1 copy

کشورهای درگیر در جنگ‌جهانی دوم سعی می‌کردند به وسیله جنگ اقتصادی مراکز تولید جنگی و مجاری تامین مصرف طرف مقابل را مورد حمله قرار دهند. این کار را زیردریایی‌‌‌‌‌ها علیه کشتیرانی تجاری انجام می‌دادند که در جنگ‌جهانی اول نیز امتحان شده‌بود و همچنین از سلاح جدید هواپیماهای بمب‌‌‌‌‌افکن دوربرد استفاده شد. چرا وقتی یک کشور جلوی تامین کالاهای ضروری کشور دیگر را گرفت، یا صنایع تولید کالاهای ضروری آن کشور را بمباران شد، اقتصادش فرو نریخت؟ این پرسش را اقتصاددان منسر اولسون زمانی‌که افسر جوان نیروی هوایی آمریکا بود، مطرح کرد. بینش وی از مفهوم «جانشینی»، یکی از مفاهیم اولیه اقتصادی، ‌‌‌‌‌ نشات گرفت. او نتیجه گرفت چیزی به‌نام کالای ضروری وجود ندارد، ما فقط مصارف ضروری داریم که به روش‌های گوناگون قابل تامین هستند. این تصور که اقتصادهای صنعتی «بازارمحور» ساختارهای شکننده با نقاط ضعف بسیاری دارند، اشتباه است. اقتصاد بازاری شبکه‌‌‌‌‌های تاب‌‌‌‌‌آور و منعطف با راه‌‌‌‌‌های زیادی برای غلبه بر کمبودهای موقتی دارد.

اندک مورخانی احتمالا متقاعد می‌شوند که دستاوردهای اقتصاد جنگی بریتانیا را می‌توان به‌عملکرد روان نیروهای بازار طی این جنگ نسبت داد و فروکاست، اما آیا سیاستگذاران اثرات مثبت میراث سیاسی و اقتصادی لیبرالیستی بریتانیا را در مقایسه با رقبای اصلی آن دست‌‌‌‌‌کم نگرفته‌‌‌‌‌اند و بنابراین وزن زیادی به نقش دخالت و برنامه‌‌‌‌‌ریزی دولتی نداده‌‌‌‌‌اند؟ اولسون در کتاب «اقتصاد کمبود زمان جنگ» (۱۹۶۳) در بحث سیاستگذاری غذایی این نکته را مطرح کرد. پیش از جنگ‌جهانی اول، بریتانیای طرفدار تجارت آزاد به مواد غذایی وارداتی وابسته بود، در حالی‌که آلمان حمایت‌‌‌‌‌گرا در موادغذایی خودکفا بود، اما بریتانیا از محاصره زیردریایی‌‌‌‌‌های آلمانی جان بدر برد چون کشاورزان و دامداران بازارگرای این کشور واکنش منعطفی نشان‌دادند و تولید افزایش یافت، درحالی‌که کشاورزان روستایی آلمانی از بازار خارج شدند و تولید افت کرد. بالدرستون در مقاله «تامین مالی جنگ و تورم در آلمان و بریتانیا» (۱۹۸۹) به روشی مشابه استدلال کرد که نقش لندن به‌عنوان مرکز مالی سرآمد در جهان، سازوکار کارآمدی برای تامین مالی تلاش‌های جنگی فراهم کرد.

هنگام مقایسه بریتانیا و آلمان، برتری بریتانیا طی دو جنگ‌جهانی ناشی از میراث اقتصاد بازار قوی، نفوذ مالی این کشور، نظام اداری قوی و پاسخگویی دموکراتیک کاملا مشهود است، پس نباید مسحور صنعتی‌‌‌‌‌شدن سریع آلمان از میانه قرن نوزدهم بر پایه حمایت‌گرایی، دخالت دولت و بانک‌های دولتی شد؛ در واقع توسعه استوارتر و بازارگراتر بریتانیا، اقتصاد منعطف‌‌‌‌‌تری ایجاد کرد به‌طوری که توانست در‌برابر فشارهای جنگ تمام‌‌‌‌‌عیار بهتر مقاومت کند.

منسر اولسون (۱۹۳۲ تا ۱۹۹۸) را بیشتر به واسطه تلاش‌های علمی وی در اقتصاد سیاسی اقدام جمعی و توسعه اقتصادی تطبیقی می‌‌‌‌‌شناسند، اما وی پیش از این پژوهش‌ها، بینش جدیدی درباره شیوه انطباق‌‌‌‌‌پذیری اقتصادی کشورها در مواجهه با درگیری‌های بین‌المللی ارائه کرد. وقتی کشوری علیه کشور دیگر تحریم‌های تجاری وضع می‌کند، جلوی رساندن مواد غذایی به آن کشور را می‌گیرد، یا صنایع جنگی آن را بمباران می‌کند، چرا بیشتر اوقات نتایج حاصله ناامیدکننده یا شگفت‌‌‌‌‌آور می‌شود؟ چنین پرسشی رهبران غیرنظامی و نظامی طرفین مخاصمه در دو جنگ‌جهانی را متحیر و سردرگم کرد.

