روایت کری از کانال محرمانه اوباما برای مذاکره با ایران
به گزارش خبرگزاری تسنیم، وزیر امورخارجه اسبق آمریکا در کتاب جدیدش بهنام Every Day is Extra (هر روز موهبتی دیگر است) به شرح ماجراهای زندگی خودش از زمانی که فرزند یک دیپلمات بوده تا پایان دوران سمتش در وزارتخارجه آمریکا پرداخته است. کری، فصل هجدهم این کتاب را به موضوع خاطراتش از مذاکرات هستهای با ایران اختصاص داده است. او در فصل هجدهم به توضیح درباره ساز و کارهای ایجاد یک کانال مخفیانه در دولت باراک اوباما برای آغاز مذاکرات با طرفهای ایرانی در عمان پرداخته است. روایت کری در این قسمت، از جایی آغاز میشود که بعد از ملاقات با سلطان قابوس، مسقط را ترک کرده است.
ترک مسقط بعد از اولین دیدار با سلطان قابوس
دلگرم از گفتوگویی که داشتیم مسقط را ترک کرده و چند روز قبل از کریسمس به واشنگتن برگشتم. به سرعت کاخ سفید و وزارتخارجه را در جریان قرار دادم. هنوز چند سوال بیپاسخ بودند، اما رئیسجمهور اوباما قبول داشت که ظاهرا زمینههایی برای گفتوگوی واقعی با ایرانیها وجود دارد. این را هم قبول داشت که تعامل با ایران با میانجیگری مسقط، ما را بهجایی نخواهد رساند؛ در نهایت، مجبور بودیم رودررو با خود ایرانیها صحبت کنیم. برنامهای چیدم که ۲۳ ژانویه ۲۰۱۲ به مسقط برگردم و درباره اینکه عمانیها چطور میتوانند به آغاز چنین گفتوگوهایی کمک کنند، بحث کنم.
گفتوگوهای اولیه به من انرژی داده بود. در تعطیلات کریسمس که با خانوادهام به شهر «کچام» در ایالت «آیداهو» رفته بودیم زمان زیادی را صرف گفتوگوی تلفنی با «سالم الاسماعیلی»، کارکنانم و نفرات دیگری که درگیر این موضوع بودند، کردم. حالا باورم این بود فرصتی واقعی برای جلوگیری از مسابقه هستهای در خاورمیانه در اختیارمان قرار گرفته است. میخواستم مطمئن شوم آن را هدر نمیدهیم. کمی وقت آزاد کردم. طی ۲۵ سال گذشته هر سال روز کریسمس اواخر عصر با همسایگانمان در شهر «سان ولی»هاکی روی یخ بازی میکنیم. معمولا خوش میگذرد. از همه سن آدم از ۴ ساله گرفته تا ۷۴ ساله بازی میکنند. البته واقعا هاکی روی یخ بازی نمیکنیم، با آنکه لازم است روی یخ اسکیت برویم. فقط چند نفر محافظ ساق پا یا شلوارهاکی میپوشند. عمدا خیلی آرام بازی میکنیم، گرچه بسته به اینکه توپ دست چه کسی است، سرعت ممکن است زیاد شود. یکجا من داشتم توپ را دنبال میکردم که «تام هنکس»-یکی از همسایههایمان در آیداهو- سر خورد و درست جلوی من زمین خورد. من یا باید به او برخورد میکردم یا اینکه برای اینکه این اتفاق نیفتد باید از رویش میپریدم. خواستم کار دوم را انجام دهم. متاسفانه درست وقتی که در میانههای راه قرار داشتم که ردش کنم ندید که من دارم میآیم و خواست از جایش بلند شود. همین که بالا آمد به ساق پایم برخورد کرد و من با صورت روی یخ آمدم. سرم طوری به زمین برخورد کرد که از این سر تا آن سر زمین یخی صدایش شنیده شد. آنقدر همهچیز سریع اتفاق افتاد که وقت نشد آرنج یا دستم را سپر کنم تا صورتم به زمین نخورد. همان اول متوجه شدم که دماغم شکسته. مستقیم به بیمارستان رفتم که گفتند باید صبر کنم ورمش بخوابد تا بعد آن را جا بیندازند. قیافهام با دو چشم کبود شده و دماغ ورم کرده و شکسته کاملا شبیه کسانی بود که در مسابقه بوکس کتک خورده و بازنده شده بودند. یک هفته بعد، قرار بود به خاورمیانه برگردم، اما کبودیهای صورتم هنوز از بین نرفته بودند. یک جفت عینک آفتابی بزرگ خریدم و راهافتادم.
