بخش سی و هفتم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
ظهور آدولف هیتلر در سال ۱۹۳۳ هواداری متعصبانه - یا شاید قربانی شدن- را در او نمایان میسازد. زبان او تندتر میشود و قضاوتش سخت تر. وقتی در مورد دهه ۳۰ مینویسد، محکومیت به راحتی صورت میگیرد. کیسینجر این بخش از دیپلماسی را با صریحترین بیانات شروع میکند: «ظهور هیتلر در قدرت نمایانگر یکی از برجسته ترین مصیبتها در تاریخ جهان است». تعداد معدودی با آن مخالف هستند. با این حال، در سالهای اخیر، بسیاری از نویسندگان فعال در حوزه نازی ها، کوشیدهاند تا با دوری گزیدن از این فشار که هیتلر یکی از هیولاهای بزرگ بشری است به یک فاصله «قابل مشاهده» و به یک ژست تحلیلیتر دست یابند؛ نباید برای اعاده حیثیت از او تعجیل کرد (اگرچه برخی بهطور غیرقابل انکار در این مسیر حرکت کردهاند) بلکه باید توانست رایش سوم را «بهصورت تاریخ جلوه داد» و آن را در آن قالب درک کرد.
«ریچارد. جی. ایوانزِ» مورخ، در مقدمهای بر مطالعه گستردهاش در مورد «ظهور رایش سوم» مینویسد:«برای من بیمورد به نظر میرسد که یک کار تاریخی مخالفتی با نعمت قضاوت اخلاقی نداشته باشد. به یک دلیل این مسالهای غیرتاریخی است و به دلیلی دیگر، متکبرانه و گستاخانه است. نمیتوانم بفهمم که چگونه رفتار میکردم اگر در دوران رایش سوم میزیستم». ستودنی است که ایوانز آنقدر «خود حق پندار» نیست که تصور کند که جزو اقلیت کوچکی از آلمانهایی است که در برابر جاذبه هیتلر مصون بودند. اما بر خلاف ایوانز، یک یهودی آلمانی ممکن است «با نعمت قضاوت اخلاقی مخالفتی نداشته باشد». کیسینجر بهعنوان فردی رانده شده از آلمان با بیم و تردیدهای ایوانز اشتراک نظری ندارد و نمیتواند داشته باشد، خواه تواضع خیرخواهانه او باشد خواه- چنانکه چنین بود- بیطرفی او. کیسینجر به مکتب کهن تاریخ اخلاق تعلق دارد و اجازه میدهد احساساتش به سخن در آیند.