Untitled-1 copy

همین پرسش امروزه در مورد جنگ روسیه با اوکراین موضوعیت می‌‌‌‌‌یابد. چندین جنبه از این درگیری محل سوال است. چرا تهدید غربی‌‌‌‌‌ها مبنی‌بر تحریم‌های شدید اقتصادی نتوانست مانع برنامه‌‌‌‌‌ریزی و شروع جنگ تهاجمی روسیه شود؟ در همین رابطه، چشم‌‌‌‌‌اندازها برای تحریم‌های بیشتر و مهار تهاجم روسیه و پایان‌دادن به آن چیست؟ و به چه قیمتی برای غرب تمام می‌شود؟

بمباران آلمان

امکان جنگ اقتصادی زمانی هست که اقتصاد کشوری کاملا در خدمت تامین نیازهای جنگ باشد. راهبرد جنگ اقتصادی برای تضعیف قدرت جنگی دشمن، نه با حمله مستقیم، بلکه از طریق گسستن زنجیره تامین آن بود. تاکتیک‌‌‌‌‌های جنگ اقتصادی به سمت مسدود‌کردن یا ازبین‌بردن مجاری عرضه کالاهایی هدف‌گذاری شد که تصور می‌شد برای تولیدات جنگی دشمن یا به‌‌‌‌‌طور کلی‌‌‌‌‌تر اقتصاد جنگی آن ضروری هستند.اگر کشتی‌‌‌‌‌ها غرق می‌شدند یا کارخانه‌‌‌‌‌ها از بین می‌رفتند، این موفقیت تاکتیکی بود، اما موفقیت استراتژیک تنها زمانی حاصل می‌شد که قدرت جنگی دشمن تضعیف شود. با توجه به موفقیت تاکتیکی، آیا موفقیت استراتژیک به‌دنبال آن می‌‌‌‌‌آمد؟ طبق استدلال اولسون اینکه پیوند تاکتیک‌‌‌‌‌ها با استراتژی تضعیف می‌شود عموما به علت توان انطباق‌‌‌‌‌پذیری دشمن است. کلید موفقیت چنین واکنشی، عامل جانشینی است.

تحلیل‌های اقتصادی متفقین نشان‌داد بلبرینگ‌‌‌‌‌های توپ و غلتک برای زنجیره تامین مهمات آلمانی «ضروری» هستند. از ماه اوت تا اکتبر ۱۹۴۳، نیروی هوایی ارتش آمریکا با حملات منظم به تعداد کمی از کارخانه‌‌‌‌‌های اطراف شواینفورت که تقریبا نصف ظرفیت بلبرینگ توپ آلمان را تامین می‌کردند، مقدار زیادی از آنها را نابود کرد، درحالی‌که هزینه سقوط هواپیما و تلفات کادر پرواز سنگین بود، اثر منفی آنها بر تولیدات جنگی آلمان نزدیک به صفر بود. اولسون چند دلیل آورد.

بخش زیادی از عرضه موجود بلبرینگ آلمان در مصارف غیرضروری استفاده می‌‌‌‌‌شد، در جاهایی که بلبرینگ‌‌‌‌‌های ساده نیز همین کارکرد را داشت، یاتاقان‌‌‌‌‌های ساده به‌راحتی جانشین‌‌‌‌‌ یاتاقان‌‌‌‌‌های ساچمه‌‌‌‌‌ای می‌‌‌‌‌شدند، به‌طوری که هنوز هم طیف بسیار کوچک‌تر کاربردهای واقعا ضروری قابل‌تامین بود. افزون بر این، برای اطمینان از استفاده‌‌‌‌‌های ضروری، سرمایه و نیروی کار به‌سرعت از سایر مشاغل منحرف شدند تا ظرفیت ضروری در مکان‌های پراکنده و کمتر آسیب‌‌‌‌‌پذیر بازسازی شود، بنابراین اقتصاد آلمان که هدف حمله قرارگرفته بود، با تغییراتی روی مرز امکانات تولید خود، برای جنگ بهینه‌‌‌‌‌یابی مجدد شد، اگرچه به قیمت از دست‌دادن اهداف کم‌‌‌‌‌اهمیت‌‌‌‌‌تر تمام شد.

اولسون منتقد رویکردهای مدل‌پایه برای گزینش هدف (مانند چارچوب و جدول داده- ستانده واسیلی لئونتیف) شد چون برای تولید و مصرف ضرایب ثابتی درنظر می‌گیرند. چنین مدل‌هایی نتیجه می‌گرفتند که محروم‌شدن اقتصاد از یک کالای «ضروری»، اعم از بلبرینگ، نفت یا مولیبدن، ضربه فلج‌‌‌‌‌کننده‌‌‌‌‌ای خواهد بود، اما همه این‌ها از نادیده‌گرفتن «اثر جانشینی» ناشی می‌شد که مشخص شد در نتیجه کار بسیار مهم است.

بریتانیای قحطی‌‌‌‌‌زده

اولسون در کتاب «اقتصاد کمبود زمان جنگ»، ایده خود را تعمیم داد. او پرسید؛ ‌چگونه بریتانیا که از همه کشورها بیشتر به تجارت بین‌المللی وابسته است، از سه درگیری بزرگ (جنگ با ناپلئون و دو جنگ‌جهانی) بدون قحطی جان به‌در برد؟ اولسون اشاره کرد؛ تصور عمومی بر این است که غذا کالای «ضروری» است و اینکه در همه کشورها، هنگام آماده‌‌‌‌‌سازی برای جنگ، امنیت غذایی اهمیت زیادی داشت. با این تفکر بود که رهبران آلمانی در دو جنگ‌جهانی، از طریق جنگ زیردریایی اقدام به محاصره جزایر بریتانیا کردند، تا دست اقتصاد بریتانیا را از منابع اصلی غذایی خود کوتاه کنند.

