بی‌نظمی جدید جهانی

حکومت ائتلافی اسرائیل آمادگی مصالحه‌های چشمگیر را ندارد؛ تنها یک ائتلاف متفاوت دیگر می‌تواند چنین کند و این تنها زمانی رخ خواهد داد که نخست‌وزیر و برخی چهره‌های سیاسی بتوانند و البته آمادگی ایجاد چنین ائتلافی را داشته باشند. اگر چنین شود، اسرائیل احتمالا می‌تواند طرف مقابل در هر مذاکره باشد. البته تاکنون چنین نبوده است. طرف فلسطینی هم به‌دلایل مختلف خود یک مساله است. آنچه وضعیت را واقعا دشوار ساخته ماهیت شکافی است که در خط مشی سیاسی فلسطین وجود دارد زیرا آنها به دو گروه تقسیم شده‌اند که یکی در اراضی غربی و دیگری در غزه سکنی دارد. مشکل، بیشتر سیاسی است تا جغرافیایی زیرا فلسطینی‌هایی که کنترل اراضی غربی را به‌دست دارند فاقد قدرت سیاسی هستند درحالی‌که حماس که بر غزه حکم می‌راند تاکنون علاقه‌ای به پذیرش مذاکره با اسرائیل نشان نداده است.

هزینه فقدان پیشرفت عمدتا بر خود طرفین تاثیر می‌گذارد. دهه‌هاست که این باور از سوی بسیاری مطرح شده که اگر درگیری اسرائیل- فلسطین حل‌وفصل شود، این مساله به یک صلح بزرگ‌تر در خاورمیانه ختم خواهد شد. این ممکن است درست باشد یا نباشد اما اکنون بی‌ربط به نظر می‌رسد زیرا منابع بی‌ثباتی و درگیری فراوانی در خاورمیانه از جمله مساله سوریه، عراق، یمن، لیبی و داعش و ... وجود دارد که اگر مساله فلسطین هم حل شود و آنها با اسرائیلی‌ها در صلح زندگی کنند، تاثیر معناداری بر این کشورها و تحولات خاورمیانه نخواهد داشت. بار دیگر، این به معنای به حال خود رها کردن وضعیت یا ترک منطقه نیست. در مورد اسرائیل و فلسطین، استدلالی به نفع تلاش‌های دیپلماتیک وجود دارد که هدفش جلوگیری از بدتر شدن وضعیت و زنده نگه‌داشتن چشم اندازهای دیپلماتیک برای لحظه‌ای مساعدتر یا به عبارت بهتر، نزدیک‌تر کردن چنین لحظه‌ای است. یک رویکرد حداقلی عربستان، اردن، رهبران فلسطینی کرانه غربی و اسرائیل را گرد هم خواهد آورد تا بر قواعد مسیر برای به حداقل رساندن احتمال وقوع یک حادثه انفجاری ناشی از مکان‌های مقدس بیت‌المقدس، تمرکز کنند. یک رویکرد اندکی بلندپروازانه تر، بر مواردی مثل توسعه اقتصادی اراضی غربی و شکل دادن به معاهده‌ای با اسرائیل برای محدود کردن توسعه شهرک‌سازی به آن شهرک‌ها و مناطقی که قبلا توسعه یافتند و در نتیجه، برقراری یک توافق صلح شامل مبادلات سرزمینی محتمل‌تر در زمانی که وضعیت سیاسی تغییر کند، تاکید می‌ورزد. استدلالی قوی به نفع ظرفیت‌سازی برای دولت خودگردان وجود دارد که هر دوی این موارد می‌تواند در برابر چالش حماس مقاومت به خرج داده تا اینکه دولت خودگردان از توانایی محقق ساختن تعهدات حاکمیتی خود در صورت دولت شدن فلسطین برخوردار باشد. آمریکای لاتین و آفریقا هم نمی‌توانند از سه منطقه برشمرده در بالا چندان متفاوت باشند. ژئوپلیتیک در هیچ‌یک از اینها برجسته نیست. بیشتر خط‌مشی‌ها باید بر ترغیب سیاست‌های داخلی‌ای متمرکز باشد که برای تقویت حکمرانی مطلوب و رشد اقتصادی شناخته شده‌اند. با این وجود، در برخی کشورها، چالش مضاعف همانا کمک به ساخت ظرفیت دولتی خواهد بود تا اینکه مقام‌ها بتوانند بهتر به مقابله با تروریست‌ها، کارتل‌های مواد مخدر و سازمان‌های تبهکار بپردازند. همچنین آنچه کمک‌کننده خواهد بود. تقویت منطقه‌گرایی در دو معناست: «اقتصادی» از طریق معاهدات تجاری و در حوزه «امنیتی» کمک به دولت‌های ضعیف یا ناکام برای تعامل‌شان با چالش‌های بشردوستانه و امنیتی. هدف دوم به بهترین وجهی می‌تواند با تقویت ظرفیت‌های سازمان‌های منطقه‌ای و زیرمنطقه‌ای [subregional organizations] (از طریق تامین و تدارک سلاح‌ها، آموزش‌ها و اطلاعات مربوطه) که برای اقدام نیاز به اتفاق نظر ندارند توسعه یابد.

