بخش سی و یکم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
دیویس حتی میافزاید: «من امیدوار به سقوط آلنده نبودم.» گزارش خود سیا که در سال ۲۰۰۰ منتشر شد هم میگوید: «هیچ حمایتی برای انجام کودتا وجود نداشت.» کمیته چرچ با قاطعیت اعلام کرد که «هیچ شاهدی نیافت» که ایالات متحده مستقیما در کودتا دخالتی داشته باشد. نتیجهگیریهای این کمیته با اظهارات کیسینجر در خاطراتش منطبق است که میگفت: «دولت ما هیچ ارتباطی با طرح سقوط [آلنده] و هیچ ارتباطی با توطئهگران نداشت.» کیسینجر اصرار داشت که این اتهامات بر عکس «قدرت افسانهسازیهای سیاسی» را نشان میدهد. بدیهی است هرگونه اظهارنظری از سوی کیسینجر رنگ و لعاب «خود برائتی» دارد اما در این مورد ما میتوانیم به مدارک غیرقابلانکار، یا دقیقتر، به دو دلیلی اشاره کنیم که انکار نشدنی هستند. به دنبال کودتای نافرجام در ماه ژوئن، کیسینجر به نیکسون گفت: «و آن کودتای هفته گذشته، ما ارتباطی با آن نداریم.» به همین ترتیب، پس از کودتای موفقیتآمیز سپتامبر، کیسینجر به نیکسون گفت: «ما چنین نکردیم.» او سپس با اطمینان افزود: «یعنی کمکشان کردیم... و تا حد امکان شرایط را برایشان به وجود آوردیم.» منظور او از این اظهارنظر کمکی است که واشنگتن به مخالفان آلنده و به ارتش ارائه میداد. چنانکه «تانیا هارمر»، که در دوره بحران شیلی دانشآموز بود، میگفت: «تمایز میان برای انجام کودتا "شرایط را به وجود آوردیم" و "طرح ریزی کردیم" مهم است.»
با این وجود، سه چیز به «افسانه سیاسی» مداخله آمریکا کمک میکند که تا امروز همچنان ادامه دارد. اول، این واقعیت غیرقابل انکار است که واشنگتنی که وحشت کرده کوشیده تا برای جلوگیری از دستیابی آلنده به قدرت در سال ۱۹۷۰ دست به کودتا بزند. دوم، میلیونها دلار «کمک مخفی» که به سوی مخالفان آلنده سرازیر و «کمکهای آشکاری» که به سوی ارتش روانه شد. استدلال برای آن پولها - چنانکه کیسینجر و دیگر مقامها گفتهاند - این است که پول خرج شد تا نهادهای دموکراتیک شیلی را در برابر تهدیدی حفظ کند که تصور میشد آلنده برای آنها به دنبال دارد و در مورد کمک به ارتش، برای حفظ ارتباطات با دوستان آمریکایی در شیلی. اما تمایز میان تلاش برای بیثباتسازی دموکراسی در شیلی و تلاش برای بیثباتیسازی دولت منتخب آلنده در بهترین حالت مبهم است. این امر به خاطر مولفه سوم بهویژه درست است: اینکه نیکسون و کیسینجر چیزی جز رها شدن از شر آلنده نمیخواستند. کیسینجر هرگز انکار نکرد که وقتی آلنده ساقط شد، او و نیکسون نفس راحتی کشیدند. «با این وجود ما دخالتی در کودتای ارتش نداشتیم، ما تصور میکردیم که ارتش ناجی شیلی از توتالیتاریسم است.» اگر واشنگتن به توطئهگران کمک کرده و آنها را ترغیب و جسور کرده بود، این واقعا با چیزی سازگار و منطبق بود که به راستی خواستار مشاهده و وقوع آن بودند. بنابراین، وقتی کیسینجر به درستی اظهار کرد که اقدام نهانی در شیلی برای حفظ دموکراسی طراحی شده بود، پاسخ مناسب این است: خوب، بله و نه. این سیاست به مثابه دموکراسی خلاصه میشود - اگر ممکن باشد- اما پایانی است بر آلنده حتی اگر چنین نباشد. درک این مساله آسان است که چرا بسیاری به سالهای آلنده مینگرند و تقریبا به این نتیجهگیری گریزناپذیر میرسند که ایالات متحده باید در این کودتا دخیل میشد، هرچند واقعیت این است که منتقدان نیکسون و کیسینجر آنها را به خاطر آنچه که آنها امیدوار به وقوعش بودند سرزنش میکردند نه هر اقدامی که آنها برای وقوع آن اتخاذ کردند.
اما اکنون باید گامی به عقب برداریم: چنانکه منتقدان میگویند، آیا میل به سقوط آلنده سزاوار سرزنش است یا امری غیراخلاقی؟ سوال واقعی که پرسیده و پاسخ داده میشود این نیست که آیا ایالات متحده مسوول سقوط آلنده است – که نبود - بلکه این است که آیا سیاستهای ضدآلندهای که آمریکا دنبال میکرد قابل توجیه بود یا خیر؟ بهطور خلاصه، آیا سالوادور آلندهای که آزادانه انتخاب شده نماینده یک تهدید مشروع بر منافع آمریکا بود؟ در سیاست خارجی هیچ چیز سخت و سریع یا سیاه و سفید نیست. تقریبا یافتن ابهام، احتمال، سایههای خاکستری و دلایل برای تردید یا مشاجره محتمل است. یعنی، در راستای اهداف این بحث، چشماندازها و دیدگاههای خاصی وجود دارد که باید خارج از محدودیتها در مورد مساله شیلی و آلنده مدنظر قرار گیرند؛ این دو بهطور اخص مدنظر بسیاری از کسانی است که مشتاقانه با مداخله آمریکا مخالفت میکردند. اولین چشمانداز از سوی مردمی ابراز میشود که ایده منافع آمریکا را جدی نمیگیرند. این چشمانداز شامل صلحطلبان مطلقی است که مخالف استفاده از قدرت به هر شکلی هستند. مهمتر از همه کسانی هستند که مخالف منافع آمریکا بهعنوان یک اصل هستند؛ کسانی که میتوان آنها را بهصورتی بیپرده «ضد آمریکایی» نامید. روشن است که تعداد کثیری از غیرآمریکاییها آشکارا به این طبقهبندی تعلق دارند زیرا منافع آمریکا، نگرانی آنها نیست. اما شامل بسیاری از آمریکاییها هم میشود. تصور آنها به این شرح است: حتی اگر آمریکا به یک محاسبه منطقی در مورد اینکه کدام سیاست بهتر به منافع ملیاش خدمت میکند بپردازد، آن منافع ضرورتا نامشروع یا بدخواهانه است؛ واشنگتن همواره به نمایندگی از امپریالیسم آمریکایی یا برای حفظ شر سرمایهداری دست به عمل خواهد زد. سیاست برای این مردمان یک بازی شبهمارکسیستی حاصلجمع صفر است که در آن حفظ یا افزایش نفوذ و قدرت آمریکا بهطور حتم با هر محاسبه اخلاقی یا دلیلی برای مخالفت، منفی است.