش آزادانه یک دولتی استفاده کنند که مدافع تحقق اشتهای پایگاهشان یا اراده ساده اکثریت باشد. یک دولت شایسته چیزی جز آنچه که مردم تصور میکردند خواهان آن هستند به آنها نمیدهد.