بینظمی جدید جهانی
همانطور که میدانیم، اوضاع آنگونه که برنامهریزی شده بود پیش نرفت. عراق، آنگونه که حامیان جنگ پیشبینی میکردند، برای تغییر دموکراتیک آمادگی نداشت. بر عکس، حذف رژیم همراه با تصمیمات اشتباه بعدی مقامهای اشغالگر آمریکایی که از مه۲۰۰۳ تا ژوئن ۲۰۰۴ عراق را اداره میکردند باعث شد که بخش زیادی از ارتش منحل و بسیاری از اعضای حزب حاکم بعث طرد شوند و جنگ داخلی میان اکثریت شیعیانی که سالها مورد تبعیض قرار گرفته بودند و اهل سنتی که مزایای فراوان و جایگاه خود را با سقوط رژیم صدام از دست داده بودند برانگیخته شود. این مسائل «علت» و «فرصت»ی برای ظهور «القاعده در عراق» بهدست داد؛ گروهی تروریستی که عمدتا نیروهایش از اهل سنت معترض عراقی که مخالف نظم سیاسی مسلط شیعی بودند تشکیل میشد. این جنگ و تبعات پس از آن عواقب متعددی فراسوی مرزهای عراق داشت. بر خلاف آنچه امیدش میرفت، دموکراسی در تمام منطقه با عقبگرد مواجه شد زیرا در نگاه بسیاری از مردمان در جهان عرب، ایدهآل دموکراسی با آشوب همراه بود. هویتهای فروملی مرتبط با فرقه، قبیله و قومیت جایگزین هویت ملی در عراق شد؛ مردم بیشتر خود را شیعه، سنی یا کرد میدانستند تا یک عراقی. خشم و تحقیر اهل سنت موجب جذب آنها از سوی القاعده و سپس داعش شد. تصاویری که از عراق در تمام منطقه پخش میشد، هویتهای فروملی در کشورهای دیگر را هم تقویت کرد و موجب ایجاد و تشدید اصطکاک میان شیعیان و سنیهای محلی شد. ایران، که از جنگ با عراق مدتها بود فراغت یافته و از این جنگ یک دههای درحال بهبود بود، رها شد و دیگر هیچ کشور عرب متخاصمی نبود که بتواند وزنهای در برابر ایران باشد تا توازن را بهوجود آورد. ایران نفعبرنده اصلی از این جنگ بود و در غیاب یک قدرت توازنبخش رها شد تا منافع خود و جمعیتهای شیعی را تبلیغ و ترویج کند. جنگ سال ۲۰۰۳ در عراق نقض برخی اصول استراتژیک بود که با یک سوگند بقراطی شروع میشد: ابتدا بدون آسیب کار را انجام دهید.
با وجود اینکه این تغییرات و برخی تغییرات دیگر که تا حدودی یا بهطور کامل در اثر جنگ سال ۲۰۰۳ شکل گرفت، خاورمیانه سال ۲۰۱۰ – دو دهه پس از حمله عراق به کویت- هنوز منطقهای است قابل تصور و تقریبا مشابه سال ۲۰۰۳. آنچه موجب تحرک در حوادثی شد که منطقه را فراتر از حد تصور تغییر داد تحقیر و خودسوزی یک دورهگرد تونسی به نام محمد بوعزیزی در دسامبر همان سال [۲۰۱۰] بود. مردم به خیابانهای تونس و دیگر شهرها ریختند و علیه دیکتاتوری مشت آهنین دست به تظاهرات زدند؛ تظاهراتی که جسته گریخته حدود بیش از دو دهه بود جریان داشت. بهار عربی متولد شد. آنچه موجب شکلگیری بهار عربی شد مسالهای است که هنوز محل بحث است. از یکسو، هیچ چیز جدید یا اساسا متفاوتی نبود که بتوان به آن اشاره کرد. منطقه، تحت سلطه دولتهای اقتدارگرایی بود که تعهد اندکی به اصلاحات سیاسی یا اقتصادی نشان میدادند یا اصلا هیچ تعهدی نشان نمیدادند. اسلامگرایان میتوانستند مدعی انرژی سیاسی خیلی بیشتری شوند اما مورد سوءظن بودند و از سوی نیروهای امنیتی داخلی هدف گرفته میشدند. جامعه مدنی نحیف بود، کیفیت آموزش و تحصیل وحشتناک بود و روند به اصطلاح صلح اسرائیل و فلسطین هم متوقف شد.
با این حال، همانطور که میدانیم، اعتراضات سیاسی در سال ۲۰۱۱ به بسیاری از نقاط منطقه سرایت کرد. رد پای این اعتراضات در خیلی از جاها مشاهده میشد. البته محتمل است که تلفنهای همراه و رسانههای اجتماعی اتصال مردم به یکدیگر و دست زدن به تظاهرات را آسانتر کرده و به راحتی میتوانستند با یکدیگر ارتباط بگیرند اما این چندان نمیتواند چرایی وقوع آن را توضیح دهد. همین دلیل در مورد این نگاه هم مصداق دارد که سقوط صدام حسین را علت بهار عربی دانسته و میگوید سقوط صدام این پیام را به دنبال مخابره کرد که هیچ دیکتاتوری دائمی نیست. دیدگاه شخص من این است که منطقه آماده چالشها و حتی تحولات سیاسی بود، که فشارها مدتها بود وارد میآمد، که اگر آن دورهگرد تونسی خود را به آتش نکشیده بود، فرد یا تحولی دیگر جرقه منتهی به چالشهای گسترده برای قدرت سیاسی را مشتعل میکرد.
در این زمینه آموزنده است که به «گزارش توسعه انسانی اعراب، ۲۰۰۹» بنگریم که از سوی گروهی از محققان، تحلیلگران و کنشگران مستقل منطقهای نوشته شده است. ارزیابیهای این گزارش ویرانکننده است. این گزارش به چند مساله اشاره کرده بود: افزایش سریع و گسترده جمعیت، تورم نسل جوان، رشد سریع شهری، فقدان آگاهی مدنی، موسسات ضعیف، رواج حکومت نظامی طولانی، خشونت گسترده علیه زنان، بیکاری بالا، فقر، کمبود آب، گسترش بیابانزایی و گستردگی آلودگی آب و هوا. گویی تمام اینها کافی نبود که این گزارش در ادامه چنین میآورد: «اکثر دولتها نتوانستند حکمرانی دموکراتیک و نهادهای نمایندگیای را معرفی کنند که ضامن شمولیت، توزیع برابر ثروت میان گروههای مختلف و احترام به تنوع فرهنگی باشد.» به هم ریختگی در چنین شرایطی اگر نگوییم غیرقابل اجتناب، بهشدت محتمل است. اما صرفنظر از دلایل عمومی یا خاص، آنچه بهزودی تحقق یافت تظاهرات یا قیامهایی علیه حاکمان اقتدارگرا در بیشتر بخشهای جهان عرب بود از جمله مصر، بحرین، سوریه و لیبی. هر وضعیتی متفاوت از دیگری بود چنانکه تحولات عراق چنین بود.
ارسال نظر