حکایت اقتصاددانان زیرزمینی
اینکه اقتصاددانان نظرات بسیار متفاوتی نسبت به سایر رشتههای علوم انسانی دارند، از همین قضیه نشات میگیرد. امروزه، جریان غالب اقتصاد (Orthodoxical Economics) در سراسر جهان روایت پیروزمندانهای از خود به نمایش گذاشته است؛ بهگونهای که کسی جرات نمیکند طرح و نقشه جدید و متفاوتی برای اقتصاد رو کند. در طول دو قرن اخیر، ادبیات اقتصاد مرسوم همه شاخههای اقتصاد را متاثر کرده است. با این حال از اواخر قرن ۱۹ میلادی تا اواخر قرن ۲۰ میلادی، دو جریان متضاد وجود داشته است: یکی ادبیات پیروز و دیگری ادبیات شکستخورده. ادبیات پیروزمندانه، روایتی بود که آدام اسمیت آن را در سالهای ۱۷۵۳ و ۱۷۷۹ میلادی به ترتیب با کتابهای «نظریه عواطف اخلاقی» و «ثروت و ملل» آغاز کرد و این روند با سایر اقتصاددانان جریان اصلی اقتصاد (Mainstream Economists) ادامه یافت. از سوی دیگر، ادبیات شکستخورده نیز با کارهای کارل مارکس قوت گرفت و با اقتصاددانان دگراندیش (Heterodoxical Economists) به حیات خود ادامه داد.
در این متن، بار ارزشی یا اخلاقی برای پیروز بودن یا شکستخوردگی وجود ندارد. لزوما به این منظور از این دو اصطلاح استفاده شده است تا تفکر مسلط بر تصمیمات اقتصادی و تفکرات مخالف با آن، توصیف شوند. اما پس از ایجاد تغییر نسبی در اندیشههای مرسوم اقتصادی، تقابل این دو جریان متضاد نیز دچار دگرگونی و آشفتگی شد. در همین راستا، جان مینارد کینز و میلتون فریدمن به عنوان بزرگان دانش اقتصاد در قرن ۲۰ میلادی ضربات مهلکی به ستونهای اندیشه کلاسیک اقتصادی وارد کردند؛ بهطوری که پس از بهوجود آمدن این تغییرات نظری با تضعیف کلاسیکها و نئوکلاسیکها؛ کینزینها، نئوکینزینها و پولگرایان جایگاه پرنفوذی در عالم اقتصاد پیدا کردند.
این در حالی است که این جریانات جدید اقتصادی، دوام و استحکام چندان قابلتوجهی از خود نشان ندادند. چندی طول نکشید که اطمینان نظری آنها نیز از دست رفت. با توجه به اینکه شاخه اقتصادسنجی به همراه گسترش بسیار زیاد ریاضیات در اقتصاد، توانست نظم تئوریک این رشته را کنار بگذارد، بهطوری که آکادمیهای معتبر جهانی خود را طرفدار هیچ مکتب اقتصادی نمیدانند، در جهان کنونی، اقتصاددانان معتبر علمی، بهطور غالب خود را نه طرفدار سرمایهداری میدانند و نه طرفدار سوسیالیسم؛ تنها جریان اصلی اقتصاد و مدلهای پوزیتیویستی و ریاضیاتی اقتصاد است که برای آنها اهمیت دارد.
کار به جایی رسیده که امروزه به جای نظریهپردازان بزرگ اقتصادی، محاسبهگران دقیق اقتصادی مطرح شدهاند. فارغ از ارزشداوری و قضاوت اخلاقی اقتصاددانان، در اینجا تنها از منظر پدیدارشناسی (Phenomenology) این تغییرات علمی، تحلیل و توصیف شدهاند. با همه این تفاسیر اما همچنان اقتصاددانانی هستند که بهشکل زیرزمینی دارند نظریهپردازیهای خود را ادامه میدهند. هر از گاهی جلساتی در محافل کوچک برپا کردهاند و گاهی اوقات نیز جوایزی نصیب آنها شده است. چندی پیش نوبل اقتصاد به یکی از این دست اقتصاددانان زیرزمینی رسیده است. اما هر چه هست، صرفنظر از تمام قضاوتهای موجود، اقتصاد جهان امروز بههیچ عنوان اقتصاد جهان دیروز نیست. شاید بهظاهر مشاهده شود که توجه زیادی به اقتصاددانان زیرزمینی و نظریهپرداز شده است.
با این حال، پرواضح است که مدیران دولتی و بازاریان ثروتمند در سطوح تصمیمگیری و اجرایی، اهمیت ویژهای برای این دست از اقتصاددانان قائل نشدهاند. البته خود این اقتصاددانان شاید میل دارند تا از عالم سیاست و بازار واقعی دور باشند. در این صورت است که میتوانند تنها به عنوان منتقد یا طرفدار صرف ظاهر شوند و مسوولیت ملموسی گریبانگیر آنها نشود. حال باید منتظر بود و مشاهده کرد که این اقتصاددانان زیرزمینی تا کی خواهند توانست از میدان عمل فرار کنند و تضمینی برای ایدههای خود ارائه نکنند.