اولسون این ایده را رد کرد که در اقتصاد بازار یکپارچه، هر کالایی، حتی غذا، از هر کالای دیگری ضروری‌‌‌‌‌تر است. در تحلیل حاشیه‌‌‌‌‌ای، جایی‌که انتخاب‌‌‌‌‌ها باید گرفته شود، ارزش استراتژیک یک دلار موادغذایی همیشه تقریبا با ارزش یک دلار از هر چیز دیگری‌ برابر است. در یک جامعه ثروتمند، غذا کاربردهای زیادی دارد که برخی ضروری و برخی غیر‌ضروری یا تجملی هستند. اولسون نوشت: «تمایز کالای ضروری از تجملی را نه نوع کالا بلکه نوع استفاده از آن تعیین می‌کند.»

قبل از جنگ‌جهانی دوم، بریتانیا بیش از سه‌چهارم گندم و آرد، روغن و چربی، کره، پنیر و شکر خود را وارد می‌کرد. نبرد اقیانوس‌اطلس جنگ بسیار سختی بود و هر دو طرف متحمل هزینه بسیار زیادی شدند. در سال‌۱۹۴۲، همان‌طور که جدول یک نشان می‌دهد، واردات مواد غذایی تنها نصف میزان 9ماهه اول (اکتبر ۱۹۳۹ تا ژوئن ۱۹۴۰) بود. فقط بخشی از کاهش واردات با افزایش چشمگیر تولید داخل جبران شد، با این حال موجودی مواد غذایی بریتانیا پس از یک افت در پایان سال‌۱۹۳۹، هرگز به کمتر از میزان پیش از جنگ نرسید.

جدول یک از هر چیزی مهم‌تر، نشان می‌دهد مصرف کالری به ازای هر نفر واقعا در طول جنگ ثابت مانده‌است، درحالی‌که توزیع آنها احتمالا با جیره‌‌‌‌‌بندی تا حدودی برابرتر شده‌است. جیره‌‌‌‌‌بندی غذاهای «لوکس» را پوشش می‌داد، اما نان و سیب‌‌‌‌‌زمینی مهم‌ترین منابع تامین کالری بودند. این‌ها هرگز جیره‌‌‌‌‌بندی نشدند که نشان‌دهنده کفایت موجودی غذا است. در مورد سلامت، در سال‌۱۹۴۲ مرگ و میر کودکان و غیرنظامیان بزرگسال کمتر از نرخ سال‌۱۹۳۹ بود و در مسیر روند نزولی قبل از جنگ ادامه یافت.

بنابراین‌ بریتانیا با وجود اینکه در ابتدا برای تقریبا دوسوم کالری مصرفی شهروندان خود به منابع خارجی متکی بود، از محاصره جان سالم به‌در برد. سایر کشورهایی که وارد جنگ شده‌بودند و تقریبا یا کاملا خودکفا بودند، دست‌به‌گریبان تغذیه جمعیت خود شده و گاهی اوقات موفق نشدند. آنها شکست خوردند چون فقیرتر بودند و بنابراین در ابتدا مصارف غیرضروری کمتری برای غذا داشتند، یا به این دلیل که اقتصادهایشان به اندازه کافی یکپارچه نبود، به‌طوری که جانشین‌‌‌‌‌های کارآمد محقق نشد؛ یا هر دو.

نقش جانشینی

جنگ اقتصادی (یا تحریم‌ها در زمان صلح) تلاش می‌کند رفتار دشمن را با دستکاری در هزینه‌های آن تغییر دهد. در قدرت مشوق‌‌‌‌‌ها و انگیزه‌‌‌‌‌های دخیل، اغلب اغراق می‌شود. اولسون نشان‌داد دلیلش این است که هزینه‌ای که دشمن؛ در واقع بابت از دست‌دادن دسترسی به برخی منابع یا امکانات خارجی می‌پردازد، توقف ناگهانی تمام فعالیت‌های مربوط به آنچه که محروم شده‌است نیست، بلکه هزینه انطباق است که معمولا کمتر خواهد بود.

وسوسه‌‌‌‌‌انگیز است به سمت دیگر حرکت کنیم و به این نتیجه برسیم که جنگ اقتصادی بیهوده بوده یا تاثیری بر نتیجه جنگ نداشته‌است. اولسون تلاش زیادی کرد تا این نتیجه را رد کند. او تاکید کرد که اختلال در زنجیره تامین عمدتا زمانی‌که اقتصاد ثروتمند بود (بنابراین هر کالایی کاربردهای غیرضروری زیادی داشت) و زمانی‌که کالای موردنظر فقط تا حدی قطع می‌شد (بنابراین به اندازه کافی برای مصارف ضروری باقی‌می‌ماند) بی‌‌‌‌‌اثر بود. او معتقد بود جانشینی محدودیت‌های خاص خود را دارد. به‌عنوان یک نمونه که این محدودیت‌ها نقض شد، صنعت روغن سنتتیک آلمان را در سال‌های 1945-۱۹۴۴ معرفی کرد. آلمان هیچ ذخایر طبیعی نفتی نداشت و ایجاد صنعت روغن سنتتیک قبل از جنگ، خود جانشینی برای کالایی بود که کمبود عرضه داشت. دسترسی به میادین نفتی رومانی در اوت ۱۹۴۴ از بین رفت و آلمان کاملا به منابع داخلی وابسته شد. بمباران مکرر کارخانه‌‌‌‌‌های نفت در تابستان ۱۹۴۴ به‌طور دائمی عرضه را به زیر مصرف کاهش داد. در زمان حمله به منطقه آردن در فرانسه در دسامبر ۱۹۴۴، موفقیت برنامه‌های آلمان به تصرف ذخایر سوخت متفقین متکی بود.

