تاریخ شفاهی-قسمت ۳
البرز، تمام زندگی دکتر مجتهدی بود
آخرین خاطرهای که از او {مجتهدی} در ذهنم هست این است که مسوولان دبیرستان هر سال برای کسانی که از دبیرستان فارغالتحصیل میشدند، مجلس شامی ترتیب میدادند. دکتر مجتهدی به خاطر لطفی که به من، داشت من را [هم] که در سالهای آخر بودم {و هنوز فارغالتحصیل نشده بودم} دعوت میکرد. خاطرم هست یکبار در یکی از همین مجالس، سر میز شام به من گفت میخواهم یک چیز را محرمانه به تو بگویم. گفت قلبم دیگر اجازه نمیدهد کار در دبیرستان البرز را ادامه بدهم و میخواهم خودم را بازنشسته کنم. خواستم تو این را بدانی. این حرف برای من خیلی معنیدار بود چون تمام زندگی مجتهدی البرز بود؛ بهطوری که وقتی مقداری از املاک پدریاش را فروخت و خواست در تهران خانهای برای خودش درست بکند، رفت زمینی را درست کنار دبیرستان البرز خرید؛ آنجا برای خودش خانه ساخت تا بتواند هر روز، آن طرف کوچه و دیوار البرز را ببیند و برای رفتنش به البرز صحبت صد قدم راه باشد.