چرا احساس بیثباتی میکنیم؟
۱-کشور ما، کشور افراد است و نه سیستمها. الفاظی مانند رویه، قاعده، قانون، آییننامه و چارچوب در توسعهیافتگی کشورها مقدس هستند. اصولا، سیستمها هستند که توسعه را هدایت میکنند. اما در پیشبرد بسیاری از امور در جامعه ما، در نهایت باید رضایت افراد را جلب کنیم تا آنکه طبق مقررات و آییننامهها عمل کنیم. بیدلیل نیست در آلمان، ساعت پنج بعدازظهر همه محل کار خود را ترک میکنند تا بروند و زندگی کنند. لزومی ندارد تا ۱۲ شب جلسه بگذارند. جلسات فراوان به معنای ناهماهنگی و معرف فقدان رویه و قاعده است. طی ۱۷۰ سال تجربه تحول در کشور، نتوانستهایم مهمترین فرآورده مدرنیته که سیستمسازی در همه عرصهها است را ایجاد کنیم. تقریبا حل هر مسالهای تابع رای، سلیقه، خواستهها، منافع و حتی مزاج افراد است. این وضعیت بهصورت طبیعی فراز و نشیب دارد. انسانها همیشه حالتهای ثابتی ندارند و افکار و تمایلات روحی آنها ممکن است در شرایط مختلف متفاوت باشد و تحتالشعاع منافع آنی باشد. متکی بودن به افراد، بیثباتی میآورد. درحالیکه رویهها و سیستمها ثبات دارند و شهروندان میتوانند خروجی آنها را پیشبینی کنند. از ۱۳۵۰ به بعد نه تنها به طرف سیستم نرفتهایم بلکه بهصورت مقایسهای با کشورهای هم تراز خود، غلظت نقش فرد در تصمیمگیری، تصمیمسازی و حکمرانی را به شدت افزایش دادهایم. امروز در جهان، سیستمها، خطاها را تشخیص میدهند و نه افراد. بنابراین، بیثبات هستیم چون با درصد بالا، تحت تاثیر قضاوت افراد هستیم نه سیستمها.
۲- ابهام در سیاستگذاریها. بهطور اعجابآوری، علاقه فراوانی داریم در خانواده، در ادارات، در جامعه، همه جا تقریبا، امور را و افراد را کنترل کنیم. کنترل را بر روابط قاعدهمند ترجیح میدهیم. چون کنترل را بر مدیریت اولویت میدهیم، به یک خصلت ضدتوسعه مجهزیم: ابهام. بدون شفافیت در سیاستگذاریها، برنامهریزیها و قواعد نمیتوان پیشرفت کرد چون شفافیت، اطمینان خاطر میآورد. به همان دلیل که با افراد دمدمیمزاج نمیتوان عمارت دوستی ساخت، در شرایط ابهام هم نمیتوان برنامهریزی کرد و آیندهای مطمئن بنا کرد. شهروند و کارآفرین آلمانی به ثبات اندیشهها و سیاستگذاریها در مدیریت کشور، اطمینان ذهنی، روانی و عینی دارد و میتواند طراحی کند و به ثبات روندها در سالهای آتی، اعتماد داشته باشد. ما به ابهام علاقه داریم چون میخواهیم کنترل کنیم. ابهام و کنترل کردن، نقش فرد را افزایش میدهد و سیستمسازی را مختل میکند. اکثر کشورها در حوزههای امنیتی قابل پیشبینی نیستند. اما در امور اقتصادی، مالی، مالیاتی، بانکی، شهری، اجتماعی، مدنی، فرهنگی و آموزشی بسیار شفاف هستند. این شفافیت، ثبات میآورد.