نگرانی اوباما و سفر قابوس به تهران
در مسقط خیلی سریع سر اصل مطلب رفتیم. رئیسجمهور اوباما چند نگرانی ابراز کرده بود که آنها را به سلطان منتقل کردم. یک مساله بهطور خاص ذهن رئیسجمهور را مشغول کرده بود: ایرانیها چقدر جدی هستند؟ آیا کسی که آنها برای مذاکره با ما میفرستادند اختیار داشت واقعا مذاکره کند یا اینکه قرار بود وارد یک شیرینکاری شوند که در ادامه مسیر علیه خودمان استفاده میشد؟ قبل از آنکه با هر ملاقاتی موافقت کنیم، امیدوار بودیم سلطان قابوس بتواند انگیزههای ایرانیها را روشن کند، اینکه آیا میتواند به دیپلماتهایی که از طرف ایران مامور مذاکره شدهاند اعتماد کند؟ از سلطان پرسیدم آیا تمایل دارد برای برآورد کردن مقاصد ایرانیها به این کشور سفر کند؟ سلطان که بهخاطر مشکلات جسمی بهندرت سفرهای رسمی انجام میدهد در رویدادی فوقالعاده سفری رسمی به تهران انجام داد و با آیتالله علیخامنهای دیدار کرد.
مناقشه بر سر حق غنیسازی ایران
سلطان قابوس موضوع غنیسازی اورانیوم که در مذاکرات قبلی بر سر برنامه هستهای ایران جزو محورهای اصلی مناقشه بود را مطرح کرده بود. ایران سالهای متمادی استدلال کرده بود که بهعنوان یکی از طرفهای معاهده منع اشاعه (انپیتی)، از حق کامل برای غنیسازی اورانیوم برخوردار است. ما به صراحت میگفتیم که انپیتی بهعنوان ستون محوری اقدامات منعاشاعه، تنها حق کشورها برای برخورداری از برق هستهای را مشخص میکند. این معاهده هیچوقت به طرفها «حقی» برای غنیسازی اورانیوم برای خودشان نداده است. این موضوعی بود که من از اولین روز رایزنیهایم با عمانیها و بهتبع آن ایرانیها بر آن تاکید میکردم. بهرغم این، ۱۳ کشور که همگی عضو انپیتی هستند و آمریکا هم جزو آنها است، در چارچوب محدودیتهای مشخصشده در این معاهده از حق غنیسازی برخوردارند. این محدودیتها مواردی مانند پاسخگویی دقیقتر و سرزدهتر نسبت به سایر کشورها را شامل میشوند. ایرانیها میگفتند تا وقتی که کاملا به این معاهده پایبندند باید اجازه داشته باشند کارهایی که سایر کشورها قانونی انجام میدهند را انجام دهند. آنها حق استفاده مسالمتآمیز از انرژی هستهای را داشتند و اصرار میکردند که نمیخواهند برای سوخت رآکتور هستهایشان به روسیه یا هیچ کشور دیگری وابسته شوند.
ایرانیها حقی مشابه سایر کشورها میخواستند
گذشته از این بحث که ایران «حق» غنیسازی اورانیوم دارد یا نه، در اعماق ذهنم میدانستم جز درحالتی که ما آماده بحث بر سر ادامه غنیسازی ایران ذیل محدودیتهای دقیق باشیم، راهی برای بهدست آوردن دسترسیها، مسوولیتپذیری، شفافیت و خویشتنداری لازم جهت اطمینان از عدم حرکت ایران به سمت برنامه تسلیحاتی نداشتیم. شاید حتی نمیشد ایران را پای میز مذاکره هم آورد. یک آدم متوسط در ایران هم از اینکه کشورش صرفا بهخاطر آنکه آمریکا نمیخواهد، نتواند کاری را انجام دهد که سایر ملتهای مستقل قادر به انجام آن هستند، برآشفته میشود.
