بخش صد و هفتاد و سوم
ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه
مقدار و میزان این مقاومت در برابر تمرکزگرایی دولت به درجهای بستگی داشت که بر اساس آن سه گروه خارج از دولت – نجبا، اربابزادگان و طبقه عوام- میتوانستند با یکدیگر برای مقاومت در برابر قدرت سلطنت همکاری کنند. همچنین به انسجام داخلی که هر یک از آنها نشان میداد و در نهایت به انسجام و حس و هدفی که خود دولت داشت بستگی داشت. در فصلهای بعد داستان این چهار نتیجه دولتسازی در اروپا و برخی از دلایل واگرایی این نتایج را ارائه خواهم داد. این گزینش مجموعه متنوعی از موارد از «نمایندهترین» تا «مطلقهترین» را پوشش میدهد. آنها از این قرارند: ۱- مطلقهگرایی ضعیف. سلطنتهای فرانسوی و اسپانیایی قرون شانزدهم و هفدهم یک دولت مطلقگرای جدید را به نمایش گذاشت و آنها به نوعی متمرکزتر و دیکتاتورتر از همقطاران هلندی و انگلیسیشان بودند. از سوی دیگر، هیچ کدام قادر نبودند بر نخبگان قدرتمند در جامعهشان تسلط کاملی داشته باشند و بار سنگینتری از مالیات بر دوش کسانی قرار میگرفت که کمتر میتوانستند در برابر آن مقاومت ورزند. اداره متمرکز آنها همچنان پدر-موروثی [patrimonial] بود و در واقع سطحی از «پدر- موروثیگری» [patrimonialism] به مرور زمان افزایش یافت. ۲. مطلقهگرایی موفق. نظام سلطنتی روسی موفق شد هم با نجبای بالامرتبه و هم با اربابزادگان همکاری کند و آنها را به نجبای خدمتگزاری که کاملا وابسته به دولت بودند تبدیل سازد. آنها این کار را تا حدودی با نفع مشترکی انجام دادند که هر سه در پیوند دادن دهقان به زمین محقق ساختند و به شکل بیرحمانهای بیشترین بار مالیات را بر دوش آنها نهادند. دولت هم تا مدتی مدید پدر- موروثی باقی ماند که با وجود این مانع از این نشد که سلاطین روس به مراتب بیش از شاهان فرانسه یا اسپانیا به ارعاب و کنترل نجبا نپردازند. ۳. الیگارشی ناموفق. آریستوکراسیهای مجارستان و لهستان در اوایل توانستند محدودیتهای قانون اساسی را بر قدرت شاه تحمیل کنند؛ شاهی که در ساخت یک دولت مدرن ناتوان و ضعیف باقی مانده بود. شاه ضعیف نمیتوانست به حفاظت از منافع دهقانان در برابر طبقه نجبایی بپردازد که به شکل بیرحمانهای دهقانان را استثمار میکرد. این شاه همچنین نمیتوانست منابع مکفی را برای ساخت تشکیلات دولتی به قدر کافی قدرتمند برای مقاومت در برابر تجاوز خارجی استخراج کند. هیچ یک از این دولتها در ساخت یک حکومت مدرن و غیرپدر - موروثی موفقیتی حاصل نکردند. ۴- حکومت پاسخگو. سرانجام، انگلیس و دانمارک توانستند هم حکومت قانون قدرتمند و هم حکومت پاسخگو را توسعه دهند؛ در حالی که همزمان دولتهای متمرکز قدرتمندی برمیساختند که از ظرفیت بسیج و دفاع ملی برخوردار بود. توسعه نهادهای پارلمانی انگلستان آشناترین داستان است اما همان پیامد از طریق فرآیند سیاسی متفاوتی در اسکاندیناوی رخ داد. در پایان قرن نوزدهم، یکی دارای یک دولت لیبرال بود و دیگری مبنایی برای یک سوسیال دموکراسی خلق کرد اما اصول قانون و پاسخگویی در هر دو بسیار خوب عمل کرد. علاوهبر اینها، متغیرها و نتایج مهمی هم وجود داشت. جمهوری هلند و کنفدراسیون سوئیس مسیرهای جایگزین جمهوری به سوی حکومت پاسخگو و حاکمیت قانون را نشان میدادند؛ در حالی که سلطنت پروس یک دولت قدرتمند مدرن و حاکمیت قانون را در غیاب پاسخگویی توسعه داد. من نمیتوانم این موارد و موارد خارج از این مباحث را در اینجا تبیین کنم. با این حال، آنچه مهم است همانا درک شرایط وسیعی است که میل به حمایت از ظهور حکومت پاسخگو و اشکال متفاوت مطلقهگرایی دارند.
