رویاها را از ما نگرفتهاند
ناصر برای فرار از این موقعیت دشوار به شهری در جنوب کشور میرود تا توسط قاچاقچیان انسان از ایران بگریزد و به منصوره خواهر کوچکترش در اروپا بپیوندد. اما در بین راه به دلایلی منصرف میشود. درگیریهای ذهنی او ادامه مییابد تا جایی که آرام آرام خود را کورکورانه ضدپدر میبیند. در هنگامه انقلاب، پرونده قتل پدرش بار دیگر به جریان میافتد و قاتل به اعدام محکوم میشود، اما او قبل از اعدام، پس از نوشتن نامهای افشاگرانه دست به خودکشی میزند. قاتل در نامه افشاگرانه خود، پرده از رازی برمیدارد که طی حوادث بعدی ارث شومی میشود برای ناصر رزاقی و آن چیزی نیست جز تشکیک به بیگناهی پدر و چون و چرایی علت قتل پدرش و رابطه او با زن قاتل و... و اما در رمان «جهان زندگان» راوی، ناصر ظروفچی، در روایتی سیال، میان دو جهان زندگان و مردگان و نه در خواب و بیداری که بین مرگ و زندگی به حقایق بیشتری پی میبرد و تصمیم میگیرد با جدیت بیشتر پردههای ضخیم زندگی گذشته پدر و مادر خود و پدر و مادر و فرزندان قاتل پدرش را پس بزند. در نتیجه به ماجرای یافتن گنجی (صندوقچهای مملو از سکههای طلای تقلبی) میرسد که سرمنشأ نزاع کشداری است بین خواهر زیباروی قاتل و پسران قاتل و مقتول. همچنین چرایی و چگونگی رابطه پنهان پدرش با خواهر قاتل پدرش و نتیجه میگیرد؛ بنیان بدبختیها و شوربختیهایش چیزی نیست جز وابستگی به فرهنگ لاپوشانی، ازجمله آبروداریهای غیرلازم و مسخره و زیر فرش قرار دادن مشکلاتی که چنانچه از ابتدا تحتتاثیر همان فرهنگ لاپوشانی و اغماضهای موقت قرار نمیگرفت به راحتی حل و فصل میشد. بارها از خود میپرسد آیا دروغ مصلحتآمیز به از راست فتنهانگیز است؟ و سرانجام پشیمان میشود از انتقامگیری و بالای دار بردن قاتل پدرش و کینهکشیهایی که بین بازماندگان قاتل و مقتول باقی مانده است. او به نوعی عرفان شخصی میرسد و طی رمان جهان زندگان با دو جهان موازی این دنیایی و آن دنیایی نتیجه میگیرد: «گفتم همهاش تقدیر و وراثت و ظرفیت و لیاقت نیست، بداقبالی و آفتهای ناگهانی هم در سرنوشت ما موثرند. در عالم خوشاقبالی یکباره عواملی دست به دست هم میدهند و آن آقا یا خانم را به عرش میرسانند... در ثانی همه جهان زمین نیست. رویاها را از ما نگرفتهاند. پات به آنجا برسد خواهی دید که قادری در خاطرات واقعی و غیرواقعی خودت دستکاری کنی، سهلانگاریها را بپوشانی. حوادث فرسوده را از نو بسازی. طرح و نقشه جدیدی بریزی برای آیندهای که معلوم نیست کی به پایان میرسد...»
ارسال نظر