بخش پایانی
آفتابپرستهای چشم آبی
استدلالهای مشابهی میتواند در مورد فعالیتهای دولت و نهادها و خیریههای عمومی مرتبط مطرح شود. به همین دلیل اگر آنها علیه «دیگرسازی» از سوی راستافراطی فعال شوند درحالیکه همزمان «دیگرسازی» در جاهای دیگر را نادیده بگیرند، محرک آنها ظاهرا سیاسی اعلام میشود. از نظر حکومتی، اجرای ناقص قوانین در برخی موارد به نتایج غیرسازنده منتج شده است. برای مثال، برخی متخصصان استدلال میکنند که «نزاع» موجود در مورد ممنوعیت NPD در آلمان به این حزب مشروعیت داده است. درست همانطور که جریانات راستافراطی و «دیگرسازی» پوپولیستی و جریانات استدلال سیاسی در ستیز با هم هستند، بنابراین، نیروهای مخالف آنها هم (که گاهی در امتداد همین مسیر هستند) با هم در ستیز قرار میگیرند. از اینرو، برخی کنشگران در عرصه ضدفاشیستی استدلال میکنند که سیاستهای «متحد علیه فاشیسم» بهدلیل تطابقش با کنشگران اسلامگرا مشکلساز است. ناتوانی نیروهای سیاسی در کنترل یک مساله بدین معناست که سیاست به آرامی حرکت میکند: در بریتانیا بعید است که هم یک ملیگرایی «دیگرساز» قوی ببینیم و هم یک «ضددیگرساز» [anti-othering] رادیکال. در بریتانیا،ترس ملموسی در میان گروههای مبارزاتی/ آنتیبادیها وجود دارد [مبنی بر این] که دستاوردهایشان شکننده است، با وجود اینکه بسیاری از آن دستاوردها در قانون و در عمل ثبت و حک شدهاند. اگرچه شواهد برای این مساله از نظر تقابل مستقیم با تظاهرات و خشونتهای دورهای اندک است اما فعالان مصاحبهشده و رویدادهای تعبیه شده حس روشنی را تبیین کردند که یک فرهنگ پایه اما اغلب ناگفته باید با اقدام مستقیم و مبارزه دائمی «آموزش»- «تقابل» به چالش کشیده شود. یک حس متمایزی در این مشارکتها وجود دارد [دال بر این] که گفتمان نژادپرستانه و تبعیضآمیز نباید منزوی شود بلکه باید با آن مقابله شود و از طریق آموزش، پیگرد نمادین و خلق برنامههای وسیعتر حمایت برای (اغلب سفیدپوستهای فقیر، سیاه و مسلمان) اجتماعاتی که در کانون تمرکز و توجه مستقیم افراطگرایان هستند از نظام اجتماعی مهندسی شوند.
نتیجهگیری
در بریتانیا، چشمانداز پوپولیستی راستافراطی تلاش کرده تا حمایت خود را با وجود شرایطی که موجب خلق محیطی مساعد میشود و میتواند به نگهداری آنها کمک کند، حفظ کند. چنانکه «ایتول» خاطرنشان ساخته، مطالعات از دهه ۶۰ تا ۷۰ بر رشد ناسیونالیسم درترکیب با احساسات ضدمهاجرتی تاکید کرده است. اما در مورد بریتانیا، این احساسات ضرورتا منجر به حمایت از راستافراطی نشد. احزاب و جنبشهای راستافراطی در بریتانیا با دخیل کردن ادبیات نفرت، تحریک و خشونت نتوانستند نمایندهای آبرومند در دهه ۷۰ باشند. با وجود تلاش برای نفوذ در سالهای آتی، این خانواده سیاسی به لحاظ انتخاباتی در سطح ملی تا بهحال موفق بوده است. پیوندهای قوی وفادارانه که احزاب سیاسی مستقر با انتخابات خلق کردند، در کنار ساختار نظام انتخاباتی، ظهور احزاب جدید را دشوار میسازد؛ افزون بر این، این حقیقت که احزاب اصلی موفق به پاسخگویی به مسائل روزافزون مهاجرت، بدبینی به ادغام در اروپا و ادبیات اتخاذ شده نمایندگان راستافراطی شده و همچنان با افراطگرایی و عناصر نفرتپراکنی مرتبط هستند، خشونت و تبعیض علیه «دیگری» مولفههای اصلی کمکرسان به عملکرد پایین راستافراطی در بریتانیا بوده است.
کنشگری «آنتیبادیها» میتواند شامل طیف وسیعی از فعالیتها شود که از منابع متعدد آمده و انگیزهها و استراتژیهای متفاوتی دارند. مخالفت با افراطگرایی راستافراطی و پوپولیسم را به سه دسته میتوان تقسیم کرد: اول، فعالیت ضدفاشیستی ستیزهجویانهتر است که بر سیاستهای سازمانیافته راستافراطی متمرکز است و این فعالیت را مختل میکند اما در معرض خطر بدتر کردن مشکلات قرار دارد. دوم، فعالیت خود دولت است و بازیگران سیاسی اصلی مربوطه که هر دو مخالف نژادپرستی و دیگر فعالیتهای تبعیضآمیز هستند اما همزمان تبعیض را پذیرفته و به برخی از سطوح تبعیض کمک میکنند. این ممکن است دلایل انتخاباتی داشته باشد و نیز میتواند بر این مبنا توجیه شود که – برای مثال- محدودیت بر مهاجرت برای کاهش نژادپرستی ضروری است. سوم، فعالیت گستردهسازمانهای جامعه مدنی است که برخی به دولت نزدیکند؛ سازمانهایی که لااقل، در برهههایی، هدفشان پرداختن گستردهتر به مشکلات «دیگرسازی» در جامعه است مانند مشکل سیاستهای پوپولیستی و سیاستهای اصلی و دولت.
ارسال نظر