تحریم‌های اقتصادی درون چارچوب

برای بیش از یک قرن، قدرت‌های بزرگی که با جنگ روبه‌رو هستند، به‌دنبال گلوله‌‌‌‌‌ای جادویی بودند که اقتصاد دشمن را طی هفته‌ها بدون ریختن خون از بین می‌برد. گلوله جادویی بیش از یک‌بار در تحریم‌های غذایی، تحریم‌های نفتی، تحریم‌های اعتباری و غیره «پیدا شد.» هر‌بار هم ناامید می‌کرد. روابط بین‌الملل از سال‌۱۹۴۵ موارد بسیاری از تحریم‌های اقتصادی را با هدف وادار‌کردن کشورها به تغییر رفتار خود بدون خونریزی ارائه کرده است که ظاهرا اکثر آنها ناموفق بوده‌‌‌‌‌اند. «در مواردی که منافع ملی اصلی مطرح باشد، درد و رنج اقتصادی به‌ندرت به نفع سیاسی تبدیل می‌شود.» تحریم‌ها تنها زمانی احتمال موفقیت داشتند که منافع اندک بود یا زمانی‌که تفاوت‌‌‌‌‌های نظامی بسیار زیاد بود.

بیشتر اوقات، گفتمان سیاستگذاری عمومی ما نشان می‌دهد که اقدامات اقتصادی می‌تواند جای دفاع و بازدارندگی را بگیرد و ما را قادر می‌سازد در مناقشات بین‌المللی بدون به‌خطر انداختن جان افراد، راه خود را برویم. تاریخ درگیری قدرت‌های بزرگ در قرن بیستم نشان می‌دهد که این نادرست است. جنگ اقتصادی مرحله‌‌‌‌‌ای از جنگ و نه جانشینی برای آن است. قدرت اقتصادی مکمل قدرت نظامی است به این معنا که فشار نظامی، کارآیی محرومیت از منابع را برای دشمن افزایش می‌دهد؛ و برعکس.

مکمل بودن فشار اقتصادی و نظامی در مواردی نیز دیده می‌شود که تحریم یا تهدید به تحریم با بازدارندگی معتبری همراه نبوده‌است.

در سال‌۱۹۴۰، هیتلر از ترس محاصره‌‌‌‌‌ای که متفقین بر آلمان در جنگ‌جهانی اول تحمیل کرده‌بودند، طرحی برای تصرف زمین‌‌‌‌‌های کشاورزی و میادین نفتی اتحاد جماهیر شوروی ارائه کرد و آن را در سال‌۱۹۴۱ انجام داد. همچنین در سال‌۱۹۴۰، دولت روزولت به‌دنبال مهار جنگ تجاوزکارانه ژاپن در چین، تحریم‌های نفتی را اعمال کرد. رهبران ژاپن از ترس هزینه‌های اقتصادی و جنگی وارده به ژاپن، تصمیم گرفتند با درهم کوبیدن ناوگان اقیانوس آرام آمریکا در پرل هاربر در سال‌۱۹۴۱ از آنها جلوگیری کنند. در هر دو مورد، ترس از محاصره باعث درگیری گسترده‌‌‌‌‌تر شد.

به‌طور کلی، تاثیر اقدامات اقتصادی بر قدرت نظامی دشمن غیرمستقیم و کند است. غیرمستقیم، چون در اقتصاد جریان دارد و کند، نسبت به‌سرعت‌عمل نظامی است، بنابراین هرچه تدابیر اقتصادی که یک کشور با آن روبه‌رو می‌شود شدیدتر باشد، احتمال بیشتری می‌رود که بهترین واکنش آن را در تشدید تنش‌های خشونت‌‌‌‌‌آمیز، با وجود قمار انجام شده، بیابد. این واقعیت که اقدامات اقتصادی اثرات غیرمستقیمی دارد (اگر اصلا داشته‌باشد) پیامدهایی برای حمایت غیرنظامی از سیاست‌های تهاجمی دارد. جنگ اقتصادی به‌طور غیرمستقیم و از طریق اقتصاد بر قدرت جنگی دشمن تاثیر می‌گذارد. آسیب «ضمیمه» به‌جان و اموال غیرنظامیان اجتناب‌ناپذیر است و هرچه دولت بیشتر برای محافظت از زنجیره تامین جنگ تلاش کند، بیشتر خواهد شد. غیرنظامیان با افزایش تلفات خود، چه کسی را سرزنش خواهند کرد؛ دولت خود یا دشمن؟ پرسشی حیاتی است. اگر اکثر غیرنظامیان دشمن را مقصر بدانند، تمایل بیشتری به بستن کمربندها و ریاضت‌‌‌‌‌کشیدن و اکتفا به جانشین‌‌‌‌‌هایی دارند که در زمان صلح غیرقابل‌پذیرش هستند. اگر بیشتر آنها از دولت خود ناراضی شوند، می‌توان عکس آن را انتظار داشت. تاثیر خالص تحریم‌ها روی روحیه جامعه هدف یک پرسش تجربی است.

