نمایشنامهای به رنگ کمدی سیاه
این نکته همیشه در ذهن من وجود دارد که به شکلی فضاهای بومی را به نمایشنامههایی که مینویسم پیوند دهم. این قضیه یکی از دغدغههای من است که بتوانم آن روایتها و داستانهای بومی و فضاهایی را که در آن زندگی کردهام و قصههایی را که شنیدهام، در آثارم بیاورم. در کار آخرم هم آن نوع روایتها را تا حدودی دخالت دادهام. هر چند قبل از اینکه در فضاهای گروتسک بنویسم، آثار من رنگ و بوی بافت محیطی و اجتماعی محل زندگیام را داشت. در برخی از نمایشنامههایم مثل «تارا» یا «مرد حلبی» چنین بود. ولی کمرنگ بود؛ اما در نمایشنامههای «خرمگس»، «این خونه به هم ریختهست» و «تیولا»، این جنس کارها کمتر بوده و کمتر به آن توجه شده است. من فکر میکنم این نکته، خیلی تعمدی نیست. اما اینکه در کارهای بعدی هم این فضا خواهد آمد یا خیر، نمیتوانم الان قضاوت کنم.زبان صرف، جهان من را نمیسازد، بلکه برعکس است، جهان نمایشنامه است که باعث میشود من از این زبان استفاده کنم و چنین کارکردی برای زبان در نظر بگیرم. چون من ابتدا آن دنیایی را که میخواهم بسازم در ذهن تصور میکنم و بعد کلمات را در قالب آن جهان میسازم، میآورم و کارکرد زبان را پیریزی و برنامهریزی میکنم.موقعیت در کار من، کمدی است اما نه از جنس فکاهی و سرگرمکننده، بلکه یک کمدی سیاه است. کمدیای که کارکرد زبانیاش طعنه و پهلو میزند به مسائل انسان معاصر و جریانات اجتماعی و چیزهایی که پیرامون زندگی خودمان هست. دیگر همه به تلخی و دهشتناکی مسائل جنگ واقف هستیم و به نظر من، تکرارش دیگر اهمیتی ندارد. به همین خاطر تلاش میکنم آن را با یک لحن و زبان دیگری بیان و با طنزی گزنده به تماشاگر منتقل کنم.
ارسال نظر