۳- تاثیر سیاست خارجی بر زندگی مردم. دوره روابط دولتها تقریبا پایان یافته است؛ امروز عصر شبکهسازی است. شبکهسازی با شرکتها، موسسات، مراکز تحقیقاتی و بنیادها. شبکهها کارها را پیش میبرند. اکثر دولتها، ارتباط این شبکهها را تسهیل میکنند. نگاه سنتی به روابط بینالملل و راضی کردن یا تقابل با دولتها اندیشهای است که به قرن گذشته تعلق دارد. سیاست خارجی یعنی شبکهسازی با جهان، یعنی روان کردن ارتباطات میان شبکههای تولیدی، علمی، نوآوری داخلی با همقطاران بینالمللی خود. آنهایی که تولید میکنند میخواهند بیاموزند از هر فردی، از هر ملیتی، از هر قومی. توانایی مهم است و نه ملیت و محل تولد. در جهان شبکهها، مهارت مهم است، نه جغرافیا. وقتی سیاست خارجی مبتنی بر رهیافت روابط بینالدول باشد، دچار فراز و نشیب میشود و به درگیریهای لفظی و امنیتی منجر میشود. آلمانیها اهمیت نمیدهند چه فردی و با چه روحیهای در کاخ سفید است؛ آنها با هزاران شبکه تولیدی، علمی، آموزشی، فناوری و بازارها در جامعه آمریکا کار میکنند. این نوع رهیافت، ثبات میآورد، منافع مشترک تعریف میکند و از خصلتهای منفی فردی مانند عصبانیت، مزاج، پیشداوری و سوءبرداشت فاصله میگیرد. نگاه ما به سیاست خارجی متعلق به واقعیات امروز جهانی نیست و با فرضهای قدیمی، مدیریت میشود. این نگاه بسیار فراز و نشیب دارد و بهصورت ساختاری، شبکهها را از هم جدا میکند و نتیجه آن بیثباتی و درگیریهای مدتدار میشود. سیاست خارجی برای بهرهبرداری از امکانات بیرونی است. هند شاید بهترین و موفقترین نمونه باشد. از شرق، چین، ژاپن، روسیه، دنیای عرب و جهان غرب استفاده میکند تا شاخصهای زندگی و کار را در داخل بهبود بخشد. سیاست خارجی با ثبات به معنای ارتباط با شبکههای تولیدی، علمی و فناوری است.
اصلی در روانشناسی سیاسی است به نام Groupthink. این مفهوم به این معنا است: عدهای که مثل هم فکر میکنند، مثل هم برداشت میکنند و منافع مشترک دارند، وقتی تصمیمسازی میکنند خطاها و اشتباهات فراوانی را بدون آنکه آگاه باشند مرتکب میشوند.
خروجی گروههای منسجم، عموما دچار آسیب است چون تمامی زوایای یک موضوع را نمیبینند، اطلاعات ناقص است و اعضای گروه برای حفظ انسجام آن گروه، یکدیگر را نقد نمیکنند. در فضاهای تصمیمسازی، اگر نظر متفاوت و مخالف وجود نداشته باشد، تصمیمسازی مختل است. برای آنکه ثبات ایجاد کنیم باید در نوع تصمیم گرفتن و تصمیمسازی تجدید نظر کنیم و در جلسات، تکثر برداشتها و دیدگاهها را گرد هم آوریم تا از همه زوایا، موضوعات را ببینیم. جان اف کندی اینگونه تصمیم میگرفت: پیرامون یک موضوع، از درون دولت و از بیرون دولت، مخالف و موافق موضوع را گرد یک میز بزرگ جمع میکرد. خود دور از همه در گوشهای مینشست و به جدل فکری این گروه گوش میکرد. یادداشت برمیداشت. سوالات خود را مینوشت. در انتها، آنها را مطرح میکرد. سپس با شنیدن تمامی دیدگاهها و پاسخ به سوالات خود، تصمیم میگرفت. اگر از این روش و اینگونه روشها برای تصمیمسازی بهره نبریم، از جهانی که با سرعت قابلتوجهی درحال حرکت است عقب میمانیم. مدیریت توأم با کنترل و ابهام به فقر و انزوا منجر میشود.
ارسال نظر