آرمان شهر اهل قدرت
دائم در این باره سخنفرسایی میکنند، سادهزیستی مایکل را میستایند و سعی دارند به خود و دیگران بقبولانند که اصالت خاصی در کار نهفته است. دستاورد عظیمی که به یمن سختکوشی و تلاش سخت این ملت و رهبری هوشمندانهی مایکل هاکینز به بار میآید ستودنی است. ولی بیراه نیست اگر بگوییم مایکل هاکینز نمادی از رهبران بردهپروری است که با وعدههای دروغ سر کار میآیند و تعجبی ندارد که نتیجه فاجعهبار است و کار بهجای آنکه خاستگاه سعادتی همگانی شود سبب بروز فلاکتی همهگیر میشود. هدف اینگونه رهبران ساختن آرمانشهر موعود و تحقق آرمانهای متعالی نیست بلکه ماندن بر اریکه قدرت است و حفظ نظام حاکم. نگرش ناقدانه میلز به پیرامونش پشت یک دنیای ساخته و پرداخته ذهنی خاص و نادر نهفته است، با آمیزه طنزی خنک و بی احساس که در بسیاری موارد حتی به طنز سیاه کشیده میشود. مگنوس میلز همدوره نویسندگان معاصرِ انگلستان مارتین ایمیس و جولین بارنز است، فقط نگاهش سوررئالتر و ابسوردتر است. واقعیتش این است که تا پیش از آنکه این کتاب را بخوانم جز نام میلز چیزی از او نمیدانستم. آثار میلز به نظر من هم از جنبه تاریخی اهمیت دارد هم به خاطر انتقاد از شکلگیری ساختار جوامعِ متمدن خاصه هجو و نقدِ قدرت در رمان هیئت منصفه صفحات گرامافون. در سه نفر میروند دیدن شاه ما با یک ایدئولوژی روبه رو میشویم که رؤیای آرمانشهر را به خیال آبادی بدل میکند که ره به جایی نمیبرد و هدفش تولید زندگی و ساختن جامعه نیست، بلکه انقیاد دیگران و دوام قدرت است. اما کارِ زنده، که باید چنان دانهای رشد کند و زندگی بخشد، در زیر یوغ قدرت روابط سرمایهداری قویتر میشود و سرانجام سرکشی خواهد کرد، چنان چه در سه نفر میروند دیدن شاه پیروان هاکینز به خاطر کار شاق و توانفرسایی که گویی سرانجامی ندارد علیه او طغیان میکنند. در آثار میلز رد پای نویسندگانی همچون کافکا، بکت، پینتر، پریمو لوی، فلن اوبرایِن و پی. جی. وودهاوس پیداست. کتابهای میلز به بیست زبان زنده دنیا ترجمه شدهاند.
ارسال نظر