ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
سلسله «هان» توازن را به سوی در نظر گرفتن منافع خانوادههای سلطنتی و آریستوکرات که از سوی «شین» هدف گرفته شده بودند تغییر داد در حالی که میکوشید تا نفوذشان را به مرور کم کند. «هان» کوشید خود را در قالب یک کنفوسیوسیسمی دوباره مشروعیت دهد که برخی لگالیستهای ناشناخته از آن مطلع بودند. دولتی که در «هانِ سابق» تاسیس شد باثبات بود زیرا مبانی بر مصالحه و سازش بود. اما این سلسله ضعیف تر از دولت «شین» به نظر میرسید و هرگز به دنبال تقابل رو در رو با عوامل بازمانده نفوذ آریستوکراتیک نبود. با این وجود، این تعادل جدید کارگر افتاد. با وقفهای کوتاه که از سوی نایب السلطنه وانگ مانگ (۴۵ ق.م تا ۲۳ پس از میلاد) روی داد- که خود را امپراتور سلسله کوتاه مدت «شین» [Xin Dynasty] نامید- «هان» موفق شد برای ۴ قرن دوام آورد یعنی از ۲۰۲ قبل از میلاد تا ۲۲۰ پس از میلاد. این یک دستاورد سیاسی چشمگیر بود اما دستاوردی که متاسفانه چندان ماندگار نبود.
فصل ۹
زوال سیاسی و بازگشت حکومت پاتریمونیال
هیچ پیش فرض کلیای نباید وجود داشته باشد که نظم سیاسی- به محض ظهور- «خودپایدار» باشد. کتاب «نظم سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی» اثر ساموئل هانتینگتون زندگی خود را به مثابه مقالهای با عنوان «نظام سیاسی و زوال سیاسی» آغاز کرد که در آن هانتینگتون استدلال کرده بود که بر خلاف مفروضات مترقی نظریه نوسازی، دلیلی برای فرض این مساله وجود نداشت که توسعه سیاسی محتمل تر از زوال سیاسی است. نظم سیاسی در نتیجه دستیابی به تعادلی میان نیروهای رقیب در یک جامعه رخ میدهد. اما به مرور زمان، تغییر درونی و بیرونی رخ میدهد: بازیگرانی که تعادل اصلی را برقرار کردند خودشان متحول شده یا ناپدید میشوند؛ بازیگران جدیدی ظاهر میشوند؛ شرایط اقتصادی و اجتماعی تغییر میکند؛ جامعه از خارج مورد حمله قرار میگیرد یا با شرایط جدید تجاری یا ایدههای وارداتی مواجه میشود. در نتیجه، تعادل قبلی دیگر برقرار نمیشود و زوال سیاسی به وجود میآید تا اینکه بازیگران موجود با مجموعه جدیدی از قواعد و نهادها برای احیا و برقراری نظم بهوجود آیند. دلایل تجزیه نهایی سلسله «هان» چندگانه بود و شامل تغییر در تمام جوانب تعادل در سرچشمههای سیاسی بود. وحدت و مشروعیت خانواده حاکم «هان» در قرن دوم پس از میلاد به دلیل نفوذ خانوادههای امپراتریسها و خواجگان درباری به شدت دچار مخاطره شد. خواجگان نقش مهمی در بسیاری از دربارهای امپراتوران علاوه بر دربارهای چین ایفا میکردند؛ از آنجا که آنها خواجه شده بودند، هیچ حس یا توانایی جنسیتی نداشتند. بنابراین، میتوانستند بهعنوان کارکنان شخصی مورد اعتماد قرار بگیرند. از آنجا که این خواجگان فاقد خانواده بودند، به لحاظ روانی به اربابان شان وابسته بودند و قادر نبودند برای پیشبرد علائق و منافع فرزندانِ (ناموجودِ) خود طرح و برنامه بریزند. آنها نقش مهمی در کمک به امپراتوران جهت دور زدن بوروکراسی قدرتمند و مستقل ایفا میکردند اما در عوض، شروع به توسعه منافع مشترک خود کردند.
تمام اینها زمانی سر باز کرد و به اوج بحران رسید که رهبر طایفه امپراتریس «لیانگ» موفق به مطرح کردن و گماشتن یک امپراتور ضعیف به نام «هوان» (۱۴۷-۱۶۷ پس از میلاد) شد و همین به امپراتریس اجازه داد که دودمان خود را سر کار آورد و مجموعهای از پستها و امتیازات حکومتی را نصیب آنها سازد. تمام اینها زمانی متوقف شد که به تعبیر علمای معاصر آمریکای لاتین نوعی «خودکودتایی» [self-coup] از سوی امپراتور مذکور علیه تشکیلات حکومتی خود با کمک خواجگان انجام گرفت که نتیجه اش قتل عام طایفه امپراتریس بود. این خواجگان به نوبه خود به نیرویی قدرتمند تبدیل شدند که پاداش خدمت شان به امپراتور القاب و عناوین، معافیت از مالیات و امثال آن بود. صعود آنها به سلسله مراتب قدرت به نوبه خود موقعیت «بوروکراسی» و «کنفوسیوس ها» را تهدید میکرد و این دو گروه هم کارزار ضد خواجگان را در سال ۱۶۵ به راه انداخته و سرانجام موفق به از میان برداشتن آنها شدند.
شرایط محیطی هم مداخله کرد. در سالهای ۱۷۳، ۱۷۹ و ۱۸۲ بیماریهای همه گیر رخ داد؛ در سالهای ۱۷۶،۱۷۷، ۱۸۲ و ۱۸۳ قحطی رخ داد؛ در سال ۱۷۵ هم سیل. بدبختی در سطح عامه به رشد «دائوئیسم» انجامید، مذهبی که طرفداران بیشماری در میان دهقانان و دیگر مردم عوام یافت. کنفوسیوسیسم، یک اخلاق و نه یک دین متعالی، همواره قانون پیش روی نخبگان و فرادستان بود و دائوئیسم – که از دل باورهای مردمیِ کهن تحول یافته و بیرون آمده بود- به مثابه نوعی دین اعتراضی برای غیرنخبگان و غیرفرادستان [nonelites] عمل میکرد. دائوئیسم به اصلی روح بخش و انگیزهبخش در پس طغیان بزرگ دهقانان «زرد دستار» [Yellow Turban] تبدیل شد (آنها دستارهای زرد رنگ به سرشان میبستند) که در سال ۱۸۴ آغاز شد. این طغیان به واسطه تمام دشواریهایی که دهقانان طی دهههای قبل متحمل شده و بر آنها بار شده بود مشتعل شد. اگرچه این طغیان پس از ۲۰ سال با خونریزی عظیمی سرکوب شد (پانصدهزار نفر جان خود را از دست دادند) اما موفق به نابودی بخش اعظم زیرساختهای دولت امپراتوری و ظرفیتهای تولیدیاش شد. تاثیر جمعی این فجایع همانا کاهش چشمگیر جمعیت چین در فاصله سالهای ۱۵۷ و ۲۸۰ است: یعنی کاهش جمعیت به ۴۰ میلیون نفر یا دو سوم کل جمعیت.