اروپا، همان‌طور که پیش‌تر ذکر شد، در یک بازه زمانی کوتاه از قابل پیش‌بینی‌ترین و باثبات‌ترین منطقه به چیزی کاملا متفاوت تبدیل شده است؛ یعنی توانایی ایالات‌متحده برای اعمال نفوذ بر مسیر اروپا نسبتا محدود شده است. بیشتر آنچه که باید در اروپا انجام گیرد فقط می‌تواند از طریق خود اروپایی‌ها انجام شود. آنها باید هزینه‌های بیشتری را صرف دفاع [از خود] کنند اما مهم‌تر از آن، این است که آنها در هزینه‌ها هماهنگی به خرج می‌دهند و بنابراین، نتیجه بیش از آنکه تکراری باشد، افزایشی است. این مستلزم تخصص بیشتری است. همچنین نیاز مبرمی برای تقویت ظرفیت آن دسته از دولت‌های عضو ناتو وجود دارد که همسایه و هم‌مرز روسیه هستند. همان‌طور که قبلا هم ذکر شد، بزرگ شدن ناتو باید متوقف شود تا اینکه این ائتلاف اروپایی در موقعیتی قرار گیرد که بتواند تعهدات و وظایف خود را محقق و اعضای آینده هم بتوانند وظایف خود را رعایت کنند. این حقیقت همچنین استدلال می‌کند که ناتو تا آینده‌ای قابل پیش‌بینی بر چالش‌های «درون حوزه‌ای» [in area] متمرکز شود تا «برون حوزه‌ای» [out of area].  اروپا همچنین باید روش‌های خود در مقابله با تروریسم را تغییر دهد. بخشی از آنچه مورد نیاز است همانا ادغام و همکاری گسترده‌تر میان دولت‌ها در حوزه‌های اجرای قانون [law enforcement] و تبادل اطلاعات است. همین نیاز برای هماهنگی بیشتر برای بسیاری از کشورها هم مصداق می‌یابد آنگاه که پای نهادهای ضدتروریسم داخلی‌شان و آژانس‌های اجرای قانون‌شان به میان می‌آید. افزون بر این، اروپا به‌عنوان یک قاعده نتوانسته پا به پای ایالات‌متحده در ادغام جمعیت مهاجر در روندهای اصلی اجتماعی خود عمل کند. ابتکاراتی که - در میان چیزهای دیگر- پیوندهایی با رهبران مذهبی و رهبران اجتماعات برقرار می‌سازد را به آن چیزی که در مدارس آموزش داده می‌شود بیفزایید و ارتقای اشتغال در میان مردان جوان باید یک اولویت باشد زیرا بخش کوچکی از افراد از خود بیگانه شده می‌توانند موجب اختلال و خسارت نامتناسب شوند.

111111111111111111111