بخش هفتاد و چهارم
تراژدی اجتناب ناپذیر: کیسینجر و جهان او
در سال ۱۹۴۸، او به دانشگاه شیکاگو رفت و تا زمان بازنشستگی در سال ۱۹۶۷ در آنجا ماند و در آنجا بهعنوان معلمی فوقالعاده و تحول ساز نام و عنوانی به هم زد و در نهایت مبنایی برای شهرت بینالمللی او به وجود آمد. او تا زمان مرگ خود در سال ۱۹۷۳ به معلمی و نوشتن ادامه داد. شهرت و نفوذ وی پس از آن بهطور چشمگیری افزایش یافت. داستان زندگی هانا آرنت - چنانکه مناسب شخصیتی است که پررنگ و لعابتر و بیپرواتر بود- دراماتیک تر از اشتراوس بود. آرنت در سال ۱۹۰۶ در شهر هانوفر آلمان متولد شد و چهار ساله بود که خانوادهاش به شهر بندری کونیگسبرگ نقل مکان کردند. وقتی آرنت جوان بود، پدرش که یک مهندس بود درگذشت؛ مادرش یک نوازنده موسیقی بود. هر دو سوسیالیست و یهودی اصلاحطلب بودند هرچند مذهب هیچ نقشی در تربیت و بالندگی آرنت ایفا نکرد. وقتی بزرگ شد، ایده یهودی بودن هرگز رشد نیافت. هرچند بر خلاف بسیاری دیگر از یهودیان آلمانیِ استحاله شده، آرنت هرگز به صرافت نیفتاد که به مسیحیت بگرود. این یک گام به جلو بود. وقتی آرنت در مورد مادرش سخن میگفت، چنین میگفت: «او هرگز مرا غسل تعمید نداد. فکر کنم اگر مادرم میفهمید که من یهودی بودنم را انکار کردهام، چپ و راستم میکرد.» هانای جوان، از همان اوان کودکی یک شورشی بود. زندگینامهنویس وی «الیزابت یانگ بروئل» مینویسد که «نمایش استقلال و اراده از سوی او بیوقفه بود». اما او بسیار باهوش هم بود و در نوجوانی کانت و کییرکگارد را میخواند. طی سالهای تحصیل در دانشگاه که در سال ۱۹۲۴ از ماربورگ شروع و در فرایبورگ و هایدلبرگ ادامه یافت، او همچون اشتراوس با بهترین اندیشمندان در آلمان همکاری کرد از آن جملهاند ادموند هوسرل، کارل یاسپرس، رودولف بولتمن و مارتین هایدگر که آرنت همچون اشتراوس، به واسطه این همنشینی به افکار والایی دست یافت، اگرچه او از مزیت همنشینی با اشتراوس (اگر چنین باشد) برخوردار بود. پایاننامه دکترای آرنت، در مورد مفهوم عشق در نگاه سن آگوستین، در سال ۱۹۲۷ تکمیل و در ۱۹۲۹ منتشر شد. او در مسیر تبدیل شدن به یک دانشگاهی منزوی و یک متفکر به شدت پریشان خیال بود. چنانکه او بعدها به دوستش «ماری مک کارتی» نوشت: «وقتی جوان بودم نه به سیاست علاقه داشتم نه به تاریخ. اگر به من گفته شود که «از کجا آمدهام»، میتوان گفت که این ریشه در سنت فلسفی آلمان داشت». هیتلر تمام اینها را تغییر داد. آرنت تاریخ چرخش خود به سیاست را به آتشسوزی رایشتاگ در ۲۷ فوریه ۱۹۳۳ باز میگرداند و شروع به کار برای یک گروه صهیونیستی کرد. او تصمیم گرفت که دیگر یک ناظر و تماشاچی نباشد. او در سال ۱۹۳۳ دستگیر شد و خوش شانس بود که پس از ۸ روز آزاد شد و خوش شانس تر اینکه توانست از آلمان به فرانسه فرار کند جایی که فعالیتهای صهیونیستی خود را تا محاصره فرانسه در سال ۱۹۴۰ ادامه داد؛ اگرچه او صهیونیست نبود اما هرگز به دولت یهود هم باور نداشت و همواره منتقد همکارانش در این جنبش بود. نگرش او چنین بود: «اگر فردی بهعنوان یهودی مورد حمله قرار گیرد، او باید از خود بهعنوان یهودی دفاع کند». توسل به عدالت و حقوق جهانشمول بشر کاری بود که افراد ضعیف و ناتوان انجام میدادند. آرنت بار دیگر، درست قبل از حرکت آلمانها به سوی فرانسه، این بار از سوی فرانسویها در قالب بخشی از برنامه بازداشت «خارجیهای دشمن» دستگیر شد. او یک بار دیگر خوش شانس بود که موفق شد از اردوگاه بازداشتیها فرار کند جایی که او و هزاران نفر دیگر در حبس نگاه داشته میشدند؛ بیشتر زنانی که با او بودند در آشوویتز جان خود را از دست دادند. او راه خود را به جنوب و به سوی مارسی و سپس- درست یک گام جلوتر از پلیس- به پرتغال و در نهایت در سال ۱۹۴۱ به سوی ایالاتمتحده در پیش گرفت. او که در نهایت در ایالاتمتحده احساس امنیت میکرد، دغدغهاش تحقیق در مورد یهودستیزی بود؛ در حالی که ستونهایی هم برای روزنامه آلمانی- یهودی «Aufbau» مینوشت و بهصورت پارهوقت در کالج بروکلین هم تدریس میکرد. آرنت در یک انتشاراتی که در زمینه موضوعات مربوط به یهودیان فعالیت میکرد سردبیر شد و شروع به نگارش مقالاتی در مجلههای برجسته فکری آمریکا مانند «Partisan Review» و « Commentary» کرد.