بخش صد و هشتاد و سوم
نه «صلح آمریکایی» نه «صلح چینی»
در واقع، میتوان تا حدودی نشانههای جنگ میان آمریکا و چین را مشاهده کرد اما فعلا اثری از ابزارهای خشن و استفاده از زور عریان دیده نمیشود. اگرچه هزینهها و عواقب یک درگیری در «منطقه خاکستری» حتی کمتر از یک جنگ مسلحانه خفیف است اما این احتمال هست که تجارت منطقهای در نتیجه آن تحتتاثیر قرار بگیرد. اگرچه هر دو کشور منافع همگرایی در دوران صلح دارند اما «بیاعتمادی استراتژیک» چشمگیری میانشان وجود دارد. اگر دو کشور وارد جنگ شوند، بیاعتمادی میتواند منجر به برخورد عمیق شده و منطق درگیری میتواند سطوح خشونت، مدت زمان و هزینهای را که در دوران صلح غیرقابل توجیه بهنظر میرسد، امکانپذیر سازد.
در نظر بگیرید جنگهای ناپلئون چگونه کل اروپا را در بر گرفت، چگونه جنگ جهانی اول چند امپراتوری را ویران و برخی دیگر از امپراتوریها را بزرگتر کرد و چگونه اهداف متفقین در جنگ جهانی دوم موجب ویرانی کامل (و نه فقط توقف تهاجم) فاشیسم آلمانی و نظامیگرایی ژاپن شد. در چنین مواردی، اهداف جنگ و اقدامات مربوط به ویرانی ممکن است از نیات آغازین طرف متخاصم به میزان زیادی پیشی بگیرد. رژیمهای بازنده معمولا ناپدید میشوند. با ادامه نبرد و فزونی گرفتن مجازات بازنده، آستانه هزینههای قابل تحمل هم افزایش مییابد. استثنائاتی بوده است: پیروزیهای پروس در سه جنگ وحدت آلمان و پیروزی آمریکا بر اسپانیا به ذهن متبادر میشود. اما اینها امور یکطرفهای میان قدرتهای غیرهمتراز هستند که به سرعت و قاطعانه پایان میپذیرند بدون اینکه به قدرتهای دیگر تسری یابد یا پای قدرتهای دیگر را به میان بکشد.
آیا جنگ میان چین و آمریکا مشابه است به جنگ قدرتهای بزرگ در تاریخ مدرن: وسیع، سیستماتیک و بسیار سخت؟ آیا خصومتها تمام باقی ماندههای منافع متقابل در یک نظم بینالمللی که به خوبی به نفع هر دو کشور بوده را از میان میبرد؟ آیا هزینههای افزایش یافته نبرد در قیاس با طرف بازنده قابل تحمل بهنظر میرسد؟ آیا دشمن اهریمنی جلوه داده میشود؟ آیا جمعیتها به هدف تبدیل میشوند؟ تنها پاسخ صریح به این سوالات این است که هیچکس چیزی نمیداند. احتمال روزافزون خصومتهای بینتیجه میان چین و آمریکا میتواند نشان دهنده تعصب درخصوص یک جنگ طولانی، خشن و تلخ باشد. افزون بر این، نمیتوان از جنگ میان چین و آمریکا اجتناب کرد؛ جنگی که میتواند مشخصات جنگ دو قدرت بزرگی را ایجاد کند که ممکن است به «جنگ جهانی» تبدیل شود: وارد کردن دیگران به جنگ، محاصره و تسری جنگ به مناطق دیگر، قفل شدن دو نظام سیاسی و مردمانشان در یک جنگ تا پایان آن، پایان آن به شکل تسلیم بیقید و شرط، صلح و اشغال و نابودی رژیم و استیلای دیکته شده.