مورخان تمایل دارند تصور کنند خسارت سنگین جانبی ناشی از عملیات بمباران جنگ‌جهانی دوم، مقاومت را ابتدا در بریتانیا و بعد در آلمان تشدید کرد. برعکس، شواهدی یافت شد که نشان می‌دهد روحیه غیرنظامیان و نظامیان آلمانی با بمباران متفقین ضعیف و نه تقویت شده‌است.

برنامه‌‌‌‌‌های کاربردی برای جنگ روسیه علیه اوکراین

این رویکرد به جنگ اقتصادی سه پیامد اصلی برای درک گسترش کنونی درگیری روسیه با اوکراین دارد. اول، چرا ناتو نتوانست تجاوز روسیه را مهار یا محدود کند؟ با توجه به مکمل‌‌‌‌‌بودن اساسی قدرت اقتصادی و نظامی، تلاش‌ها برای مدیریت رفتار روسیه باید تهدید تحریم‌های شدید اقتصادی یا استفاده از آن را با افزایش سرمایه‌گذاری در بازدارندگی متعارف و هسته‌‌‌‌‌ای متعادل می‌کرد؛ در واقع تحریم‌های اعمال‌شده علیه روسیه پس از نخستین حمله به اوکراین در سال‌۲۰۱۴، سختگیرانه نبود. میانگین تاثیر تحریم‌ها بر حمایت انتخاباتی از رژیم پوتین و میزان محبوبیت وی شاید حتی معکوس باشد. در همین حال، اعضای ناتو برای تقویت دفاع نظامی یا حفظ اعتبار بازدارندگی نظامی کار جدی نکرده‌‌‌‌‌اند. خود ناتو اغلب ناهمگون به‌نظر می‌رسد. علامت‌‌‌‌‌دهی به روسیه مبنی‌بر اینکه ناتو از نظر اقتصادی قوی اما از نظر نظامی ضعیف است، رهبران روسیه را دعوت کرد تا روی آن چیزی که در آن مزیت دارند، کار کنند.

دوم، تحریم‌های اعمال شده علیه روسیه از زمان گسترش جنگ، سریع‌تر از آنچه رهبران روسیه انتظارش را داشتند، تشدید شده‌است، اما اثرگذاری آنها زمان می‌برد. هرچه خسارت اقتصادی موردانتظار برای روسیه شدیدتر باشد، ارزش تداوم مسیر فعلی برای دولت پوتین کمتر خواهد شد. در عوض، رهبران روسیه ممکن است با تشدید بیشتر خشونت‌ها، با هدف سرکوب مقاومت اوکراین و ناتو پیش از اینکه تحریم‌ها تاثیر کامل خود را بگذارند، پاسخ دهند. این دلیلی بر تحریم نیست بلکه استدلالی برای اقتصاددانان است که هنگام انجام استقرای رو به عقب، افق‌‌‌‌‌های خود را گسترش دهند. بهترین واکنش دشمن به اقدام اقتصادی ممکن است اقدام نظامی باشد، نه صرفا اقدامی اقتصادی. در این شرایط، تقویت آمادگی نظامی ناتو و اعتبار بازدارندگی غرب برای همخوانی با شدت اقدامات اقتصادی ضروری است.

سوم آنکه، همبستگی جامعه مدنی غربی را نمی‌توان مفروض گرفت. اگر اروپای‌غربی بخواهد از واردات انرژی روسیه فاصله بگیرد،‌بار اصلی آن بر دوش مصرف‌کنندگان اصلی آلمان و ایتالیا خواهد افتاد. افزایش شدید قیمت انرژی، بدون تغییری در رفتار، این قابلیت را دارد که کشورها را در مقابل کشورها و فقرا را در مقابل ثروتمندان قرار دهد. آیا بازنده‌‌‌‌‌ها تقصیر را گردن روسیه یا دولت‌های خودشان می‌‌‌‌‌اندازند؟ به‌نظر می‌رسد پاسخ به آن به شفافیت اقدامات و غرامت‌‌‌‌‌دهی به کسانی که در غیر ‌این‌صورت ضرر می‌کنند، بستگی دارد.

در عین‌حال اولسون به ما یادآوری می‌کند که هزینه تحمیلی بر مصرف‌کنندگان غربی کمتر از آنچه در نگاه اول به‌نظر می‌رسد خواهد بود. هزینه توقف ناگهانی واردات انرژی روسیه برای آلمان بین 0.5 تا ۳‌درصد تولید ناخالص داخلی تعیین‌شده‌است؛ مبلغی که «قابل‌توجه اما قابل‌مدیریت» توصیف می‌شود و کمتر از هزینه همه‌‌‌‌‌گیری تاکنون. برخی محاسبات به ارقام کل کم‌‌‌‌‌تر در سراسر اتحادیه اروپا رسیدند و به سرریزهای زیست‌محیطی مفیدی هم اشاره می‌کنند و درحالی‌که این تخمین‌‌‌‌‌ها تنها می‌تواند یک آغاز باشد، زمینه‌‌‌‌‌هایی را  برای خوش‌بینی نشان می‌دهد.