ایرانیها این را تسلیم کامل در برابر آمریکایی میدانند که در دوران شاه یدطولایی در دخالت در امور حاکمیتیشان داشته است. انتظار پذیرش چنین چیزی حتی از سوی یک دولت معتدلتر در ایران، خواسته زیادی است. مدتهای طولانی موضع آمریکا این بود که هر نوع غنیسازی، اندک هم که باشد، مخل توافق است، اما شریکان مذاکرهکننده ما در گروه ۱+۵ به اتفاق از این موضع فاصله گرفته بودند. آنها به این تصمیم رسیده بودند که بهویژه با توجه به آنچه سایر کشورها انجام میدادند، لازم است برای اینکه ایرانیها مذاکره را جدی بگیرند با آنها درباره اندازهای از غنیسازی در آینده بحث شود. علاوه بر این، در محافل خصوصی شنیدم دولت جورج دبلیو بوش، بهرغم مواضع علنیاش بیسروصدا به جایی رسیده بود که با این موضع (به رسمیت شناختن حق غنیسازی ایران) موافق بود، اگرچه آنها هیچگاه به این نقطه نرسیدند که بررسی کنند مساله در چه ساختار یا سطحی باید پیش برود. در خفایای ذهنم، من هم با این موافق بودم. همینطور که من این مساله را متوجه شده بودم، رئیسجمهور اوباما هم به همین درک رسیده بود. در هفتههای بعد، من و سالم با یکدیگر در ارتباط نزدیک بودیم و بهطور منظم با تلفن و گاه رودررو در شهرهای مختلف با هم دیدار میکردیم.
مخالفت هیلاری کلینتون با مذاکره با ایران
اکثر اعضای شورای امنیت ملی موافق بودند که کانال عمان را باید بررسی کرد. هیلاری کلینتون تردیدهایی درباره عمانیها داشت. هنوز متقاعد نشده بود که عمانیها میتوانند به وعدهشان عمل کنند یا اینکه باید به مسیری که پیشنهاد میشود اعتماد کنیم. همه به تاریخچه سخت تعامل با ایران اذعان میکردند اما این را هم میدانستند که فرصتهای قبلی برای دیپلماسی هدر رفتهاند. همه به یاد داشتیم گشایشی را که دولت بوش سال ۲۰۰۳ رد کرد؛ زمانی که ایران تنها ۱۶۴ سانتریفیوژ در گردش داشت. مذاکرات رودررو هیچ وقت اتفاق نیفتاد. در همان زمان، بهرغم تحریمهای پر تب و تابی که ما اعمال کردیم، ایران بیش از ۱۷۰۰ سانتریفیوژ جدید را فعال کرد. هشدار هیلاری را درک میکردم، حتی اگر مخالفش بودم. یک روز، تامدانیلون جلسهای در دفتر کارش تشکیل داد. گفت کارش این است تلاش کند هیلاری کلینتون را مجاب کند که ما باید از این فرصت بهره ببریم. مساله این نبود که هیلاری از دیپلماسی برای حل چالش هستهای ایران حمایت نمیکرد- در واقع او حامی دیپلماسی بود- اما به گشایشی که عمانیها ادعا میکردند اعتماد نداشت. یک سال قبل از سفر من به مسقط با سلطان قابوس دیدار کرده بود و هنوز مطمئن نبود که ایرانیها تمایلی برای رسیدن به توافق دارند. نگران این بود که ممکن است خیلی مشتاق توافق به نظر برسیم و پیش از اینکه چیزی حل شود، شرمسار شویم. مساله مهم اینکه، او سرانجام از این رویکرد حمایت کرد.
