چرا نهادهای رسمی فردگرایی جامعه ایرانی را به رسمیت نمیشناسند؟
جامعهء با همانِ تنهایان
طبق آمارهای منتشرشده از سرشماری سال ۹۵ در ایران یازده میلیون و ۲۰۰ هزار زن (۱۵ تا ۳۹ ساله) و مرد (۲۰ تا ۴۴ ساله) هرگز ازدواج نکردهاند و سهم قابلتوجهی از این جمعیت بهویژه در سنین بالاتر به تنهایی زندگی میکنند. افزون بر این ثبت رکورد ۱۷۵ هزار مورد در طلاق در سال گذشته نیز قابلتوجه است. بسیاری از کسانی که از همسران خود جدا میشوند میل به زندگی فردی و تنهایی دارند و معمولا به همین شیوه هم به زندگیشان ادامه میدهند. برخی جامعهشناسان میگویند که میل به زندگی فردی در فروبستگی امکان زندگی جمعی، محدود شدن عرصههای عمومی، گسترش استفاده از رسانهها و... ریشه دارد. بهطور کلی سبک زندگی مدرن تفاوتهای اساسی با شیوه معمول زندگی در دوران گذشته دارد.
بهویژه اینکه در جامعه ما همواره فرهنگ زندگی جمعی جاری و ساری بوده است. با این حال رشد شتابنده فردگرایی در میان شهروندانی ایرانی و آماده نبودن ساخت و بافت اجتماعی در جامعه ما برای این دوره انتقالی، تنشهای پیدا و پنهان بسیاری را ایجاد کرده است. گو اینکه نهادهای رسمی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هنوز رشد فردگرایی را به رسمیت نشناختهاند. اصرار نهادهایی چون رسانه، آموزش و نظام حقوقی کشور بر الگوهای ارزشی زندگی جمعی با جامعه فردی شده معاصر مغایرت دارد. آنچه در بیشتر اوقات با مفاهیمی چون شکاف طبقاتی، ضعف سرمایه اجتماعی، گسست اجتماعی و... بازشناسی میشود، ناشی از رشد فردگرایی در بدنه اجتماعی و عدم تناسب سازمان اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه با آن است. در این شماره نیز به سیاق شمارههای پیشین از سه رویکرد مختلف سعی کردهایم موضوع فردگرایی را در جامعه ملتهب و معاصر ایرانی بازخوانی کنیم.
فردگرایی ایرانی و غربی
سعید معیدفر/جامعهشناس
فردگرایی در ایران با یک موقعیت علی حده روبهرو است؛ زیرا شرایط اجتماعی موجود در کشور ما تناسب چندانی با فردگرایی رشد یافته در جهان غرب یا دوره مدرن ندارد. به قول بسیاری از جامعه شناسان ما بخشهایی از جهان مدرن را گرفتهایم و بخشهایی را نه! فناوریهای جدید بهویژه در حوزه ارتباطات، شهرنشینی، گسترش رسانهها، شکل گیری برخی نهادهای اجتماعی و... همه اینها میتواند زمینههای رو به توسعه فردگرایی را ایجاد کند؛ چنانکه تا امروز این زمینهها را ایجاد کرده و فردگرایی در جامعه ما هم رشد پیدا کرده است؛ اما یک تفاوت بنیادین میان فردگرایی شکل گرفته در جامعه ما و غرب وجود دارد. در غرب به میزانی که این تحولات رخ میدهد و فردگرایی نظام مییابد، فرصتهایی نیز برای بازتعریف زندگی جمعی انسانها نیز فراهم میشود. به این معنی که انسانها اگرچه درگیر زندگی فردی خود هستند، اما فرصتهای فراوانی وجود دارد تا «نیاز به باهم بودن» و «میل به حضور دیگران/ دیگری» را در زندگی شهروندان کشورهای غربی سامان و سازمان بدهد.
شکلگیری احزاب در شکل سیاسی این جوامع یکی از موردهای قابل توجه است. همچنین مواردی در حوزه فرهنگی و هنری، جشنهای خیابانی، شکلگیری نهادهایی برای مددکاری اجتماعی و... اما در ایران بهرغم شکلگیری فردگرایی که ناشی از آشنایی با الگوها و سبک زندگی مدرن و تجربه آن است، فرصتهایی که برشمردم امکان ظهور ندارند. نهاد سیاسی در ایران عمدتا امکان تجربه زیست اجتماعی مدرن را نداده است. این در حالی است که خود این نهاد سیاسی به لحاظ مفهومی و به لحاظ استفاده از از ابزارهای مدرن، توسعه پیدا کرده است. اما نتیجه چیست؟ نتیجه این است که جامعه فردگرای شکل گرفته در ایران سعی میکند تا راههای تجربه زیست جمعی مدرن را پیدا کند. در واقع در کنار زندگی فردی شده میخواهد الگوهای زندگی مدرن جمعی را نیز تجربه کند. اما وقتی این امکان/ فرصت در فضای واقعی (محله، شهر، خانواده و...) فراهم نمیشود در فضای مجازی شکل میگیرد. گروهبندیها، جمعهای دوستانه و... این امکان را فراهم میکند تا در کنار زیست فردی مدرن، زیست جمعی مدرن را هم تجربه کنیم؛ اما وقتی این روزنه هم بسته شود دیگر وضعیت اجتماعی در یک لوپ قرار میگیرد که خروج از آن اگر غیرممکن نباشد، بسیار دشوار است.