جنگ اقتصادی: درس‌هایی از دو جنگ‌جهانی

انتظار می‌رود تحریم‌ها چه دستاوردی داشته باشند؟ این پرسش در حال‌حاضر به دو دلیل مهم است. یکی ازدیاد تحریم‌ها از زمانی‌که روسیه جنگ تمام‌عیار علیه اوکراین را در سال‌۲۰۲۲ شروع کرد. با توجه به وضع ۱۳‌هزار تحریم فقط علیه روسیه، تحریم‌ها و تحریم‌های متقابل اکنون همه‌جا وجود دارد. دلیل دیگر این است که جنگ ادامه دارد و هیچ نشانه‌‌‌‌‌ای از پایان‌یافتن آن دیده نمی‌شود. این تردید هست که آیا تحریم‌ها ممکن است از جنگ جلوگیری کرده باشد؟ آیا تحریم‌ها اکنون می‌توانند روسیه را به‌خاطر تجاوزاتش به اندازه کافی تنبیه کنند یا می‌توانند در شکست روسیه نقش داشته باشند؟ درحالی‌که برخی به هزینه‌های اعمال تحریم‌ها برای غرب توجه کرده‌اند و اینکه روسیه برای کاهش یا حتی کنار گذاشتن تبعات آن چقدر قدرت مانور دارد، دیگران استدلال کرده‌اند که تحریم‌های غرب اثربخشی فزاینده‌ای داشته‌ و اینک ممکن است عواقب شدیدی برای روسیه داشته‌باشند.

در نوشته‌‌‌‌‌های تاریخی اخیر اشاره شده‌است که تحریم‌های امروزی ریشه در جنگ اقتصادی در دو جنگ‌جهانی دارد که در تشکیل جامعه ملل بین دو ‌‌‌‌‌جنگ و سازمان‌ملل پس از جنگ‌جهانی دوم بازتاب یافته‌است. انتظار می‌رود جنگ اقتصادی به چه چیزی برسد و آیا این انتظارات با نتایج مطابقت دارند یا خیر.

برای شروع، دو توضیح مفید است. یکی اینکه اهداف جنگ اقتصادی در آن زمان محدودتر از تحریم‌های کنونی بود. هدف تحریم‌ها محدودکردن، اجبار یا علامت‌دادن است. در دو جنگ‌جهانی، جنگ اقتصادی یک هدف داشت: تضعیف قدرت جنگی دشمن با محدود‌کردن تامین کالاهای جنگی. انتظار نمی‌رفت به‌جز تسلیم‌شدن، علامت یا انگیزه‌‌‌‌‌ای برای اقدامی ایجاد کند، بنابراین جنگ اقتصادی مربوط به تحریم‌های «محدودکننده» است که زیرمجموعه نسبتا کوچکی از تحریم‌های امروزی است.

نکته دیگر اینکه تجربه درنظر گرفته‌شده در ادبیات، بسیار محدودتر از آن چیزی است که باید باشد. بیشتر آن مربوط به تجربه آلمان در دو جنگ‌جهانی است، به‌همین‌دلیل، نیاز به گردآوری تحقیقات در مورد جنگ اقتصادی از نمونه‌‌‌‌‌های وسیع‌‌‌‌‌تری از دوره‌‌‌‌‌ها و درگیری‌‌‌‌‌ها است.

درس ۱. اقتصادهای مدرن اهداف سختی بودند

هر دو جنگ شاهد شرایط فرسایشی هولناکی در میدان جنگ بودند. رهبران هر طرف به‌دنبال راه‌‌‌‌‌هایی برای کسب پیروزی سریع و توقف کشتار بودند. در آغاز قرن بیستم، با جهانی‌‌‌‌‌شدن و وابستگی فزاینده جهان، ناظران تاثیرگذار استدلال کردند که اقتصادهای صنعتی مدرن در‌برابر محاصره دریایی آسیب‌‌‌‌‌پذیرند. آنها فکر می‌کردند محاصره می‌تواند واردات ضروری مواد غذایی و سایر مواد را متوقف کند و باعث بیکاری، قحطی و فروپاشی شود. آنها تهدید به محاصره را به‌اندازه کافی قدرتمند برای جلوگیری از جنگ تصور می‌کردند.

این دیدگاه رایج شد (و هرگز از بین نرفته است.) با این حال، دو جنگ‌جهانی ثابت کرد که چنین چیزی بیش از یک آرزو نیست، درحالی‌که تجارت‌جهانی به‌طور کامل مختل شده‌بود و رفاه غیرنظامیان کاهش یافته‌بود، هر دو جنگ شاهد تحرک اقتصادی پایدار در هر دو طرف بود. برخلاف انتظار تحلیلگران، اقتصادهای کمتر مدرن و بیشتر کشاورزی شاهد بدترین کمبود مواد غذایی بودند. کشورهایی که زود ترک میدان کردند، این کار را به این دلیل انجام دادند که در میدان جنگ شکست خوردند، نه به این دلیل که اقتصادشان سقوط کرد.