فصل ۲۳/ رانت جویان
فرانسه دوران «رژیم کهن» [منظور نظام اجتماعی و سیاسی پیش از انقلاب کبیر فرانسه است] تصویری کاملا متناقض از قدرت عظیم و ضعف اساسی را نمایش میدهد. هر کس کاخ ورسای در خارج از فرانسه را دیده باشد درمییابد که چرا اروپاییهای دوران لوئی چهاردهم پادشاهی فرانسه را در چنین هیبتی نگاه داشته بودند. کاخ سانسوسی فردریک کبیر در پوتسدام [کاخ سلطنتی و اقامتگاه اصلی خانواده سلطنتی پادشاهی پروس بود که در شهر پوتسدام در آلمان قرار دارد] در مقایسه با آن همچون کلبه میمانست. نگاه رقبای انگلیسی و هلندی لوئی به فرانسه در اواخر قرن هفدهم اندکی شبیه به نگاه آمریکاییها به شوروی طی دوره جنگ سرد بود؛ یعنی یک قدرت سرزمینی عظیم، ثروتمند، قدرتمند و جاهطلب که آزادیهای کل اروپا را تهدید میکرد. سلطنت فرانسه در دولتسازی اروپایی پیشگام بود و مبنایی برای یک دولت مدرن و متمرکز اداری فراهم کرد. «الکسی دو توکویل»، که در دهه ۱۸۴۰ مینوشت، خاطرنشان ساخت که چگونه فرانسویهای همنسل او معتقد بودند که این دولت فقط با انقلاب فرانسه رخ نمود. اما همان طور که وی اثبات کرد، مبانی آن دولت دو قرن پیشتر از سوی شاهان «رژیم کهن» نهاده شده بود که «با فرانسه مدرن در تمام دوره انقلاب دست در دست هم گذاشته بودند». در همان زمان، کل بنای دولت فرانسه حول مبانی فاسد و در حال زوال و پوسیده ساخته شد. وقتی لوئی چهاردهم در سپتامبر ۱۷۱۵ درگذشت، دولت او کاملا ورشکسته بود. بدهی دربار تقریبا به ۲ میلیارد لیور [livres: واحد قدیمی پول فرانسه؛ لیور یا لیره] سر زده بود و البته از ۶۰۰ میلیون لیور دیگر بابت اوراق کوتاهمدت دولتی بیپشتوانه سخنی به میان نمیآورم. طلبکاران فرانسه ادعاهایی بر درآمدهای مالیاتی آینده داشتند که تا ۱۷۲۱ به درازا کشید؛ خدمات وام به تنهایی از درآمدهای مالیاتی پیشبینی شده برای آینده قابل پیشبینی فراتر رفته بود. این وضعیت مالی پرخطر چیز جدیدی نبود، هرچند سیاست خارجی تهاجمی لوئی چهاردهم به شدت بر این مقیاس افزوده بود. برای بیش از یک قرن، پادشاهان فرانسه در حال ساخت دولت متمرکز خود براساس مجموعهای از معاملات غیرقابل تصور پیچیده با دارندگان قدرت محلی بودند که در ازای مبالغ نقدی، امتیازات و مصونیتهای مختلفی را مبادله میکردند.