فردگرایی؛ دوگانه تنهایی-آزادی
هوشنگ ماهرویان/ جامعهشناس
ما در سابقه تاریخی خود فرهنگی ایلی-عشیرهای داریم. فرهنگی که جمع را مبنا قرار میدهد. در این شیوه زندگی اگر کسی را از عشیره یا ایل طرد میکردند در واقع زندگی را از او سلب کرده بودند. البته در ادبیات ما هم واکنشهایی به این زیست اجتماعی وجود داشته است؛ از ابتدا تا امروز. همچنان که نگاه سوسیالیستی هم به نوعی واکنش در برابر فردگرایی زندگی مدرن است. از همین رو است که آنها به استهزا از مخالفان خود با عنوان اندیویدوالیست اسم میبرند. به هر حال من شخصا در خانوادهای گسترده که حدود پانزده، شانزده عضو داشت زندگی کردهام. بسیاری از وجوه زندگی ما جمعی بود. سر کلاس اگر سوالی داشتم، میگفتم «ما» سوال داریم و... اما اخیرا از دوستان معلمم پرسیدم و فهمیدم بچههای امروزی «من» میگویند. واقعیت این است در سی، چهل سال گذشته فردیت در جهان گسترش چشمگیری داشته و به تبع آن در ایران هم رشد کرده است. قدرت و گستردگی این فردگرایی چنان است که تقریبا همه واکنشهای جمعی را شکست میدهد.
تجربه شکست سیاستهای کمونیستی در شوروی سابق و چین از همین جنس است. تغییر فرم زندگی در میان شهروندان جوامع هم ناشی از رشد همین فردگرایی است. همچنان که در ایران ما در طول نیم قرن اخیر حدود یک سوم از روستاها خالی از سکنه شدهاند. یکی از مهمترین دلایلش تغییر سبک زندگی و میل انسانها به سبک زندگی مدرن یا همان فردگرایی است که بیشتر در شهرها امکان ظهور و بروز دارد. طبیعتا این شیوه زندگی هم عوارضی دارد که ناگزیر است. یکی از مهمترین عوارض آن گسترش تنهایی انسانها است. وقتی ۵۰ سال پیش هم ما یا اطرافیانمان به کشورهای غربی سفر میکردیم، میگفتیم که انسان در غرب تنهاست. امروز به واسطه فردگرایی در جامعه ما باید بگوییم انسان ایرانی هم تنهاست. به هرحال ما این عارضه را پذیرفتهایم؛ زیرا میدانیم که زندگی با فرهنگ ایلی_عشیرهای بسیاری از خواستهها و مطالبات ما را سرکوب میکند و بنابراین تحمل تنهایی را به شرط رشد فردگرایی و ارزشهای پیرامون آن پذیرفتهایم. این انتخاب، منتج از یک خرد مدرن وانتقادی است. همان خردی که جایگزین اسطوره در فرهنگ ایلی شده است؛ اما جدا از این موضوع، فردگرایی مدرن از ثمرات دنیای دموکراتیک است و ثمره این فردگرایی، آزادی بیشتر نوع انسان است.
یادداشت شفاهی
تبارشناسی فردگرایی خودمدار ایرانی
مقصود فراستخواه/جامعه شناس
فردگرایی در ایران ویژگیهای خاصی دارد و براساس همین ویژگیها میتوان گفت فردگرایی ایرانی خودمدار است. فردگرایی خودمدار در مقابل فردگرایی نهادینه برای تامین منافع و مطالبات خود متکی بر جامعه نیست. به این معنی که فرد برای تامین منافع خود، نیازی به میانجیگری منافع دیگران یعنی مشارکت جمعی و ... نمیبیند. افزون بر این تنهایی یا فردگرایی در کشورهای توسعه یافته و کشورهای کمتر توسعه یافته مانند ایران تفاوت دیگری نیز دارد. در کشورهای توسعه یافته بدیلهایی وجود دارد که تنهایی یا حس غربت را تعدیل میکند. اما در ایران به دلیل این که پیش از انقلاب گرفتار مدرنیته ناقص بوده و پس از انقلاب نیز یک نوع مدرنیته بلاتکلیف را تجربه کرده است، این بدیلها وجود ندارند. فقدان وجود چنین بدیلهایی که در ادامه بیشتر توضیحشان میدهم، منجر به این شده که در حالتی اغراق شده ما بتوانیم از پایان اجتماع در ایران سخن بگوییم. در این حالت افراد از جامعه قهر میکنند و در تنهایی خود غوطهور میشوند.