تشکیل کانال پشتپرده برای مذاکره
رئیسجمهوری سرانجام با [پیشبرد کار از طریق] کانال محرمانه موافقت کرد، با آنکه مباحثات درونی در این باره رونق گرفته بود. اوایل بهار همان سال، برای گفتوگو درباره جزئیات کار با سلطان تماس گرفت. نمیدانم دقیقا بینشان چه گذشته بود، اما «سالم» اندکی بعد از اتمام آن با دفتر من در سنا تماس گرفت. نگران بود. صحبتهای رئیسجمهور [اوباما] سلطان قابوس را مضطرب کرده و باعث شده بود فکر کند آمریکا آنقدرها هم که من گفته بودم متعهد به پیشبرد این کار نبود. باید با او صحبت میکردم؟ با سلطان تماس گرفتم و به او اطمینان دادم که ما پای کار هستیم. حفظ این روند، آسان نبود. بنا به دلایلی، بهنظر میرسید تمایلی برای مشخص کردن تاریخ وجود ندارد. عمانیها پشتسر هم پیشنهاد میدادند: ۲۰ آوریل، نه. ۲۴ آوریل، نه. اول یا هشتم مه؟ فایده ندارد. بعد از مدتی، آنها از اینکه ظاهرا قرار نیست جواب بگیرند، مایوس شدند. درباره اینکه دولت چه کسی را به جلسه بفرستد و اینکه آیا پیوستن من به هیات موردنظر ممکن بود هم سردرگمی وجود داشت. سلطان به من گفته بود با توجه به اینکه خودش و سالم من را خوب میشناختند با بودن من در آنجا راحتتر بودند، اما من هم این را میدانستم که بهعنوان نامزد سابق ریاستجمهوری و سناتوری که ارتباطات نزدیکی با رئیسجمهور فعلی داشت، برای تعاملاتی که قرار بود مخفیانه و محتاطانه پیش بروند، زیادی توی چشم بودم. یک روز عصر که من و تام دانیلون داشتیم درباره هیات موردنظر صحبت کردیم، بیمحابا گفت «بسته به اتفاقاتی که در دور بعدی میافتد نمیخواهد مستقیم با ایرانیها تماس داشته باشی.» نکته درستی بود، اگرچه شگفتزده شدم. این اتفاق چند ماه قبل از آن بود که رئیسجمهور اوباما در جریان مراحل آمادگی برای مبارزات انتخاباتی در سال ۲۰۱۲ که من نقش «میت رامنی» را بازی میکردم من را کنار کشید و به من گفت که یک نفر با من در تماس خواهد بود تا درباره احتمال پیوستن من به دولت در دور دوم صحبت کند. نگرانی اصلی من این بود که نشست زودتر برگزار شود، نه اینکه چه کسانی در آن حضور پیدا میکنند. بیش از یک سال از اولین دیدار من با «سالم» میگذاشت. در همین اثنا، ایران پیشروی به سمت بمب را ادامه داده بود. لازم بود ما قبل از آنکه فرصتها را از دست بدهیم تیمی بفرستیم-هر تیمی که باشد- تا مشخص کنیم تعامل مستقیم امکان دارد یا نه.
اعضای تیم مخفی اوباما برای مذاکره با ایران
رئیسجمهور اوباما در اقدامی هوشمندانه «جیک سالیوان»، معاون دفتر هیلاری کلینتون، «پانیت تالوار»، از کارکنان شورای امنیت ملی که بعدا دستیار من در مسائل سیاسی شد و همچنین یک کارشناس فناوری اطلاعات و یک مترجم شفاهی را راهی این جلسه کرد. جیک و پانیت که هر دو آدمهای زیرک و قابلی بودند در تیم امنیت ملی نقشهای کلیدی داشتند ولی آن زمان هنوز ناشناخته مانده بودند و به همین دلیل، برای انجام این وظیفه عالی بودند.
جلسه بدون هیچ مانع و مشکلی آغاز شد، ولی هیچکدام از طرفین فکر نمیکردند که این جلسه، سازنده باشد. به جیک و پانیت دستور داده شده بود هیچ نرمشی در موضوع غنیسازی نشان ندهند و همین ایرانیها را عصبانی کرده بود. در مقابل هم طرف ایرانی تمایلی برای پذیرفتن کوچکترین محدودیتها در برنامه هستهایاش نشان نداده بود. با وجود همه اینها همینکه آنها با عنایت رهبر عالی ایران در آن جلسه حاضر شده بودند نشاندهنده این بود که دیپلماسی را جدی گرفته بودند. همین نکته، به تنهایی تحولی مهم بود و در بحبوحه نزدیک به ۴۰ سال که اتفاقی جز طعن و کنایه میان دو طرف رد و بدل نشده بود نشانهای دلگرمکننده بهحساب میآمد. در ادامه همان تابستان، شرایط حتی متزلزلتر شد. اسرائیل بهصورت علنی و خصوصی علامتهایی ارسال میکرد مبنی بر اینکه ایران درحال نزدیک شدن به خط قرمزها است و نشانههای بیشتر و بیشتری دریافت میشدند مبنی بر اینکه ارتش اسرائیل آماده حمله است. کار به جایی رسیده بود که کارشناسان امنیت ملی نشانههای مربوط به مراحل تمام شدن ماه را رصد میکردند تا ببینند حمله کی اتفاق میافتد.
ارسال نظر