نگاه منتقد
مرزهای ایدهپردازی
این کتاب از دو جنبه قابل بررسی است: بخش نخست که بهرغم تاکید نویسنده در بخش درآمد مبنیبر عدمتفسیر، در نهایت وارد حیطه تفسیر میشود و اساسا آنچه درباره داستان نویسان مینویسد بیشتر شرح داستانها و همچنین تفسیر آنها است. اغلب منتقدانی که در این سالها درباره هدایت و گلشیری و گلستان نوشتهاند ناخواسته دچار همین خبط شدهاند. آنچه یک نوشتار را از سطح تفسیر ارتقا داده و وارد حیطه نقد میکند، نگاه آنتاگونیسمی است که فارغ از واکنش دیگران و بدون هیچ مصلحتاندیشی در پی ویرانی متن است. ویرانی، با تاکید بر همه جنبههای این مفهوم؛ از ریخت انداختن پایههای اصلی و فرعی متن و بیرون کشیدن آن نخ نامرئی که سازوکارهای یک متن محسوب میشوند. جنبه دوم که عنوان نظریهپردازی دارد، و نویسنده بیشتر درگیر مفاهیمی است که در ساحت داستان کوتاه و رمان محل بحث هستند و بهگونهای هر کس که با رویکردی جدی و دقیق به داستان نگاه میکند، لاجرم با بخشی از این مفاهیم رخ به رخ میشود.
بهیان بیشتر درگیر نگاه لوکاچی به متن است و سعی دارد آیرونی(طنز و کنایه) را نوعی درک و بینش و همچنین شکاف و مغاکی در نظر بگیرد که از صفات اصلی رمان است. تلاش بهیان برای اثبات رابطه آیرونی و درک ناتوانی ایده برای رسوخ در واقعیت از فصلهای خواندنی کتاب است که ذیل عنوان «لوکاچ و آیرونی» در کتاب آمده است. همچنین فصل «مدخلی بر نوع شناسی داستان کوتاه» میتواند خواننده را با نگاهی مواجه کند که دغدغه اش اساسا تقسیم انواع داستان نیست؛ بلکه قرائتی ریزبینانه از سیر داستان کوتاه است. آنچه در چکامه گذشته / مرثیه زوال اهمیت دارد؛ سرکشی نویسنده به مرزهای ایده پردازی است فارغ از اینکه با شکل مواجهه اش موافق باشیم یا نه.
ارسال نظر