ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه
اشرافیت چینی هرگز از چنین استقلالی برخوردار نبود و عثمانیها- چنانکه دیدیم- اجازه ندادند چنین اشرافیتی در وهله اول ظهور کند. عناصر اقتصاد سرمایهداری نیز در اروپای غربی در زمانی رخ نمود که پروژه دولتسازی دچار نوسان کامل شد. مقادیر زیادی ثروت از سوی تاجران و سازندگان اولیه، مستقل از کنترل دولت، تولید شد. شهرهای مستقل رشد کردند – بهویژه در اروپایغربی – که با قواعد خاص خود زندگی میکردند و شبهنظامیان خود را بهکار میگرفتند.
توسعه اولیه قانون در اروپا نیز در برقراری محدودیتها برای قدرت دولتی بسیار مهم بودند. پادشاهان دائما به حقوق مالکیت رعیتشان دستاندازی میکردند، اما حاکمان معدودی به وضوح احساس راحتی میکردند تا دارایی خصوصی افراد را بدون انگیزه قانونی مصادره کنند. در نتیجه، آنها اقتدار مالیاتی نامحدودی نداشتند و باید از بانکداران برای تامین مالی هزینههای جنگیشان پول قرض میگرفتند. آریستوکراتهای اروپایی به شخصه در برابر دستگیریهای دلبخواهانه یا اعدامها ایمن تر بودند. غیر از روسیه، پادشاهان اروپایی از راهاندازی کارزارهای ترور و ارعاب آشکار علیه نخبگان در جوامع خود خودداری کردند. دیرهنگام بودن پروژه اروپایی دولتسازی منشأ آزادی سیاسی بود که اروپاییها بعدا از آن بهرهمند شدند. به همین دلیل، دولتسازی زودگذر در فقدان حاکمیت قانون و پاسخگویی به این معناست که دولتها میتوانند بر مردمان خود به شکل موثرتری ستم کنند و حکمرانی ستمگرانهای بر آنها داشته باشند. هر پیشرفتی در بهروزی و رفاه مادی و تکنولوژی- بهدست یک دولتی که کنترلی بر آن نیست- تلویحا به معنای توانایی بیشتر برای کنترل جامعه و استفاده از آن در راستای اهداف خود دولت است.
مارش برابری
«الکسی دو توکویل» در آغاز کتاب «دموکراسی در آمریکا» از یک حقیقت «آیندهنگرانه» سخن میگوید که ایده برابری بشری طی ۸۰۰ سال گذشته در تمام جهان ریشه دوانده است. مشروعیت آریستوکراسی- این ایده که برخی مردمان بر حسب تولد بهتر هستند- دیگر قابل قبول نبوده و مسلم انگاشته نمیشود. رابطه ارباب- بندگی بدون تغییر در آگاه برده و مطالبه برده برای شناسایی نمیتواند واژگون شود. ریشههای بسیاری برای این انقلاب در ایدهها وجود داشت. این عقیده که تمام انسانها با وجود اختلافات روشن طبیعی و اجتماعیشان در ارزش و کرامت برابرند یک عقیده مسیحی است اما از سوی کلیسای قرون وسطا به مثابه امری که باید در اینجا و آنجا به اجرا در آید نگریسته نمیشد. اصلاحات پروتستان، در ترکیب با ابداع صنعت چاپ، افراد را قادر ساخت تا انجیل را بخوانند و راه خود به سوی ایمان را بدون دخالت واسطههایی مانند کلیسا بیابند. این مساله تمایل روزافزون اروپاییها برای پرسش از اقتدار مستقری که با احیای کلاسیکها در اواخر دوره قرون وسطا و رنسانس شروع شده بود را تحکیم بخشید. علم طبیعی مدرن- توانایی جداسازی قواعد عمومی از مجموعهای از دادههای تجربی و به آزمون گذاردن نظریههای علیت از طریق آزمایشات کنترل شده- شکل جدیدی از اقتدار را خلق کرد که بهزودی در دانشگاهها نهادینه شد. علم و تکنولوژیای که این علم پیریزی کرد میتوانست از سوی حاکمان مورد استفاده قرار گیرد اما هرگز نتوانست بهطور کامل از سوی آنها کنترل شود.
بردگان از طریق افزایش آگاهیشان از خویش توانمندتر شدند. تجلی سیاسی این تغییر همانا مطالبه حقوق سیاسی بود- یعنی- اصرار بر داشتن سهمی در قدرت تصمیمگیری جمعی که روزگاری در جوامع قبیلهای وجود داشت اما با ظهور دولت از میان رفته بود. این مطالبه موجب بسیج گروههای اجتماعی مانند بورژوازی، گروههای دهقانی و «جمعیت» شهری انقلاب فرانسه شد که پیشتر موضوعات منفعل قدرت سیاسی بودند. برای ظهور دولت مدرن پاسخگو مهم بود که این مطالبه در لفافه عبارات جهانشمول قرار داده شود؛ یعنی چنانکه «توماس جفرسون» بعدها در اعلامیه استقلال اعلام کرد، این مساله مبتنی بر این فرض بود که «تمام انسانها آزاد خلق شدهاند.» در تمام مراحل تاریخ ابتدایی بشر، افراد و گروههای مختلف تقلای زیادی برای به رسمیت شناخته شدن کرده بودند. اما این شناسایی که در جست و جویش بودند برای خودشان یا گروه خویشانشان یا طبقه اجتماعیشان بود؛ آنها بهدنبال این بودند که خودشان رئیس شوند و بهدنبال این نبودند که کل روابط ارباب- بندگی را زیر سوال برند. درک جهانی جدید از «حقوق» [rights] بدین معناست که دنبال کردن انقلاب سیاسی آشکارا جایگزین کردن گروه محدودی از نخبگان با گروه دیگر نیست بلکه زمینهسازی برای اعطای حقوق مترقیانه انتخاباتی به کل جمعیت است. تاثیرات انباشته این دگرگونیهای فکری بسیار زیاد بود. در فرانسه، نهاد قرون وسطایی «Estates General» [مجلس مقننه فرانسه پیش از انقلاب ۱۷۸۹ که شامل روحانیون و اشراف و عوام میشد] وجود داشت که نمایندگان کل قلمرو را برای تصمیمگیری در مورد مسائل بزرگ با اهمیت ملی گرد هم جمع میکرد. وقتی این مجموعه در سال ۱۶۱۴ به سرپرستی «ماری دو مدیچی» فراخوانده شد، از فساد و مالیات گله میکرد و مینالید اما در آخر اقتدار تاج و تخت را پذیرفت. وقتی بار دیگر در سال ۱۷۸۹ تحت تاثیر عقاید روشنگری و حقوقبشر فراخوانده شد، انقلاب فرانسه را برانگیخت.