در عین حال، توسعه و ویرانگری گسترده جنگهای مدرن قدرتهای بزرگ عمدتا برخاسته از عملیات زمینی گسترده و خونبار و بمباران استراتژیک با هدف پیروزی است. اگرچه نمیتوان حکم داد اما چنین جنگی با چنین اهدافی میان چین و آمریکا بعید بهنظر میرسد مگر اینکه برخاسته از محاسبات غلط طی نبرد در شبهجزیره کره باشد. افزون بر این، ایالاتمتحده از بمباران استراتژیک چین خودداری – اگر نگوییم احتراز- خواهد کرد تا مبادا این اقدام جنگ هستهای را تسریع کند. با این توضیح، میتوان گفت که مورد جنگ طولانی و شدید که با اهداف تحلیلی در اینجا آورده شد بعید است که به مثابه انگیزه حداکثری میان آمریکا و چین درگیرد. احتمال وقوع چنین جنگی که در آن میل به پذیرش سختی و تحمیل آسیب با تداوم جنگ فزونی گیرد، ما را به این مساله باز میگرداند که آیا چنین جنگی منجر به استفاده از تسلیحات هستهای میشود یا خیر. در ارزیابی ما احتمال چنین جنگی بسیار پایین است بنابراین براساس تحلیل ما شامل جنگ هستهای نمیشود. دلیل کلی این است که «بازدارندگی متقابل» در روابط استراتژیک هستهای چین و آمریکا غالب است.
با این وجود، بررسی شرایطی که در آن خطر جنگ هستهای – هر چند پایین- میتواند در بالاترین سطح قرار بگیرد شایان توجه است. در یک نبرد طولانی و شدید، قابل درک است که رهبران ارتش چین پیشنهاد میدهند و رهبران سیاسی این کشور استفاده از تسلیحات هستهای را در شرایط زیر مد نظر قرار میدهند:
* نیروهای چین در خطر نابودی کامل باشند.
* سرزمین اصلی چین در برابر حملات متعارف آمریکاییها بیدفاع شود؛ چنین حملاتی وسیع بوده و فراتر از اهداف نظامی میروند و شاید رهبری سیاسی را شامل شود.
* شرایط اقتصادی و سیاسی داخلی آنقدر وخیم شود که خود دولت دچار فروپاشی شود.
* ضربات و حملات متعارف آمریکا شامل قابلیتهایی شود که برای بازدارندگی استراتژیک چین حیاتی باشد؛ بهطور خاص موشکهای بالستیک بین قارهای (ICBMs)، زیردریاییهای دارای موشک بالستیک (SSBNs)، فرماندهی و کنترل استراتژیک. اینها چیزهایی است که چینیها به منزله آمادهسازی برای وارد آوردن اولین ضربه از سوی آمریکا یا میل به آسیبپذیر کردن چین در برابر اجبار هستهای آمریکا تفسیر میکنند.
بنابراین، این احتمال را نمیتوان بهطور کلی منکر شد که رهبری چین تصمیم بگیرد فقط استفاده از تسلیحات هستهای است که مانع شکست کامل و نابودی دولت میشود. با این حال، حتی طبق این شرایط دشوار، توسل به تسلیحات هستهای تنها گزینه چین نخواهد بود: ممکن است این کشور، در عوض، شکست را بپذیرد. در واقع، به این دلیل که تلافی هستهای آمریکا نابودی دولت و فروپاشی آن را قطعی میکند، پذیرش شکست از سوی چین گزینه بهتری است (البته بستگی دارد به شدت شرایط آمریکا) تا وخامت هستهای. این منطق، در کنار سیاست آغازگر نبودن ریشهدار چین، نشان میدهد که آغازگر بودن چین به احتمال زیاد غیرممکن است. در عین حال، اگر رهبران چین با چنین وضعیت حادی مواجه شوند و دلیل کافی برای این نگاه داشته باشند که ایالاتمتحده درحال آمادهسازی برای انجام «حمله و ضربه اول» برای فلج کردن بازدارندگی چین است، چینیها احتمالا آغازگر استفاده از تسلیحات هستهای خواهند بود (اگرچه، به لحاظ عینی، ممکن است منطقی نباشد). اما این هم یک احتمال بسیار دور [از ذهن] خواهد بود به این دلیل ساده که ایالاتمتحده دلیلی برای توسل به تسلیحات هستهای نخواهد داشت، اگر در آستانه پیروزی متعارف بر چین باشد.
ارسال نظر