کندوان

تو راه برگشت از چالوس نیت کرده بودیم اینجا یک آشی بخوریم و همینطوری گفتیم بریم کندوان. بالای تابلوش نوشته بود: بنیانگذار آش زغالی تو کندوان!

خنده‌ام گرفت! اینم بنیانگذاری می‌خواد؟ یکی ندونه فکر می‌کنه بنیانگذار یک سلسله پادشاهی‌ای چیزیه! خلاصه گفتیم بریم ببینیم داستان اینجا چیه. از نظر نما و سر و ظاهر بیرونی هم که خوب بود نسبت به بقیه. رفتیم داخل نسبتا بزرگ و جا‌دار بود و بس شلوغ. جلوی صندوق صف بود اما خب خیلی روان حرکت می‌کرد. ما آش جو سفارش دادیم و آش دوغ. هرچی دوستام گفتن آش جو دیگه چیه من اصرار کردم که آقا چیکار دارید؟ می‌خوام ببینم چه مزه‌ایه و خلاصه سفارش ما اومد و مزه اش یه چیزی تو مایه‌های آش دندونک بود. خوشمزه هم بود اما بیشتر از این حرفا جوی تازه اش خوب بود که به دندون می‌اومد.

آش دوغ هم خیلی خوشمزه بود و البته بهتر از آش جو بود و من هم همه‌ش از آش دوغ می‌خوردم‌و به روی خودم نمی‌آوردم که این من بودم این آش رو‌ گذاشتم تو کیسه  بچه‌ها. بین راه تا به شمال و از شمال تا به تهران؛ دیگه عموما شش ساعتی تو راه هستیم و این مقدار برای یک سره روندن خیلی زیاده و یکی مثل من حتما دوباری گرسنه‌اش می‌شه حالا یکی مثل شما یکبار بگیم گرسنه بشه هم لازمه یکجا وایستید یه وعده‌ای میان‌وعده‌ای چیزی بخورید. خب اینم از آش کندوان که برید و بخورید و ما رو دعا کنید. راستی ما چایی هم خوردیم؛ بهتر ازچایی همسایه اش بود اما تعریفی هم نداشت، کلا چایی تو لیوان یکبار مصرف صفا نداره حالا شما بهترین چایی رو هم دم کنی بی‌فایده است.