کسانی که انتظار داشتند عرضه منابع جنگی در مواجهه با شوک تجاری ناگهانی از بین برود، مدل اشتباهی از وابستگی متقابل اقتصادی داشتند. آنها آن را زنجیره‌‌‌‌‌ای از حلقه‌‌‌‌‌های شکننده تصور می‌کردند: اختلال در هر نقطه باعث ازکار افتادن کل زنجیره می‌شد؛ در واقع اقتصاد مدرن یک شبکه مقاوم بود. بنگاه‌ها و خانوارها می‌توانند با کمبودهای ناگهانی از طریق صرفه‌‌‌‌‌جویی و جانشینی سازگار شوند، در نتیجه‌ هیچ شوکی برای عرضه، اثر فاجعه‌‌‌‌‌باری که در نگاه اول محتمل به‌نظر می‌رسید، نداشت.

درس ۲. جنگ اقتصادی زمانبر است

در دو جنگ‌جهانی، پیش‌بینی می‌شد اقدام اقتصادی سریع باشد. به‌طور ضمنی، به اندازه‌‌‌‌‌ای سریع که بتواند مانع اقدام نظامی شود یا جلوی آن را بگیرد، در نتیجه، سرعت اقدامات اقتصادی به طرز ناامیدکننده‌‌‌‌‌ای کند بود. اولین دلیل این بود که اقدام علیه اقتصاد دشمن، اموال و زندگی غیرنظامیان را به هدف حملات تبدیل کرد. چنین کاری در رویارویی و تضاد با هنجارهای بین‌المللی بود که از منافع غیرنظامیان و حقوق کشورهای بی‌‌‌‌‌طرف برای تجارت با هر دو طرف حمایت می‌کرد.

این تنها مانع نبود. محدودیت دیگر ابزار در دسترس بود. در جنگ‌جهانی اول، آلمان به سه سال‌زمان نیاز داشت تا ناوگان زیردریایی‌‌‌‌‌های عملیاتی خود را بسازد. تقریبا نیمی از تلفات کشتیرانی متفقین و کشورهای بی‌طرف در اواخر سال‌۱۹۱۷ وارد شد. انتظار عمومی بر این بود که جنگ‌جهانی دوم با حملات هوایی ویرانگر به شهرها آغاز شود، اما ضربات وارده در سه سال‌اول جنگ در مقایسه با آنچه که در پیش بود بسیار ضعیف بود. سه‌چهارم بمب‌‌‌‌‌های متفقین بر روی اهداف اقتصادی آلمان در آخرین سال‌جنگ سقوط کرد، بنابراین جنگ اقتصادی به کندی شکل‌گرفت.

در نهایت، تاثیر جنگ اقتصادی با انطباق‌‌‌‌‌پذیری و سازگاری دشمن به‌تعویق افتاد. تجارت را می‌توان از طریق همسایگان بی‌طرف انجام داد. تلاش‌های جنگی را می‌توان با کاهش‌دادن استفاده غیرنظامیان از سوخت، منسوجات و کالاهای فلزی تداوم بخشید. برای بسیاری از مواد غذایی و سایر موادی که پیشتر غیرقابل جانشین‌‌‌‌‌ تصور می‌‌‌‌‌شدند، می‌توان جانشین‌‌‌‌‌هایی پیدا کرد.

هم تولیدکنندگان و هم مصرف‌کنندگان در مواجهه با کمبودهای ناگهانی، تلاش‌های فوق‌‌‌‌‌العاده‌‌‌‌‌ای انجام دادند تا با کمترین هزینه کار کنند. هیچ کالایی در تصمیم‌گیری حاشیه‌‌‌‌‌ای واقعا ضروری نبود، در نتیجه، تاثیر فوری هر حمله به منابع عرضه، روی قدرت جنگیدن همیشه کمتر از حد انتظار و اغلب صفر بود.

درس ۳. جنگ اقتصادی در نهایت قدرتمند بود

زمانی‌که حمله به اقتصاد هیچ تاثیر فوری بر میدان نبرد نداشت، ناظران و تحلیلگران بی‌‌‌‌‌حوصله تمایل به نادیده‌گرفتن آن داشتند و به این نتیجه رسیدند که چیزی برای دیدن وجود ندارد. پس از سال‌۱۹۴۰، هیتلر تصمیم گرفت حملات هوایی آلمان به شهرهای بریتانیا را به همین دلیل کاهش دهد. او مانند دیگران، یک نکته کلیدی را از نادیده گرفت: جنگ اقتصادی زمان می‌برد و به صبر نیاز دارد. اثرات آن کند اما تجمعی است. در نهایت، انطباق و سازگاری هم به محدودیت‌هایی برخورد می‌کند. به‌محض اینکه به محدودیت‌ها برسیم، جنگ اقتصادی سرعت گرفته و موثر می‌افتد.

