استقبال سرد در زرتشت
سفرهخانه سنتی زرتشت
زنجان
در مورد زنجان و سفرهخانه سنگی معروفش قبلا نوشته بودم که چقدر مدیریتش ضعیف و بیفرهنگ بود؛ افسوس خورده بودم که چرا جایی در این کلاس و شهرت که تبدیل شده به آبروی یک شهر، حالا به این وضع افتاده و کسی هم به فکر اصلاحش نیست (در اقتصاد سرمایهداری، حرف من غلطه، چون فقط صاحب اونجا میتونه فکر کنه و مشتریها میتونن برن یا نرن).
باز گذرم افتاد به زنجان، برای دوستام فقط یک شرط گذاشتم: سفرهخانه سنگی نریم، هرجا میریم بریم.
زنجان از اون جاهاست که اگه تعطیلی باشه شهر رسما تعطیله! یکم اینور اونور کردیم و گفتیم بریم زرتشت.
پارک کردیم و داخل شدیم؛ همون ابتدای کار طرف گفت: چهار و ربع میبندیمها سریع باشید!
حالا ساعت چنده؟ سه و ربع!
گفتم: آقا ما مسافریم چه کنیم خب؟ مگه شب بسته است، گفت: نه بازه! همون واسه آماده شدن شب میبندیم! با خودم گفتم چه ربطی داره؟
حالا منو و شماره آلاچیق رو گرفته سمت من!
منم یک دستم تا زیربغل تو آتله، با یه دستم هم اونور کاپشنم رو نگه داشتم که نیفته از تنم (دستم تو آستین نمیرفت، بی لباس بلند هم که بیرون نمیشه رفت)؛ یکم نگاهش کردم؛ گفتم: میبینید که من نمیتونم بگیرم به یکی از دوستانم بدید.
واقعا نمیدونم توقع داشت با دهنم مثل شاباش بگیرم یا چی؟ گفتم: حالا ما میریم ما رو بیرون نندازید دیگه. بی تفاوت گفت: بیرون که نمیاندازیم اما خب همونه که گفتم.
رفتیم و نشستیم. یک نگاهی به منوی غذاها کردیم دیدیم تو این زمان واقعا نمیتونیم. تصمیم گرفتیم یه چیز مختصر غیرغذایی بخوریم.
زنگ زدیم بیاد منوی کافه بیاره، گفت نداریم. گفتیم پس سرویس چایی قلیون بیارید. گفتن قلیون نداریم! سفره خونه به این بزرگی پس چی داره؟
بچهها غر میزدن که بریم اما من، با شرایطی که داشتم نمیخواستم حیرون شم. گفتم حالا یه چایی بخوریم تصمیم میگیریم.
طرف گفت چایی فقط؟ اگر سفارشتون چاییه یک ربعه باید برید!
عجب! همه آلاچیقا خالیه، چرا انقدر بیادب و سخت؟
چایی آوردن با سرویس معمولی خوردیم و پا شدیم. گفتم راه رو ادامه بدیم بیرون زنجان جایی دیدیم میایستیم و چیزی میخوریم؛ نشد تا شهر بعدی چیپس و پفک میخوریم. هر چیزی حدی داره. طرف شرایط خاص منو میبینه، میبینه سه تا خانومیم و مسافر، تا آخرین لحظه با توهین برخورد میکنه.
واقعا قربون کرم خدا با این روزی که به بندهها میده.
ارسال نظر