نتیجه مبالغهآمیز چنین وضعیتی میتواند عصیان افراد در مقابل جامعه باشد. چیزی که البته در اعتراضات دیماه شاهدش بودیم. در کشورهای توسعه یافته عموما فعالیتهای خیرخواهانه، داوطلبانه و مشارکتجویانه بخش قابل توجهی از زندگی افراد را شکل میدهد. کامیونیتیها یا اجتماعهای محلی، خانوادگی، کاری، آموزشی، فرهنگی و ... زمان زیادی از زندگی روزانه شهروندان را به خود اختصاص میدهند، این در حالی است که مطالعات نشان میدهد افراد ایرانی ۱۵ ساله و بیشتر بیش از ۱۳ ساعت از وقت روزانه خود را صرف مراقبت و نگهداری شخصی میکنند و در مقابل تنها ۲ دقیقه را صرف فعالیتهای داوطلبانه و خیریه میکنند. جالب آن است که زمان این فعالیتهای داوطلبانه برای جوانان ۱۵ تا ۲۴ ساله تنها یک دقیقه در روز است. علت این امر را در چند عامل میتوان بررسی کرد. یکی از عوامل مهم ان مدل توسعه بوروکراتیک است که چه پیش و چه پس از انقلاب در دستور کار قرار گرفته است. این مدل توسعه در مقابل مدل اجتماعی محور، متکی زعامت دولت است.
یعنی به جای این که از طریق سازمانهای مردمنهاد مانند اجتماعهای محلی،صنفی، حرفهای و... شهروندان روند توسعه را دنبال کند، دولت را مسوول و متصدی توسعه در نظر گرفته است. بر این اساس امکان شکل گیری اجتماعها در ایران وجود نداشته است و شهروندان مهارتهای لازم در این باره را یاد نگرفتهاند. نتیجه آن که اجتماع یا کامیونیتی در ایران ضعیف باقی مانده است. دولت همه امور را بر عهده گرفته و اجتماع هم عادت کرده تا کارها را دولت رفع و رجوع کند. از همین رو وقتی مشارکت موثر وجود ندارد، حس سرخوردگی و تنهایی تشدید میشود. افزون براین دولت همیشه سعی کرده تا بر سبک زندگی افراد کنترل داشته باشد و اصرار داشته که محتوای فرهنگ را هم تعیین کند، زیرا خود را نماینده تام حقیقت دانسته و پدرسالارانه بر زندگی شهروندان نظارت آمرانه داشته است. این امر، شهروندان را به درون غار تنهایی خود کشانده و مساله فردگرایی را پیچیدهتر هم کرده است.
در کنار این مساله باید از موضوع مهم دیگری هم یاد کنیم و آن جابهجا نشدن گروههای مرجع است. گروههای مرجع قدیمی عرصه را بر گروههای مرجع در دنیای جوانان مانند هنرمندان، متفکران، نهاد دانشگاه، احزاب و ... تنگ کردهاند. اهمیت این موضوع آنجاست که بدانیم مشارکتجویی بدون حضور گروههای مرجع در جامعه اتفاق نمیافتد. زمانی که گروههای مرجع جابهجا نشده و روزآمد نشدهاند امکان مشارکتجویی نیز کاهش مییابد. همچنین شکاف نسلی نیز یکی از مهمترین مباحثی است که در این زمینه مطرح میشود. جایگاههای اثربخش و مدیریت در سطوح مختلف، عمدتا در اختیار نسلهای گذشته است و جوانان و نسلهای نو در جامعه ایرانی احساس میکنند نمایندهای در میان تصمیمسازان و تصمیمگیران کشور ندارند. این امر نیز به نوبه خود میتواند باعث شود تا جوانان احساس کنند درک نشده و به رسمیت شناخته نمیشوند. نتیجه این اتفاق سرخوردگی و قهر با اجتماع است. مجموع این عوامل باعث شده تا جامعه ایرانی در شرایط حاضر در حالت ریسک باشد.
افزایش شمار طلاقها، گرایش به اعتیاد، رشد افسردگی، کاهش امید به آینده، انفعال و مشارکت گریزی، افزایش نارضایتیها و... از جمله نتایج این وضعیت خطرآلود هستند. نکته پایانی این است که ما همواره در ایران یک سیکل معیوب ذرهوارگی و تودهوارگی داشتهایم. یا افراد ذره و جزایر منفک از هم بودهاند، همچنان که در بحث فردگرایی خودمدار مطرح کردم یا به شکل توده و ازدحامهایی که تحت تاثیر جریانهای غیرعقلانی قرار گرفته و جریانهای نامطلوبی را دنبال کردهاند. این چرخه معیوب هنوز هم ادامه دارد و میتواند آسیبهای جدی بر پیکره جامعه ایرانی وارد کند.
ارسال نظر