محدودیت‌ها در حوزه غیرنظامی یافت شدند. هدف جنگ اقتصادی از بین بردن منابع برای تلاش جنگی دشمن بود. حرکت متقابل دشمن محافظت از تلاش جنگی با انتقال هزینه‌های انطباق‌‌‌‌‌پذیری به غیرنظامیان بود، در نتیجه، در کوتاه‌مدت، این منابع و ذخایر غیرنظامی بودند که به‌تدریج در اثر جنگ اقتصادی ازبین‌رفتند. درنهایت به‌جایی می‌رسیم که برای همکاری غیرنظامی محدودیتی وجود دارد. هنگامی که به محدودیت برخورد کردیم، آسیب ناشی از جنگ اقتصادی به تلاش‌های جنگی بازمی‌‌‌‌‌گردد. در مورد آلمان، هر دو جنگ‌جهانی به‌تدریج منابع غیرنظامی را با محدود‌کردن مصرف و تغذیه کاهش داد. در جنگ‌جهانی اول شاهد مرگ و میر بسیاری از گرسنگی بودیم. در جنگ‌جهانی دوم، آلمان خود را به هزینه سرزمین‌‌‌‌‌های اشغالی تغذیه می‌کرد، اما همچنان کمبود موادغذایی وجود داشت و از سال‌۱۹۴۴، نشانه‌‌‌‌‌هایی از افزایش مرگ و میر دیده شد.

در جنگ‌جهانی دوم برآوردهای متعددی از اثرات بمباران بر تولید جنگی و قدرت جنگی آلمان وجود دارد. بسیاری از آنها مغرضانه هستند و تعداد کمی به‌خوبی شناسایی شده‌اند. بیشترین برآوردهای مبتنی بر شواهد را واحد بررسی بمباران بریتانیا انجام داد. آنها بر ترکیبی از محاسبات مستقیم و تفاوت‌‌‌‌‌ها متکی بودند، درحالی‌که اندازه نمونه کوچک بود و آزمون‌‌‌‌‌ها استحکام نداشتند. آنها نشان‌دادند دوره‌‌‌‌‌ای که تولید جنگی آلمان به‌طور کامل از اثرات بمباران نسبتا سبک محافظت می‌شد تا سه‌ماهه دوم سال‌۱۹۴۳ ادامه داشت. از اواسط سال‌۱۹۴۳، حفاظت جزئی شد (برای کاهش تولید کل، بمباران سنگین‌‌‌‌‌تر آغاز شد درحالی‌که تولید جنگ کمتر کاهش یافت.) فروپاشی نهایی تولید جنگ توسط لشکرکشی عظیم هوایی علیه حمل‌ونقل آلمان از سه‌ماهه سوم سال‌۱۹۴۴ به‌وجود آمد.

درس ۴. تهدید جنگ اقتصادی نیز قدرتمند بود

اگر جنگ اقتصادی پس از وقوع قدرتمند بود، پس باید از پیش از وقوع نیز قدرتمند باشد. در جامعه ملل این باور وجود داشت که تهدید معتبر به محاصره می‌تواند از تجاوز جلوگیری کند. به یاد بیاورید که تحریم‌ها (مانند جنگ اقتصادی) می‌توانند اجبار یا علامت‌دهی را محدود کنند.

چطور عمل کرد؟ در دوره بین دو جنگ، تهدید به محاصره موفق به بازدارندگی قدرت‌های کوچک‌تر از جنگ با همسایگانشان شد. داستان قدرت‌های بزرگ متفاوت است. انتظار محاصره، آلمان را از شروع جنگ‌جهانی اول و آلمان، ایتالیا یا ژاپن را از شروع جنگ‌جهانی دوم منصرف نکرد.

قدرت‌های محور از احتمال محاصره غافل نشدند. آنها تهاجم خود را برای جلوگیری از آن هدایت و زمان‌بندی کردند. آنها قصد داشتند مناطقی را فتح کنند که تدارکات جنگی موردنیازشان را تضمین کند و آنها را به خودکفایی برساند، بنابراین تهدید جنگ اقتصادی به عامل تسریع‌‌‌‌‌کننده و نه بازدارنده تهاجم تبدیل شد.

اگر تهدید تحریم علامت قدرتمندی بود، مشکل این بود که علامت دریافتی همان علامت ارسالی نبود. علامت ارسالی این بود: «از نظر اقتصادی ما قوی و شما ضعیف هستید. تسلیم شوید و گرنه شما را از گرسنگی می‌‌‌‌‌کشیم.» علامت دریافتی این بود: «دشمنان ما از نظر اقتصادی قوی اما از نظر نظامی ضعیف هستند. همین حالا به آنها حمله کن.»

نتیجه‌‌‌‌‌گیری

در هر دو جنگ‌جهانی، جنگ اقتصادی در مرکز و نه در حاشیه بود. این به تصمیم‌گیری در مورد نبردها و اینکه چه کسی در آنها پیروز می‌شود کمک کرد. در هر دو جنگ، جنگ اقتصادی اجتناب‌ناپذیر بود و یک مرحله فرسایشی و نه جانشین جنگ نظامی بود. در زمان جنگ، اقدامات اقتصادی و نظامی مکمل و نه جانشین بودند‌‌‌‌‌. در زمان صلح، بدون آمادگی جنگی، تلاش‌ها برای محدود‌کردن دشمن با تحریم‌های اقتصادی منجر به تشدید خشونت شد.

این دلیلی بر مخالفت با تحریم نیست. در زمان صلح، نمی‌توان به تنهایی به تحریم‌های محدودکننده اعتماد کرد. آنها باید با بازدارندگی ترکیب شوند. در زمان جنگ، جنگ اقتصادی پیروز نبرد نمی‌شود، بلکه به تصمیم‌گیری در مورد اینکه چه کسی در نبردها پیروز می‌شود، کمک می‌کند.

نوشته مارک هریسون (دانشگاه وارویک)

ترجمه و تنظیم جعفر خیرخواهان