ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
فصل ۱۳
بردگی و خروج مسلمانان از قبیلهگرایی
در اوایل قرن شانزدهم، در اوج عظمت امپراتوری عثمانی، یک فرآیند کاملا غیرمعمول تقریبا هر چهار سال یکبار رخ میداد. قسطنطنیه، پایتخت بیزانس، در سال ۱۴۵۳ به دست ترکها افتاد؛ ارتش عثمانی، مجارستان را در نبرد موهاچ [Battle of Mohacs: نبرد موهاچ یکی از پراهمیتترین نبردهای تاریخ اروپای مرکزی بود که در ۲۹ اوت ۱۵۲۶ در جنوب شهر موهاچ در نزدیکی روستایی به نام «شاتُرهِی» بین ارتش عثمانی به فرماندهی سلطان سلیمان اول (که به سلطان سلیمان محتشم یا قانونی معروف است) و ارتش لوئی دوم، پادشاه مجارستان و بوهم واقع شد. نبرد به پیروزی قطعی ارتش عثمانی منتهی و منجر به سه پاره شدن و از بین رفتن استقلال مجارستان برای چند قرن حتی پس از ترکِ عثمانیها شد. این پیروزی موجب فروپاشی کامل پادشاهی مجارستان شده و زمینه را برای سیادت هابسبورگ و ترکها در مجارستان فراهم کرد] در سال ۱۵۲۶ فتح کرد و در سال ۱۵۲۹ به دروازههای وین عقب رانده شد. در تمام استانهای بالکانِ این امپراتوری، گروهی از مقامها پراکنده شدند و به دنبال پسران جوانی میگشتند که در فاصله سنی ۱۲ تا ۲۰ سال بودند. این امر به «دِوشیرم» یا «عوارض جوانان مسیحی» معروف شد. همچون پیشاهنگان فوتبال، این مقامها متخصص قضاوت در مورد توان جسمی و روانی این مردان جوان بودند و هر یک سهمیهای داشتند که هنگام بازگشت به استانبول، پایتخت عثمانی، باید محقق و پُر میشد. هنگامی که یکی از این مقامها از روستا دیدار میکرد، کشیش مسیحی محل باید فهرست تمام پسرانی که در آنجا غسل تعمید شدهاند را ارائه میداد و آن دسته از پسرانی که سن و شرایط جسمی مناسبی داشتند برای بررسی و تحقیق نزد این مقامها آورده میشدند. بهترین پسران به زور از خانوادههایشان جدا و به گروههای ۱۰۰ تا ۱۵۰ نفره تقسیم میشدند. نام این افراد دو بار به دقت در فهرستی ثبت میشد: یکبار وقتی از روستاها و خانوادههایشان جدا میشدند و بار دیگر وقتی به استانبول میرسیدند و این فهرستها با هم مقایسه میشدند تا مبادا نامی از قلم افتاده باشد چرا که والدین معمولا میکوشیدند تا فرزندان خود را با دادن پولی خارج از عوارض یا مالیات خریداری کنند. برخی والدینی که دارایِ پسرانِ قوی و سالم بودند، این پسران همگی از آنها گرفته میشد؛ آن مقام مربوطه با اسرای خود به استانبول بازمیگشت و خانوادهها هرگز دیگر فرزندان خود را نمیدیدند. تخمین زده میشود که سه هزار پسر در سال به این شکل و طی دوره این امپراتوری از والدینشان جدا میشدند.
این پسران محکوم به داشتن زندگیهای توهینآمیز و تحقیرآمیز نبودند. بلکه کاملا برعکس بود: ۱۰ درصد فوقانی [منظور این است که ۱۰ درصد از این پسران در بالای سلسله مراتب حکومتی قرار میگرفتند] در کاخهای استانبول و ادرنه خدمت میکردند و در آنجا عالیترین آموزشهای موجود در جهان اسلام را دریافت میکردند و بهعنوان مدیران ارشد درون امپراتوری آماده زندگی میشدند. مابقی بهعنوان مسلمانان ترکزبان آموزش داده و پرورش یافته و وارد سپاه معروف «ینیچری» میشدند که یک پیادهنظام نخبه بودند که در کنار سلطان در نبردهای دائمی او در اروپا و آسیا میجنگیدند. نیروهای نخبه استخدام شده در کاخ آموزشهایی دریافت میکردند که از ۲ تا ۸ سال و تحت نظارت خواجگان درباری طول میکشید. به برجستهترینها آموزشهای مضاعفی در توپکاپی – اقامتگاه سلطان در استانبول- داده میشد. در آنجا به آنها قرآن، زبانهای عربی، فارسی و ترکی، موسیقی، خطاطی و ریاضیات آموخته میشد. آنها تمرینات سخت بدنی در قالب اسبدوانی، تیراندازی با کمان و آموزش با اسلحه میدیدند و نیز هنرهایی مانند نقاشی و صحافی کتاب هم به آنها آموخته میشد. اما حتی کسانی که نتوانستند درون کاخ امتیازی به دست آورند مکلف به این بودند که موقعیتهای بالایی در گارد ویژه سواره نظام که «سپاهیان دربار» نامیده میشدند، بیابند. اگر اثبات میشد که این سرباز-بردگانِ جوان، قوی و باصلاحیت هستند، میتوانستند از ردههای نظامی صعود کرده و به ژنرال، وزیر، فرماندار یا حتی وزیراعظم امپراتوری که بالاترین مقام پس از سلطان بود تبدیل شوند. این مقام در حقیقت به منزله نخستوزیر رژیم بود. پس از خدمت در نیروهای ویژه سواره نظام، بسیاری از این سربازان در املاکی اسکان داده میشدند که میتوانستند بدون نگرانی از دریافت مالیاتی که از ساکنان دریافت میشد در آنجا زندگی کنند.
یک نظام مشابه هم برای دختران وجود داشت که مشمول «دوشیرم» نبودند بلکه از دست مهاجمان و در بازارهای بردگان در بالکان و جنوب روسیه خریداری میشدند. این دختران بهعنوان زنان و صیغههای مقامهای عالیرتبه عثمانی به خدمت درمیآمدند. آنها هم مانند پسران، در حرمسرای کاخ و طبق قواعد بهشدت نهادینه شدهای که ناظر بر رشد و پرورش و بالندگی آنها بود پرورش مییافتند. بسیاری از سلاطین، فرزندان مادران بردهای بودند که همچون دیگر مادران این امپراتوری میتوانستند نفوذ قابلتوجهی را از طریق پسرانشان [بر سلطان و تشکیلات او] وارد کنند. با این حال، یک محدودیت مهم هم بر این بردگان وجود داشت: نه پست و نه زمینی که به آنها داده میشد ملک خصوصی آنها نبود؛ داراییهایشان قابلفروش نبود و به فرزندانشان هم منتقل نمیشد.